رابین‌هودهایِ طرحِ ترافیک ‌فروش!

مجله فرهنگی «هفت راه»- محمدصادق علیزاده: پرده اول. «عصر یخبندان» بیش از هر چیز مدیون روایت غیرخطی‌اش است. روایتی که مخاطب را هُل می‌دهد سمتِ تعلیق و ابهام. تعلیقی که پیش و بیش از آنکه مدیون گره‌های هنرمندانه و حرفه‌ای فیلم‌نامه باشد، مدیون این نوع روایت و تغییر مداوم زاویه ماجراست. هر پرده، حکم قطعه‌ای از پازلی را دارد که به تدریج در کنار دیگر قطعات چیده شده و طرح اصلی را تکمیل می‌کند. نفس این تغییراتِ مداوم و عادی نشدنِ روایت است که دست مخاطب را می‌کِشد و او را روی صندلیِ سینما نگاه می‌دارد واِلّا اگر از بالا به فیلم نگاه کنیم و نقشه هوایی آن را بکشیم، قصه، ماجرایِ پُر گِرِهی ندارد، برخلاف آنچه که در ابتدا به نظر می‌رسد. این روایتِ غیر خطی آن است که مزه شیرینِ کشف را آرام آرام زیر زبان مخاطب خلق می‌کند. به همین جهت، مخاطب مجبور است بنشیند روی صندلی و تا تیتراژ انتهایی از جایش تکان نخورد. همه اینها یعنی مخاطبِ عام با فیلم نسبتی قابل قبول برقرار می‎‌کند و این یعنی قابل دفاع بودنِ اثری که در مسیرِ سینمای اجتماعیِ بدون بن‌بست قدم گذاشته، هرچند فیلم، عاری از ایرادهایِ گل‌درشت هم نیست.

AsreYakhbandan7

پرده دوم. بستر اصلی و روایتِ کلانِ فیلم، عدم اعتماد انسانهاست به یکدیگر. فرهاد اصلانی و مینا ساداتی، دو شخصیتی‌ که در تعاملات خود بنایِ بر اعتماد گذاشته‌اند، هر دو احمق‌هایی هستند که از همسران‌شان رکب می‌خورند. همسرِ اصلانی(مهتاب کرامتی) معتاد است و با دیگری می‌پَرد و شوهرِ ساداتی هم به زنش به چشم کارتِ دائمی سوخت می‌نگرد که کنارش باید به کارت‌های موقت و سر راهی هم نیم‌نگاهی داشت که هر از چندی جلوی مسیر آدم سبز می‌شوند. جامعه، جنگلی است که در آن هر کس باید پیِ حق خودش باشد واِلّا تنها مانده‌ای و قربانی خواهی شد! چیزی که در یکی از دیالوگ‌های کلیدی فیلم هم بیرون زده است. در چنین بستری است که قصه جلو می‌رود و کاراکترها چیده می‌شوند.

پیش‌فرضِ زندگی انسانی در چنین فضا و عصری، سوءظن است و جمع کردنِ شش دُنگِ حواس که اگر جز این باشد، حاصلش کلاه‌هایی است پسِ معرکه. نام فیلم هم اشاره‌ای تلویحی دارد به چنین فضایی! در چنین جنگلی اما حق فقط با رابین‌هودهاست. قهرمانانی از طبقه زیرینِ جامعه که همیشه حق‌شان خورده شده است. آنها هم به نوبه خود رگِ حیات‌شان بسته به برداشتن کلاهِ زالوهای جامعه است، بدون طماعی و صرفا به اندازه‌ زنده ماندن خودشان و کمک به دیگرانی که گلیم‌شان در آب مانده! اینها آه در بساط ندارند و با گرفتن بدن‌‌شان جلوی پلاک ماشین‌ها، مایه ورود آنها را به طرح ترافیک فراهم می‌آورند و کاسبی بخور و نمیری دارند و به تعبیر خودشان طرحِ ترافیک می‌فروشند اما با همین اینها سرچشمه مرام و معرفت‌‌اند و دستی توانا برای گرفتن انتقام از زالوها! این چنین است که فردین بازیِ فیلم‌فارسی‌هایِ لاله‌زاریِ دهه چهلِ سینما احیا می‌شود اما این بار در قامتِ محسن کیایی و روی پلِ عابرِ پیاده‌ بر فراز مترو و در تهرانِ مدرنِ دهه نود!

پرده سوم. برای معنادارتر شدن این رابین‌هودیسم بصری، باید پای عنصری از قبیله قدرت و ثروت را هم به میان کشید. سرِ نخ و مقصر بسیاری از بدبختی‌‌های کاراکترهای فیلم، آقازاده‌ای است در حاشیه امن به نام فرید با بازیِ بهرام رادان. از سحر دولتشاهی گرفته در نقشِ دختری فراری که از شهرستان فرار کرده و در خانه فرید ساکن است و مهتاب کرامتی که بچه‌دار و شوهردار است و ایضا معتاد به شیشه تا امیرحسین که جوانی است ساده و تن داده به عشقی پاک و قرار است به زودی ازدواج کند که به دام مافیای توزیعِ موادِ مخدر آقازاده فوق‌الذکر می‌افتد، آقازاده این قصه اما کاریکاتوری از آقازاده‌هاست! قرائن و شواهدِ کافی برای ترسیم حاشیه امنِ آقازاده فوق‌الذکر، عرضه نمی‌شود، جز حرف‌هایی روی هوا که چند مرتبه‌ای از دهان یکی دو نفر از شخصیت‌ها بیرون می‌آید. گویی آقازاده صرفا وارد داستان شده تا رابین‌هودیسمِ اثر، ابتر نمانَد. همه قربانیان در تارِ عنکبوتی به نام فرید گرفتار شده‌اند. تنها راهِ حل هم کشتنِ فردین‌وارِ عنکبوت است که از قضا به مثابه همه فیلم‌فارسی‌ها با تشویق‌ تماشاگران هم روبرو می‌شود که البته بی‌دلیل هم نیست. لذت و نشئه انتقام از این جماعت حتی برای لحظاتی اندک روی پرده سینما هم کام مخاطب را شیرین کرده است!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا