سیگار بکش؛ ماشین لوکس سوار شو و شعار بده!
مجله فرهنگی هفت راه – گروه سینما: توجه کارگردانان سینما به مشکلات اجتماعی و تلاش برای بازنمایی آنان بر روی پرده سینما بدون سیاهنمایی از وضع موجود و دامن زدن و به رسمیت شناختن آنها، کار خوب و مثبتی است که اگرچه در سینمای ایران به طور محسوسی، تعداد این آثار کم است اما وجود چنین دغدغهای در میان کارگردانان را باید به فال نیک گرفت. در این میان، مشکلات موجود در خانوادههای ایرانی و تعاملات نادرست میان زنان و مردان در کانون خانواده، یکی از جذابترین سوژهها در این حوزه است و بسیاری از کارگردانان تلاش میکنند تا این موضوع را به عنوان محور اصلی روایت قصه خود انتخاب کنند و به این مساله بپردازند؛ مسالهای که به دلیل درگیر بودن تعداد زیادی از خانوادههای ایرانی، اتفاقا حسابی هم مشتری دارد و با استقبال مردم روبرو میشود.
با این حال، نوع پرداخت به این مشکلات است که میتواند یک فیلم را به نسخه شفابخش تبدیل کند و یک فیلم دیگر را به سوهان اعصاب. به ویژه اینکه افرادی همانند «تهمینه میلانی» هم در «آتش بس» مدعی روایت یک مشکل مرسوم در میان زوجهای جوان ایرانی و ارائه نسخه روان درمانی برای آنان است؛ ادعایی که تلاش دیگر کارگردانان برای به روی پرده بردن این دغدغه را سختتر میکند.
«زندگی مشترک آقا و خانم محمودی» هم قرار است تا دغدغه کارگردان مذهبیاش یعنی «سید روحلله حجازی» در این زمینه را روایت کند اما متاسفانه غلتیدن داستان فیلم در کلیشههای از پیش تعریف شده و عدم ارائه یک پژوهش دقیق از مسائل و مشکلات خانوادههای ایرانی سبب شده تا این فیلم در حد شعارگویی باقی بماند و اصلا در عمق فرو نرود. از سوی دیگر، تلاش ناشیانه کارگردان برای عدم قضاوت و تنها نظارهگری از بیرون، ضمن اینکه روند منطقی داستان را دچار مشکلات جدی کرده، انسجام روایی قصه و همچنین نوع تعامل شخصیتهای فیلم را نیز به شدت آسیبپذیر کرده است.
فیلم قرار بوده تا روایتگر مشکلات جاری در دو نوع سبک زندگی متفاوت باشد؛ دو نوع سبک زندگی سنتی و مدرن که هر کدام ویژگیهای خاص خودشان را دارند و اساسا دچار ایرادات و اشکالات جدی زیادی هم هستند که اگر کسی بخواهد راه میانهای را در بین این دو گزینه انتخاب کند، قطعا دچار سردرگمی و ابهام خواهد شد. با این حال، نوع روایتی که حجازی برای داستان انتخاب کرده، نه تنها کمکی به مخاطب برای رسیدن به یک نتیجه و دریافت مفهوم از فیلم نمیکند، بلکه بدتر و شدیدتر بر تردیدهای احتمالی او میافزاید.
نوع مشکلاتی که خانواده مدرن با آنها درگیر هستند، بیشتر از آنکه برگرفته از واقعیت جامعه ایرانی باشند، برآمده از برداشت سطحی نویسنده از فضای ظاهری جامعه – آن هم مبتنی بر مطالبی که نشریات زرد و شبکههای اجتماعی فضای مجازی منتشر میکنند – است. ساناز (با بازی ترانه علیدوستی) شوهر جدیدش که مشخص نیست به صورت رسمی با او ازدواج کرده با نه را بسیار دوست دارد؛ از او تعریف میکند و تاکید دارد که رامتین (با بازی پیمان قاسمخانی) با بقیه مردها متفاوت است. با این حال، او به صورت مبهمی با دوست شوهرش نیز ارتباط صمیمانه دارد و از رامتین هم انتظار دارد که این مساله را به راحتی بپذیرد و با آن کنار بیاید. در اینجاست که این سوال برای مخاطبین به وجود میآید که اگر ساناز، رامتین را به دلیل تفاوتش با دیگر پسرها و مردهای بیقید و بند غربزده برگزیده است، پس چرا نوع رفتار متفاوت او نسبت به دیگران را تاب نمیآورد؟ چرا انتظار دارد شوهرش با ارتباط صمیمانه و البته مخفیانه او با یک مرد دیگر کنار بیاید؟
این ابهام و گنگ بودن در رفتار خانواده سنتی نیز وجود دارد. محدثه (با بازی هنگامه قاضیانی) که در ابتدای فیلم به عنوان یک زن کاملا سنتی و وفادار به خانواده معرفی میشود، در میانه راه براحتی در کنار یک مرد غریبه مینشیند و دل و قلوه رد و بدل میکند؛ از خاطرات دوران جوانیاش و رشته تحصیلی مورد علاقهاش که ادبیات فارسی بوده سخن میگوید. او که تعصب خاصی روی تربیت فرزندش دارد و حتی بعضی اوقات پا را در وادی افراط میگذارد، ناگهان یکشبه روشنفکر میشود و تمامی عمر سپری شده خود در خانه شوهرش را عبث و بیهوده میبیند؛ روایتی که اتفاقا با نوع برخورد آقای محمودی (با بازی حمید فرخنژاد)، سبب ایجاد همذات پنداری در مخاطب میشود.
مشکل اصلی «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را باید در تلاش بیفایده و بیسرانجام کارگردان در ناظر بودن بر قصه و به تعبیر خودش، بیطرف بودن در این زمینه دانست؛ اقدامی که اگرچه در نگاه اول درست به نظر میرسد اما خروجی این کار، به جای ارائه یک فیلم شسته و رفته به مخاطب و واگذاری انتخاب و قضاوت برعهده او، تبدیل به یک اثر مبهم و بیهدف شده که تنها میتوان آن را یک روایت چند روزه یک زندگی عادی ایرانی دانست.
اغراق در ارائه تصویر از یک زندگی سنتی و همچنین سادهانگاری در تصویرسازی از سبک زندگی مدرن، به چشم اسفندیار فیلم تبدیل شده است؛ تا جایی که خودروی گرانقیمت رامتین را میتوان اصرار بیدلیل کارگردان بر فرو کردن مساله مدرن بودن زندگی ساناز – رامتین در چشم مخاطب دانست. جالب اینجاست که برای نمایش خانواده سنتی هم تلاش شده تا از نمادهای فوق کلیشهای نظیر خانه بزرگ و حیاط دار با حوض و درختان فراوان به همراه دستشویی در حیاط استفاده شود؛ اغراق بیموردی که اصلا مخاطب را با خود همراه نمیکند و اساسا به دلیل عدم پرداخت صحیح، به ابزاری برای پیشبرد اهداف قصه هم تبدیل نشده است.
نقش خنثی دختر خانواده (با بازی ترلان پروانه) هم اگرچه قرار بوده تا نمادی از سردرگمی نسل جدید در میان دو نوع سبک زندگی شدیدا ناهمجنس باشد اما به دلیل عدم رعایت جزئیات و همچنین اغراق شده بودن دو طیف سبک زندگی ارائه شده، تبدیل به کاراکتری بدون هویت و شخصیت شده که همانند مخاطب در فضایی گنگ و مهآلود غوطه میخورد و نمیداند سیگار کشیدن عادی ساناز در فضای خانه را بپذیرد یا سیگار کشیدن مخفیانه پدرش در دستشویی گوشه حیاط را باور کند.
در مجموع باید گفت که سید روحالله حجازی اگرچه دغدغه مقدسی داشته و تلاش کرده تا یک مساله مهم در جامعه امروز ایرانی را به نمایش دربیاورد اما در این زمینه هوشمندانه عمل نکرده و با اتخاذ یک رویکرد شبه بیطرفی نادرست، هم به کیفیت فیلم خود ضربه زده و هم نتوانسته این دغدغه را حرف تاثیری گذاری بر مردم تبدیل کند؛ در واقع باید اذعان کرد که حجازی فیلم خودش را قربانی کرده است.