آذر، شهدخت، پرویز و دیگران مشغول سبزی پاک کردن هستند
مجله فرهنگی «هفت راه»: اگر اهل ادبیات باشید، حتما کتابهای «مرجان شیرمحمدی» و داستان کوتاههای خاص او را خواندهاید یا حداقل نام آنها را شنیدهاید؛ داستانهایی که اساسا در طبقه ادبیات مدرن دستهبندی میشوند و قصهگویی را به طور کامل از عناصر داستان حذف کردهاند و به جای آن، پرداختن به «روایت» و توصیفات جزئی و دقیق از پدیدهها و روابط میان شخصیتها را جایگزین آن کردهاند.
با این پیش زمینه و همچنین با دانستن اینکه اولا فیلم جدید بهروز افخمی بر اساس یکی از داستانهای مرجان شیرمحمدی ساخته شده و ثانیا این دو نفر مدتی است که زندگی مشترک را با هم آغاز کردهاند، اصلا جای تعجب ندارد که بیخیال خرید بلیط و گذاشتن زمان برای تماشای «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» در سینما بشوید؛ چرا که تقریبا میتوان حدس زد از این معجون دستساز «افخمی – شیرمحمدی» چه چیزی حاصل خواهد شد.
فیلم جدید افخمی دقیقا به همان «خالهزنکی» اسمش است؛ ماجرای چند نفر از اعضای یک خانواده که درگیر مسائل و مشکلات عادی و روزمره هستند و برای حل این مشکلات و حفظ ساختار و انسجام خانواده، دست به کارهای مختلفی میزنند؛ از یادآوری خاطرات خوب گذشته و جمع کردن همه اعضای خانواده زیر یک سقف تا گردش دو نفره پدر با دختر و شکار آهو!
فیلم، داستان مرد بازیگر مشهوری (مهدی فخیمزاده) است که همسرش (گوهر خیراندیش) بصورت اتفاقی در یک فیلم بازی میکند و از قضا از این بازیگر مرد مشهور بیشتر تحسین میشود. حالا مرد با ادامه فعالیت سینمایی همسرش مخالف است و این باعث دعواهایی میشود. در ادامه دختر این زن و شوهر از خارج برمی گردد و میفهمیم که از همسرش جدا شده است و این مساله، مشکلاتی را برای او به وجود آورده است.
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» بسیاری از اتفاقات اصلی را در دل نریشن روایت میکند. نریشنی که اساسا حضورش الزامی ندارد و در اینجا ظاهرا قرار است به بار طنز ماجرا هم بیافزاید اما نه تنها اینطور نشده بلکه در نهایت تنها به حذف بسیاری از ماجراهای جذاب اصلی و تعریف آن در گفتارها منجر شده و از بار جذابیتهای سینمایی اثر به شدت کاسته است.
اما مشکل اصلی فیلم افخمی را باید در فیلمنامه آنکه بر گرفته از داستان مکتوب مرجان شیرمحمدی است، دانست؛ داستانی که ظرفیت لازم برای تبدیل شدن به یک اثر سینمایی را نداشت.
اساسا نگاهی به موج جدید داستاننویسی در ایران و ظهور نویسندگان جوان فراوانی که به جای تعریف قصه و پیشبرد فضای داستان با ایجاد حادثه و اتفاق، دست به روایت صرف از یک پدیده و یا توصیف شخصیتها و مناظر اطراف میزنند، مشخص میکند که ادبیات داستانی ایران هر چقدر که در گذشته توانایی و کشش لازم برای تبدیل شدن به آثار تصویری را داشته است، اکنون از این ظرفیت خالی شده و دیگر نمیتواند منبع الهامبخشی برای سینما و تلویزیون باشد؛ چرا که عصنر مهم داستان یعنی «قصه» از آن حذف شده و «روایت» جای آن را گرفته است.
این موضوع باعث شده تا جذابیت پیشین داستانها از میان برود و «قدرت توصیف» که تاکنون به عنوان یک ابزار برای به رخ کشیدن قدرت قلم نویسنده بکار میرفت، تبدیل به «اصل» و «هدف» شود و جای داستانپردازی و قصهگویی را بگیرد و داستان کوتاه را به یک تابلوی نقاشی تبدیل کند که نویسنده صرفا به زیباتر شدن صحنهها بیاندیشد، نه سیر منطقی و جذاب داستان.
بهترین مثال در این زمینه، همان سکانس مهم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» است که آذر سر بر دامان مادر میگذارد و با چشمانی گریان، مساله جدایی خودش از همسر اروپاییاش را روایت میکند. توصیف و روایت این سکانس در ادبیات داستانی، کار راحتی است و اگر نویسنده اندکی ذوق داشته باشد، میتواند در چندین صفحه به آن بپردازد و آن را به نقطه طلایی و اوج کار خود تبدیل کند اما تبدیل این «روایت توصیفی» از یک نوشته به سکانس تصویری در سینما، کار بسیار دشوار و سختی است و نیاز به دو موله مهم «صحنهآرایی» مناسب و دقیق و همچنین «بازی» هنرمندانه بازیگر دارد؛ چیزی که اصلا در فیلم افخمی رعایت نشده و بازی بسیار بد شیرمحمدی در این سکانس هم به آن دامن زده و اساسا این نقطه عطف فیلم را به یک صحنه خنثی تبدیل کرده است.
داستانی که شیرمحمدی نوشته، به صورت بنیادین بر توصیف و روایت استوار است و فیلمی که افخمی ساخته، نتوانسته این جزئیات را با دقت رعایت کند و به همین دلیلف حاصل کار یک اثر شلخته، غیرمنسجم و بیهدف است که تنها کارکرد آن، ایجاد فضای سرخوشانه (و نه تبدیل شدن به یک اثر کمدی خوب) در سالن سینما است که البته بخش زیادی از آن هم مدیون مونولوگهای بامزه شخصیت «پرویز دیوان بیگی» در فیلم است.
شاید اگر افخمی تلاش میکرد تا زمان بیشتری برای تولید این فیلم بگذارد و از بازیگران بهتری برای ایفای برخی نقشهای محوری استفاده کند که بتوانند ظرافتهای توصیف شده در داستان را به خوبی از آب در بیاورند (شاهکار پرویز پرستویی در «آژانس شیشهای» و انتقال طلایی مفاهیم انتزاعی مانند خشم و اندوه در چهرهاش را یادتان هست؟)، «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» میتوانست فیلم بهتری باشد و یا حداقل، از این بلاتکلیفی وگاه، «مضحک بودن» فاصله بگیرد.
در مجموع باید گفت که وفاداری بیش از اندازه افخمی به داستانی که همسرش نوشته و عدم تلاش برای ارتقای آن به سطح یک فیلمنامه که قابلیت تصویری شدن داشته باشد، باعث شده تا آخرین محصول این کارگردان شناخته شدهٔ سینما آن چیزی نباشد که همگان انتظار داشتند و یک فیلم ضعیف دیگر به کارنامه افخمی اضافه شود؛ موضوعی که با خرج اندکی وسواس میتوانست اتفاق نیفتد.