وقتی فیلمفارسیسازی را دستاورد میدانیم و به آن افتخار میکنیم!
مجله فرهنگی «هفت راه» – گروه سینما: برخی کارگردان های سینمای ایران وقتی پا به سن می گذارند دچار تکرار در فرم یا محتوا می شوند. فیلمسازانی مانند مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی که در سالهای اخیر این را به وضوح نشان دادهاند و در موردش هم بسیار بحث شده است. اما ظاهرا سعید سهیلی با آنکه نمی توان او را در گروه کارگردانان پا به سن گذاشته و باسبقه و صاحب سبک سینما به حساب آورد. در آخرین اثرش، نه تنها هم در فرم و هم در محتوا تکرار شده است، بلکه اساسا یک داستان تکراری را هم روایت میکند.
«کلاشینکف» داستان آدمهای فقیر پایین شهری است که علاوه بر فقر همه مشکلات دیگر را هم یکجا دارند. سرباز جوانی به نام عادل(ساعد سهیلی)، خواهری که صیغه زینال(جمشید هاشمپور)، مرد مُسن صاحب کار خانوادهاش شده است، خواهر دیگری که توسط پسر همان مرد مُسن مورد تجاوز قرار گرفته و در بیمارستان منتظر 30میلیون تومان پول عمل جراحی است، خواهر کوچکی که کر و لال است و درنهایت یک اتهام ناموسی که موجب قتل پیرمرد صاحبکار به وسیله کلاشینکف سرباز جوان میشود. اسلحهای که هرچند باعث دردسر می شود، اما در نهایت همه مشکلات عادل و رضا و گوهر و دیگران را هم حل میکند!
میبینید خود همین خلاصه داستان چندخطی هم نشاندهندهی این است که کارگردان سعی کرده است هر آنچه به نظرش برای موفقیت در گیشه لازم است را یکجا در فیلمش بگنجاند. خونریزی و خشونت، ماجرای ناموسی، قهرمان جوان اسلحه به دست که بارها تا مرز مرگ میرود و به طرز اعجابآوری زنده میماند، معصومیت دختربچهی لالی که مورد ظلم واقع می شود، کنایه و شوخی با مذاکرات هستهای و شوخیهای رکیک جنسی و همچنین رضا عطاران!
با این همه اما جالب است که بازهم «کلاشینکف» نهتنها هیچ چیزی بیشتر از گشت ارشاد ندارد، بلکه از آن ضعیفتر هم هست. تمام مشکلات شخصیتهای گشت ارشاد این بار در زندگی عادل- نقش اول فیلم- جمع شده است و مانند گشت ارشاد این مشکلات با توسل به یک راه حل غیرقانونی و خشن حل میشود. فلشبکهای گشت ارشاد و حملههای عصبی پسرجوان این بار در دختربچه لال تکرار شده است و پایانبندی فیلم هم کپی ضعیفتری از گشت ارشاد است، فیلمی که خودش هم فیلم ضعیفی بود و حالا کارگردانش، مانند کسانی که پس از ساخت یک شاهکار به تکرار خود میرسند به تکرارش رسیده!
اما فیلمهای سهیلی نهتنها آثار قابل بحث مهمی نیستند بلکه سهیلی مشغول «فیلمفارسیسازی» است و مدام دارد نشانهها و المانهای فیلمفارسی را در آثارش تکرار میکند؛ شخصیتپردازیهای سطحی و عوامانه، شوهر پیر قلدر و ظالم، خلافکارهای بامرام و معرفت، فردینبازیهای عطاران که با ادای احترام به سنگ قبر فردین هم به صورت گلدرشتی به آن تاکید میشود، انتقام خونین، بدبختهای چادر به سر، مزهپرانیهای هنجارشکن، کتککاریهای خشن، موسیقی پرحجم که جای جای فیلم جاری است و……
جز اینها اما شاید مهمترین نکتهای که در مورد فیلمهای اخیر سهیلی بتوان گفت این است که «گشت ارشاد» و «کلاشینکف» در فضایی مادی و بدون خدا ساخته شدهاند و تصویرگر جهانیاند که خدا هیچ نقشی در مناسبات حاکم بین آدمهای آن-چه خوب و چه بد- ندارد و این زمانی مهم میشود که بدانیم کسی سازندهی این فیلمهاست که همواره ادعاهای مربوط به رزمنده بودنش گوش فلک را کر کرده. به یاد بیاوریم درگیریهای زمان اکران گشت ارشاد و حرفهای سهیلی در یکی از مصاحبههایش را که: «بهشان گفته بودم که بنشینید سر جایتان حرف گندهتر از دهنتان نزنید! اگر شما اعضای انصار حزب ا… هستید، من خود انصار حزب ا…ام! با من نمیتوانید از این کارها کنید. آن زمانی که شما موتورسوار میشدید و با چماق در خیابانهای تهران پرسه میزدید و به این و آن پیله میکردید، من در خط مقدم فرماندهی گردانی بودم که 400 نفر از نیروهای مخلص بسیجی زیر دستم بودند. جای تیر و ترکش های آن روزها هنوز در بدنم است.» و بعد به یاد بیاوریم جهان بیخدای «گشت ارشاد» و «کلاشینکف» را.
در جهانِ «کلاشینکف» درمانِ خواهرِ عادل، آزادی برادرِ گوهر، شادیِ رضا کِلاش و بچههای دستفروش تنها از راه پول امکانپذیر است و به دست آوردن پول هم فقط از راه دزدی ممکن است و دزدی هم فقط به وسیله اسلحه کلاشینکف سربازی امکان پذیر است که تا دیروز نگهبان بانک بوده است. در این داستان هیچ کس جز قهرمان در برابر ظلم نمیایستد، اوست که الهه عذاب و مجازات است و باید با اسلحه و خشونت و دزدی حق خود را بگیرد و عدالت را بر اساس گمان خود بر جامعهاش حاکم کند.
بگذریم. آخرین فیلم سهیلی آنقدر پرتوپلاست که اساسا ارزش بحث جدی را ندارد. یک فیلمفارسی که با استاندارهای دهه پنجاه ساخته شده است و برای اینکه اسلحه کشیدن قهرمان را توجیه کند چندین داستان یک خطی و ساده را به هم وصله پینه کرده است. یک پسرفت از فیلم ضعیف «گشت ارشاد»، که اگر لودگیهای «رضا کِلاش»(رضا عطاران) نبود اساسا تا انتها قابل تحمل نبود و معلوم نیست چرا سازندهاش آن را یک دستاورد مهم میداند و به ساختش افتخار میکند!