خشم و هیاهو

محمد حسین رحیمی

مغزهای کوچک زنگ زده کامل‌ترین فیلم هومن سیدی است. حالا هر آنچه او در سینما دوست دارد و در فیلم‌های قبلی‌، نتیجه‌ای آشفته و بی‌انسجام پیدا می‌کردند، مثل قطعات پازلی منظم، در جای درست و دقیق خود قرار گرفته‌اند: آدم‌هایی که در آفریقا و سیزده دوستشان داشت، با چاشنی اغراق بیشتری در قامت قهرمانانش قرار گرفته‌اند، دغدغه‌هایش برای بافت بصری خاص فیلم‌هایش، که از اعترافات ذهن خطرناک من شروع شد و در خشم و هیاهو به بلوغ رسید، به اندازه و بی‌آنکه از اثر بیرون بزنند کارکرد می‌یابند، و مهمتر از همه، این بار با سیدی «فیلمنامه نویس» رو به رو هستیم؛ کسی که در آثار اولیه‌اش به نظر می‌رسید چنان به «کارگردان بودن» علاقه دارد، که ناچار است به سرعت و با دقت کم، داستانی آماده کند که بتواند هر چه زودتر آن را جلوی دوربین ببرد. این بار سیدی «داستان» می‌گوید؛ داستانی که ریتم مناسبی دارد، اوج و فرودهایش هیجان برانگیز است، و چون دست روی بخش‌هایی از شهر گذاشته که کمتر دیده و شناخته شده‌اند، زندگی غریب و ناشناختۀ کاراکترهایش بیننده را همراه می‌کند. حتی تم مضمونی مد نظر فیلمساز هم، چه دوستش داشته باشیم و چه نداشته باشیم، صریح و روشن است و خبری از جهان بینی گنگ و مبهم سازندۀ آفریقا و خشم و هیاهو نیست. با این وجود، همچنان با یک شاهکار رو به رو نیستیم. فیلمنامه از جایی به بعد، چند پاره و نامسنجم می‌شود.

ماجرای لو رفتن فیلم خواهر شاهین و شکور، که به نظر می‌رسید بدنه اصلی درام را شکل خواهد داد، در حکم یک خرده داستان باقی می‌ماند، شخصیت‌هایی مثل مونا و امیر عملاً پا در هوا رها می‌شوند (خصوصاً که به نظر می‌رسد مونا برانگیزانندۀ قوای عاطفی فراموش شدۀ شاهین هم هست و این بخش از ماجرا کاملاً بی سرانجام می‌ماند) و در نهایت تکلیف بیننده با ماهیت کاراکتر شاهین هم روشن نمی‌شود؛ کسی که به حکم پایان‌بندی فیلمساز، قهرمان است، اما هیچ مقدمه چینی مشخصی برای آنکه بیننده او را در جایگاه یک قهرمان بپذیرد، وجود ندارد. سیدی را پیش از این به عنوان سازندۀ ایده‌هایی می‌شناختیم که ابتر می‌ماندند؛ و این بار با کارگردانی رو به روییم که یک قدم نسبت به گذشته به پیش رفته اما هنوز به مقصد نرسیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا