تصویر شیطان در هالیوود؛ از «هگزان» تا «نوح»

مجله فرهنگی «هفت راه»- گروه سینما: سعید مستغاثی در نقد مفصلی بر فیلم نوح در وبلاگ خود نوشته است:

وقتی در سال 1919 ، بنیامین کریستن سن ، فیلمساز دانمارکی  ، فیلمی به نام “هگزان:جادوگری در میان اعصار”  را جلوی دوربین برد، تقریبا کمتر کسی در جامعه غرب این باور را داشت که سینما می تواند بنیادی ترین عقاید و باورهای دینی توده های مردم را زیر علامت سوال برده و به سان قرون وسطی یا خیلی قبل تر از آن یعنی دوران یونان باستان، یگانگی و قدرت خداوند متعال را منکر شود. فیلم درباره حضور پرقدرت و موازی نیروی شر با قدرت خداوند در دوران مختلف ، از  زمان حضرت سلیمان و دیگر پیامبران تا امروز بود.

اما فیلم “هگزان” (که آن را نخستین فیلم جادوگرانه یا شرک آمیز تاریخ سینما خوانده اند) تا 50 سال بعد فرصت نمایش نیافت. شاید از آن روی که هنوز جامعه غرب را آماده برخورد مستقیم و آشکار با تفکرات مشرکانه نمی دانستند. تا سال 1969 که همزمان با نمایش فیلم “بچه رزماری” ساخته رومن پولانسکی، فیلم نیم قرن پیش بنیامین کریستن سن در شرایطی برپرده سینما نقش بست که 10 سال قبل از آن، خود فیلمساز و بازیگر نقش اول فیلم ، فوت کرده بود. سالی که جامعه غرب و آمریکا به حضور وسیع گروههای جادوگر و شیطان پرست در میان خود پی بردند. اما این در شرایطی بود که سالها پیش از آن، کلیسای شیطان تاسیس شده ، انجیل شیطان به چاپ رسیده بود و حتی رهبران معروف شیطان پرست مانند مانند آنتوان لاوی علنا عقاید ملحدانه خود را تبلیغ نموده و حتی به طور رسمی در مراسم افتتاحیه فیلم “بچه رزماری” شرکت کردند!!

اگرچه فیلم “هگزان” در سال 1919 به نمایش عمومی درنیامد، اما سال بعد، پال واگنر آلمانی فیلمی به نام “گولم” را اکران کرد که در آن، یک ستاره شناس یهودی که پیش بینی نابودی قومش توسط پادشاهی ستمکار را کرده بود، توسط سحر و جادو مجسمه ای گلی و غول آسا به نام گولم را جان بخشیده تا در مقابل امپراتور ستمکار ایستاده و مانع از میان رفتن قوم یهود شود! در واقع می توان گفت آغاز تولید فیلم هایی که در آن موجود، فرد یا افرادی قدرتی موازی و همپای قدرت الهی دارند، از همین فیلم گولم بود.

سال بعد از آن یعنی 1921، فریتس لانگ فیلمی به نام “مرگ خسته” را ساخت که در آن فرشته مرگ از قبض روح آدمیان خسته شده و خود راسا ( و بدون اذن پروردگار ) به معشوق یک زن که در آستانه مرگ قرار گرفته ، فرصت زندگی دوباره می دهد، به شرط آنکه زن موفق شود جان 3 عاشق را در 3 دوره رمانی نجات دهد. فیلم “مرگ خسته” را هم نخستین فیلمی می توان به شمار آورد که در آن، یک فرشته الهی از امر خداوند سرپیچی کرده و خود، به تدبیر امور عالم می پردازد!! در همان سال فیلم “نوسفراتو ، یک سمفونی وحشت” به کارگردانی فریدریش ویلهلم مورنائو براساس رمان قرن نوزدهمی برام استوکر تحت عنوان دراکولا، نمایش عمومی پیدا کرد که در آن فیلم، قدرت های شیطانی، نیرویی همپای نیروی الهی یافته و می توانند انسانی را پس از مرگ مجددا زنده کرده و تا ابد در شرایطی خونخوار و ملعون، جاودان گردانند. (بنیاد فیلم های معروف به هراس که در آنها ، نیروهای شر همپای نیروی الهی تصویر می شوند!)

از کجا آغاز شد؟

 

در واقع اندیشه قرن نوزدهمی استوکر نیز از اندیشه های شرک آمیز پیش از خود از قرون شانزده و هفده میلادی و کتاب هایی مانند تاریخچه دی یوهان فاوستن در سال 1587 (که نخستین نسخه افسانه فاوست به شمار می آید) ، کتاب واگنر در سال 1593، کتاب فاوست ویدمن در سال 1559، دکتر فاوست و محدودیت عظیم جهانی در سال 1609 در فرانکفورت، کتاب فاوست فیتزرش در سال 1674، دکتر فاوست و روح عظیم دریا در سال 1692 در آمستردام و کتاب واگنر در 1714 می رسد که بنا بر اعتقاد برخی مورخین و کارشناسان ، این کتاب ها نیز از افسانه قرون وسطایی تئوفیلوس منشاء گرفته که در آن، تئوفیلوس با نگهدارنده جهان دوزخ به معامله می پردازد.

منبع الهام همه این قصه ها و افسانه ها و رمان ها نیز در اساطیر یونان باستان و افسانه خدایان المپ جستجو می شود که کهن ترین آن در قرن 8 پیش از میلاد مسیح در شعر یونانی هزیود یا نام نسب نامه ی خدایان یافت می شود که درباره افسانه پرومتئوس نوشته شد. افسانه هایی شرک آمیز درباره اینکه تایتان ها و خدایان کوه المپ برای حاکمیت بر جهان، به جان هم می افتند، پدرشان کرنوس از ترس شکست در این ماجرا ، فرزندان خود را یکی یکی می خورد تا در مورد زئوس، بر اثر حیلتی، فریب خورده و در مکانی به نام تارتاروس حبس می شود. زئوس و برادرانش هادس و پوزایدان، دنیا را تقسیم می کنند ؛ زئوس خدای آسمان های می شود، پوزایدان خدای دریاها و هادس، خدای زیر زمین. اما وقتی زئوس انسان را خلق می کند،  به دلیل آنکه یکی از تایتان ها به نام پرومته سخت به آن علاقمند بوده، در یک معامله خود را بازی خورده پرومته می بیند و از همین روی خشم گرفته و به انسان همه چیز  می دهد به جز آتش. اما پرومته، آتش را می دزد و به انسان می دهد و از این روی به دستور زئوس در کوه قاف به بند کشیده می شود تا عقابی ذره ذره جگرش را بخورد اما هرکول نجاتش می دهد. پرومته به یاری انسان سعی در شکست زئوس دارد که در این راه فرزند نامشروع زئوس با همسر آکریسوس ( فاتح معبد خدایان در کوه المپ) به نام پرسیوس که نیمه خدا-نیمه انسان است، به یاریش می شتابد اما زئوس که قدرتش را در اثر توطئه هادس در حال اضمحلال می بیند، از پرسیوس کمک می طلبد تا کرنوس آزاد شده را نیز شکست دهند!

تمامی آن چه که به عنوان خلاصه ای از افسانه های خدایان یونان باستان در چند سطر بالا آمد، در واقع مانیفست باورها و اعتقادات شرک آمیز غرب صلیبی/صهیونی امروز است و در ورطه هنر هم در قالب همان تئوری 36 وضعیت نمایشی تبلور یافته که شخصی به نام ژرژ پولتی، آن را جمع آوری کرده که به عنوان مهمترین کتاب تئوری هنر در دانشگاهها و مراکز آکادمیک جهان از جمله (متاسفانه) دانشگاههای هنر ما تدریس می شود و سرلوحه هنر و فیلمنامه های سینمای ماست. 36 وضعیتی که دقیقا از عملکرد خدایان یونان باستان آمده و صفات رذیله ای همچون : انتقام میان خویشاوندان، قربانی خشونت و بدبختی، آدم ربایی، عداوت میان خویشاوندان، زنای مرگبار، جنون،جنایات ناخواسته عشق، قتل خویشاوند ناشناخته، همه چیز فدای هوس، زنا، جنایات عشقی، عشق به دشمن، جاه طلبی، تعارض با خدا و… از مهمترین موقعیت های آن به شمار می روند!!

در واقع غرب همان گونه که خود را وارث سیاسی یونان باستان و جمهوری ارسطو و سنای آتن و به اصطلاح دمکراسی یونانی دانست، به لحاظ اعتقادی نیز خدایان کوه المپ را اساس باورهای مادی گرایانه و شرک آمیز خویش، تلقی کرده و این موضوع را بارها و بارها در موارد مختلف نوشته و گفته و فریاد زده است. حتی در ورزش، برگزاری بازی های المپیک نیز بازتاب چنین باورها و اعتقاداتی است.

پیوند با تفکرات عصر جدید

برخی مورخین و کارشناسان تاریخ براین باورند که صهیونیسم در واقع پیوند باور شرک آمیز اعتقاد به خدایان المپ و بخش های تحریف شده برخی ادیان الهی در زمانی است که دیگر نمی توان مردم را به چند خدایی و افسانه های نبرد خدایان فریب داد. و در واقع  می توان مترادف و مشابه کوه المپ در این زمانه را کوه صهیون دانست.

اگرچه عهد عتیق یا همان تورات تحریف شده، خود مملو از قصه ها و داستان ها و جملات شرک آمیز بود اما ماجرای خدایان یونان باستان و یا چند خدایی در قرون اولیه هزاره دوم میلادی، همراه با شکل گیری فرقه کابالا پس از نخستین جنگ های صلیبی به یهودیت راه یافت. کابالا که از طریق آموزه های مصریان باستان به شوالیه های معبد و گسترش آنها به سراسر اروپا به خصوص اسکاتلند و فرانسه (با به وجود آمدن دو لژ فراماسونری اسکاتی و گراند اوریان) توسعه پیدا کرد، خود را با نام عرفان یهود مطرح ساخت ولی خیلی زود با طرح تئوری های آخرالزمانی و به اصطلاح مسیحاگرا ، سودای حکومت جهانی صهیون را آشکار ساخت.

لانس اس اونز ، محقق و پژوهشگر آمریکایی در یکی از اثرهایش درباره اعتقادات کابالا می نویسد:

“… کابالا تاکید می کند که هرچند خداوند در عالی ترین شکل به صورت یک واحد کاملا وصف ناپذیر (که کابالا به آن عین سوف Ein Sof به معنای لایتنهاهی تعبیر می کند) وجود دارد ، اما این یکه بودن درک نشدنی الزاما از تعداد زیادی اشکال الهی سرچشمه می گیرد: یعنی کثرت خدایان . کابالیست ها این حالت را سفیرا Safiroth مترادف ظرف ها یا وجوه خدا می نامند. طریقی که در آن خدا از یک واحد وصف ناپذیر ، به تکثر تنزل داده می شود ، معمایی است که کابالیست ها ، تفکرات و مکاشفات فراوانی صرف آن می کنند. به وضوح، این تصور از خدای چند چهره، اعتراف به چند خدایی بودن است. اما موضوع کثرت خدا یا چند خدایی در عرفان کابالیستی خاتمه نمی یابد، بلکه در آنها، اولین ظهور این خدا با یگانگی غیر قابل درک به دو گانگی مذکر و مونث یا پدر و مادر آسمانی؛ هخما Hokhmah (خرد) و بینا Bina( بصیرت) که اولین اشکال ظهور یافته خداوند بودند، منتهی می گردد. کابالیست ها از استعاره های جنسی صریحی استفاده می کنند تا توضیح دهند چگونه مجامعت خلاقانه هخما و بینا، سایر مخلوقات را به وجود آورد…”

سفیرات یا درخت زندگی از اعتقادات اساسی کابالیست هاست که به وضوح در آن ابعاد چند خدایی آشکار است و مذکر و مونث کردن دو سمت این درخت، نمادی برای دو جنسی کردن این خدایان است. نکته قابل تامل اینکه در آثار اغلب فیلمسازان کابالیست ، نشانه های این درخت به چشم می خورد؛ همچون فیلم “آواتار” جیمز کامرون، “درخت زندگی” ترنس مالیک و فیلم “چشمه” ساخته همین دارن آرنوفسکی.

در ادامه مطلبش اونز می نویسد:

“…این برابری عجیب آدم با خدا با رمزی کابالیستی حمایت می گردد: ارزش اسم های آدم Adam و یهوه Jehovah در زبان عبری ، هر دو 45 می شود. بنابراین در تفسیر کابالیستی، یهوه معادل آدم است: آدم خداست. با این منطق چنین ادعا می شود که تمام انسان ها در بالاترین حد تحقق توانایی های بالقوه شان، شبیه خدا می گردند …”

برای اولین بار این سر کارل رایموند پوپر، فیلسوف معروف غربی بود که دو تفکر مشرکانه چند خدایی یونان باستان و صهیونیسم را مترادف به کار گرفت و در کتاب “حدس ها و ابطالها”، آنها را واجد سرنوشت مشترک دانست. آنجا که هر دو گروه خدایان کوه المپوس و ریش سفیدان کوه صهیون را قربانی “تئوری توطئه” (که خود مبدع آن بود) معرفی نمود.

در حقیقت این تفکر شرک آمیز در دوران حضرت موسی (ع) در هیبت سامری و گوساله اش نمود یافت و اعتقادات مادی گرایانه و نژادپرستانه و سرمایه سالارانه و امپریالیستی را وارد دین یهود کرد. پس از توطئه یهود و روم علیه حضرت عیسی مسیح (ع) نیز شخصی به نام پولس، این تفکرات شرک آمیز را وارد مسیحیت کرد و آن را تحت عناوینی مانند الوهیت و پسر خدا بودن عیسی مسیح، قربانی شدن عیسی به عنوان کفاره گناهان مردم و تلقی کلیسا به عنوان “ملکوت آسمان ها” برای قرار گرفتن میان مردم و خدا را در این آیین نهادینه کرد.

بوجود آمدن فرقه هایی همچون کابالا و فراماسونری ، پس از جنگ های صلیبی ، تداوم گسترش همان تفکرات شرک آمیز باستانی در قوالب جدید و عرصه های تازه بود که به نوعی جهان وطنی طعنه می زد. و بالاخره پس از رنسانس و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی و پروتستانتیزم  و جنبش به اصطلاح علم گرایی و روشنگری ، تفکرات شرک آمیز یاد شده به طور رسمی تئوریزه و تحت عناوین اومانیسم و سکولاریسم و نظام سیاسی برگرفته از آنها یعنی لیبرالیسم ، فقرات ایدئولوژی غرب جدید را تشکیل داد. براین اساس علم و هنر و سیاست و اجتماعیات جدید و مدرن رقم خورد ، در حالی که اساس و بنیاد تئوریک آن، همان افکار شرک آمیز یونان باستان به اضافه مادی گرایی و سلطه طلبی و نژادپرستی و سرمایه سالاری سامریان و جادوگران مصر باستان (همان صهیونیسم امروز) بود.

غرب جدید با همین ایدئولوژی شکل گرفت در حالی که شعار اصلی آن از زبان فیلسوفانش ؛ “انسان گرگ انسان است” (بنا به تصریح هابز) و “حرص و طمع، مطلوب است” ( The Greed Is Good) و  “اصالت سود و اصالت لذت” بود.

تفکرات شرک آمیز و مادی گرایانه و ایدئولوژی فوق در تمام عملکرد غرب جدید طی 3-4 قرن پس از رنسانس به چشم خورد ؛ از بوچود آمدن پدیده مذموم استعمار تا تجارت خبیثانه برده تا قاچاق الماس و تریاک و تا بوجود آوردن جنگ های متعدد و نسل کشی های دیوانه وار و تا برپایی امپراتوری آمریکا و برپایی جنگ های اول و دوم جهانی و تغییر نقشه خاورمیانه و تشکیل حکومت اسراییل و …

بوجود آمدن ساختارهای  نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب جدید بر همین اساس بود، پاگیری تراست ها و کارتل های اقتصادی، بانک های عظیم و پیمان های نظامی و بالاخره سینمای غرب ، به خصوص هالیوود که تبلور هنری همان تفکر شرک آمیز و سرمایه سالارانه و نژادپرستانه و سلطه گرانه بود. از همین روی تقریبا می توان عناصر مختلف تفکر فوق را در جریان اصلی سینمای غرب و هالیوود به وضوح مشاهده و تحلیل کرد.

به همین دلیل سینمای غرب، از بدو تاسیس و از همان دوران سینمای صامت در تقابل سیستماتیک با اسلام قرار گرفت و جریانی در تحقیر و تمسخر ارزش ها و نمادها و نشانه های اسلامی یکی از محورهای اصلی این سینما را تشکیل داد. (یکی از اولین فیلم های ادیسون به نام “رقص هفت زن محجبه” در سال 1897، فیلم “عرب مسخره” ساخته ژرژ ملی یس در سال 1898 و “آواز موذن” ساخته فیلیکس مگیش در سال 1902 از جمله نخستین تلاش های این محور بود ).

اندیشه های المپوس در هالیوود

اگرچه اساطیر یونان باستان بعضا در فیلم هایی همچون “اولیس” و “سامسون” و یا امثال “خشم خدایان” و “برخورد تایتان ها” و همچنین کارتون هایی مانند “هرکول” مستقیما به تصویر کشیده شدند و اندیشه های مشرکانه چند خدایی را در فیلم هایی مانند پرومتئوس (ریدلی اسکات-2012) مشاهده کردیم که در قالب یک قصه خیالی، کسانی به نام مهندسین را به عنوان خالق بشر معرفی کرده که به دلیل ناامیدی از او، تصمیم به نابودیش گرفته اند، اما در آغاز ، تفکرات شرک آمیز در فیلم های به اصطلاح ژانر وحشت یا هراس (که در آغاز همین مقاله مورد اشاره قرار گرفت) بیش از سایر آثار سینمای غرب و هالیوود، خود را نشان داد، آنجا که نیروهای شر و شیطانی با قدرتی همپا و موازی نیروی الهی در صدد تسخیر آدم ها بر آمده و زندگی آنها را برهم زدند. (برخلاف اعتقادات و باورهای توحیدی که شیطان و ابلیس نیز خود از مخلوقات خداوند بوده و با اذن الهی تا وقت معلوم به وسوسه بندگان غیر مخلص خداوند می پردازند.) ؛ از سری فیلم های دراکولا و زامبی ها گرفته تا ارواح شیطانی که جسم انسانها را تسخیر می کردند و هیچ نیرویی را یارای بازداشتنشان نبود. از فیلم هایی مانند”جن گیر” ( ویلیام فرید کین-1973) گرفته (که همه توسل دو کشیش متخصص جن گیری به خداوند و عیسی مسیح در بدر کردن شیاطین از جسم دختربچه ای نتیجه نداده تا اینکه کشیش جوانتر با قربانی کردن خود به سبک و سیاق سامسون ، موفق به خارج کردن ارواح شیطانی می گردد) تا سری فیلم های “طالع نحس” ( که نیروی شیطانی به سهولت هرکس را بخواهد برای حفاظت از مولود خودش به هلاکت می رساند و در آخر هم حاکم برجهان می شود) و تا فیلم هایی همچون “بچه رزماری” (رومن پولانسکی-1969) و “مرده شیطانی”(سام ریمی-1986)  و …

وقتی که خدا غائب است!

اما در کنار چنان فیلم هایی که به وضوح اندیشه های شرک آمیز را بروز می دادند، دسته ای دیگر از فیلم های هالیوودی و غربی بوده و هستند که به ظاهر نیروهای موازی قدرت الهی در آنها وجود ندارد ولی در واقع نشانی هم از خدا در آنها به چشم نمی خورد و هرچه هست، نیرو و اراده انسانی است که برهمه موانع و مشکلات پیروز می شود و نیاز به هیچ یاری و کمک آسمانی هم ندارد. یک انسان با تمام مشکلات و مصائب و موانع، به تنهایی مقابله و مبارزه می کند و تنها با تکیه برنیروی خود و بدون یاری خدا، بر همه معضلات غلبه کرده و فی المثل از یک نقطه بسیار نازل در اجتماع به مقامی بالا دست پیدا می کند. فیلم هایی همچون “آقای اسمیت به واشنینگتن می رود” یا “آقای دیدز به شهر می رود” ( هر دو از ساخته های فرانک کاپرا )  و یا فیلم “127 ساعت” که دو سه سال پیش نامزد جای اسکار هم بود.

در واقع این دسته از فیلم ها، ترجمان اندیشه های اومانیستی در سینما و هنر به شمار می آیند، اندیشه ای که پس از رنسانس و براساس همان ایده های شرک آمیز باستانی، تئوریزه شد. اندیشه ای که اساس آن، بر قطع ارتباط انسان با آسمان  استوار بوده و هست و مطرح می کند که  خدا با خلق انسان، ماموریت خود را به اتمام رسانده و اینک این خود انسان است که باید گلیمش را از آب بیرون بکشد و نیازی به کمک و یاری الهی ندارد! چنین تفکری، انسان را تا حد خدایی بالا برد و از همین روی، انسان ها در این نوع فیلم ها، خود جای خالق را قرار دادند. مثلا در مجموعه فیلم های فرانکشتاین، (براساس داستانی از مری شلی) فردی به نام دکتر فرانکشتاین با استفاده از تکه های بدن مردگان و با بهره گیری از نیروی برق، مخلوقی را بوجود آورد، یعنی انسان (نعوذ باالله) در جایگاه خدا می نشیند. یکی دو سال پیش هم انیمیشنی با الهام از همان مجموعه فرانکشتاین به نام “فرانکی وینی” به تهیه کنندگی تیم برتون ساخته شد که زنده کردن مردگان با استفاده از قطعات بدن دیگر اجساد و نیروی الکتریسیته در مورد یک سگ و توسط پسر بچه ای که صاحب اوست ، اتفاق می افتد.

و بالاخره گروه دیگری از فیلم ها و به خصوص انیمیشن ها تحت عنوان قصه های پریانی، نیروها و قدرت های ماوراءالطبیعه ای به جز خدا را در زندگی قهرمان های فیلم مطرح می سازند که در واقع به جای خدا، به میدان آمده و شخصیت های درمانده را کمک می نمایند. تقریبا تمامی کارتون های کلاسیک سینما به ویژه محصولات والت دیزنی،از چنین خصوصیتی برخوردار بوده و هستند و در قصه های گوناگون، موجوداتی مثل پری و فرشته و دیو و جادوگر و …ظاهر شده و بنا بر دعا و خواست کاراکترهای ماجرا، به آنها کمک می کنند.

ویلیام ایندیک ، استاد روانشناسی دانشکده داولینگ در اوکدیل نیویورک در کتاب “سینما و روح بشر” درباره نفوذ این گونه افکار شرک آمیز در فیلم های کارتونی هالیوود می نویسد :

“…گروههای مسیحی ، کتاب ها و فیلم های هری پاتر را محکوم کردند. زیرا آنها مدعی بودند که آن داستان ها، عقاید مربوط به شرک و بی دینی را ترویج می کند. گرچه ممکن است این موضوع واقعیت داشته باشد ولی این مسئله را نیز باید پذیرفت که تقریبا کلیه داستان های کودکانه از سفید برفی تا پینوکیو و سیندرلا ، شخصیت های شبه الهی ولی کافر و بت پرست مانند ساحران، جادوگران ، پریان، اژدها ، ارواح ، مادرخوانده ای از جنس جن و پری ، طلسم های جادویی و غیره را مطرح می کنند. دلیل اینکه چرا برخی از کانون های مسیحی علیه هری پاتر و نه سیندرلا حمله خود را آغاز کردند، آن است که اسطوره هری پاتر، طرحی نو ، پوشیده و ظریف از اسطوره های بسیار تاثیر گذار از تولد قهرمان یعنی اسطوره عیسی است…”

مجموعه این موجودات ماورایی در شکل و شمایل مثبت و منفی و به گونه ای مشرکانه در فیلم ها و کارتون های متعدد، به جای خدا قرار گرفته و معجزات و قدرت های مابعدالطبیعه خود را بروز می دهند ؛ مانند جادوگران فیلم “جادوگر آز” یا دامبلدور و مجموعه جادوگران به اصطلاح مثبت مدرسه هاگوارتز در سری فیلم های “هری پاتر” یا گندالف در “ارباب حلقه ها” یا یودا در “جنگ های ستاره ای” ویا هابیت ها و الف ها و راش ها و سانتورها و اسدها یا ابوالهول ها (مجموعه اجنه ای که در کتاب های عهد عتیق و عهد جدید ذکر شده اند) در مجموعه فیلم های “نارنیا” و …

شاید نتوان در میان تولیدات هالیوود، انیمیشن یا کارتونی یافت که خدای یگانه را منبع قدرت نشان داده و در کمک و یاری به قهرمانان قصه، نقش اصلی را داشته باشد. نگاه کنید به کارتون های معروف همین یک دهه اخیر ؛ از “شرک” و “کارخانه هیولاها” و “در جستجوی نمو” گرفته تا “جیمی نیوترون” و “داستان اسباب بازی” و “فرار مرغی” و تا “بالا” و “وال ای” و “ابری با بارش احتمالی کوفته قلقلی” و “چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؟” و “من نفرت انگیز” و ….

در واقع کلیت سینمای غرب و به خصوص هالیوود به عنوان ساختار هنری سینمایی غرب جدید (مانند دیگر ساختارهای فرهنگی، سیاسی ، اقتصادی و نظامی) براساس همان ایدئولوژی مشرکانه برآمده از دل تاریخ یونان و مصر باستان (که توضیح داده شد) شکل گرفته و عمل می کند و این نه یک توطئه و برنامه توطئه آمیز (که بخواهند با قضیه تئوری توهم توطئه زیر علامت سوال ببرندش) بلکه یک روند کاملا منطقی و طبیعی در سیر عملکرد غرب جدید با ایدئولوژی صلیبی/صهیونی محسوب می شود.

با توجه به این مقدمه نسبتا مفصل، اینک به سراغ فیلم “نوح” می رویم که بهانه این مقاله محسوب می شود. تازه ترین بلک باستر یا تولید عظیم هالیوود که می توان عصاره تمامی آثار شرک آمیز سینمای غرب(برگرفته از عقاید یونان و مصر باستان)  در طول 118 سالی که از عمر پیدایش آن می گذرد، دانست. در فیلم “نوح” که قاعدتا بایستی زندگی و دوران یکی از پیامبران اولوالعزم الهی یعنی حضرت نوح (ع) با ماجرای عمر طولانی و کشتی عظیم و طوفان و سیل ویرانگرش (براساس روایت کتاب های مقدس ادیان مختلف الهی) به تصویر کشیده شود، با داستانی مواجه می شویم که از بسیاری جهات با آنچه در کتب مقدس درباره این پیامبر الهی نوشته شده ، متفاوت است.

نویسندگان فیلمنامه یعنی دارن آرنوفسکی (که کارگردان فیلم هم هست) و آری هندل که هر دو خود را از یهودیان معتقد می دانند، در مصاحبه های مختلف اعلام نموده اند که براساس عهد عتیق یعنی تورات عمل کرده اند و البته مقایسه مابین آنچه در باب های 5 تا 10 از “سفر پیدایش” عهد عتیق آمده با آنچه در فیلم “نوح” می بینیم، حکایت از تشابهات متعددی دارد. به هر حال آنچه اینک به عنوان تورات چاپ و منتشر می شود، متن تحریف شده ای است که اساس اندیشه های مشرکانه قوم یهود به حساب می آید، چنانچه خود یهودیان هم براین باورند که الواح مقدس حضرت موسی(ع) گم شده و خود را هنوز جستجوگر آن می دانند که گویا در صندوقچه نوزادی آن حضرت قرار دارند. از همین روست که در فرازهای مختلف تورات، قصه ها و ماجراهای شرک آمیز متعددی ملاحظه می کنیم. مثلا در باب 22 از سفر پیدایش درباره برخورد حضرت یعقوب با خدا آمده که تا سپیدی صبح با او کشتی گرفت! و وقتی خدا دید که نمی تواند بر یعقوب غالب شود، بر بالای ران او ضربه ای زد و پای یعقوب صدمه دید!!

برهمین اساس، حرجی بر فیلمسازان هالیوود نیست که مثلا در فیلم مضحکه آمیزی به نام “ایوان قدرتمند” ساخته فیلمساز اوانجلیست، تام زودیاک در سال 2007 ، حضرت نوح را در شکل و شمایل نماینده کنگره آمریکا نشان دهند!! که از سوی یک خدای سیاه پوست! (با بازی مورگان فریمن) ماموریت ساخت کشتی و جمع آوری حیوانات و هشدار به مردم را یافت و در آخر هم کشتی اش در آستانه در کنگره آمریکا به خشکی نشست!!!

یا در فیلم 2012 (رولند امریش)، نوح در قد و قامت پسر بچه ای نمایش داده شود که در آخرین لحظات غرق شدن کشتی نجات، با فداکاری، طناب ها را پاره کرده و درهای کشتی را بسته و همه بازماندگان بشریت را از نابودی نجات بخشید!! (این مدل مادی کردن پیامبران و موضوعات ماورایی و معنایی در ایدئولوژی غرب صلیبی/صهیونی و بالتبع سینمای آن به خصوص هالیوود، سابقه ای طولانی دارد، چنانچه در مورد منجی آخرالزمان یا مسیح موعود، همه نوع تیپی را ارائه نمودند ؛ از سوفی، پلیس زن فیلم “کد داوینچی” تا دختر بچه فیلم “قطب نمای طلایی” تا اصلان شیر مجموعه فیلم های نارنیا تا رییس جمهوری آمریکا در فیلم “امگا کد 2: مگی دو”  و تا خیل آثاری که قهرمان آن برگزیده یا Chosen One یا The One خوانده می شود و این نوع آخرالزمان گرایی مادی هم ریشه در اندیشه ها و تاریخ فرقه کابالا داشت که برای اولین بار باب آخرالزمان گرایی یا به قول خودشان مسیحاگرایی را پس از جنگ های صلیبی باز کرده و توسط گرسونیدس، نوه نهمانیدس(از بنیانگذاران کابالا)، ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358 میلادی پیش‌بینی ‌کردند و خود را نخستین مسیح خواندند!!) . شاید بتوان معقول ترین پرداخت سینمای غرب به طوفان و کشتی حضرت نوح(ع) را مربوط به فیلم “کتاب آفرینش” (جان هیوستن) در سال 1966 دانست که خود جان هیوستن نقش او را بازی می کرد و تقریبا مجموعه ای از روایات موثق کتب مقدس را به تصویر کشیده بود.

اما فیلم “نوح” دارن آرنوفسکی با همین نوشته های تحریف شده و مشرکانه تورات کنونی نیز در تضادهای آشکار است، مثلا اگرچه در عهد عتیق هم آمده که خداوند به دلیل گسترش و فراگیری گناهان انسان از آفرینش او ناامید شد.(در تورات از قول خدا آمده:”من انسانی را که آفریده ام، از روی زمین محو می کنم…” و در جایی دیگر خطاب به نوح چنین می فرماید: “تصمیم گرفته ام تمام این مردم را هلاک کنم، زیرا زمین را از شرارت پر ساخته اند…اما با تو عهد می بندم تو را با همسر و پسران و عروسانت در کشتی سلامت نگاه دارم …” ) و از همین روی به حضرت نوح امر می کند که خود و خانواده اش و گروهی از حیوانات را در کشتی بزرگی جمع کند، چون که قرار است با طوفانی مهیب، همه حیات از روی زمین برچیده شود.

یعنی حتی در تورات مورد نظر نویسندگان فیلمنامه، خداوند به نابودی همه انسان ها فرمان نداده و حتی ذکر می کند که از نوح و خانواده اش راضی است و برای زنده ماندن آنها عهد می بندد اما در فیلم “نوح” دارن آرنوفسکی، حضرت نوح، مامور به نابودی همه انسان هاست و قرار است که تنها جانوران را نجات بخشد! در صحنه ای از این فیلم که حضرت نوح و خانواده اش سوار برکشتی در میان امواج آب ها روانند، نوح خطاب به سام (پسر بزرگش) و ایلا (همسر سام)  می گوید که پس از رسیدن به خشکی، باید او و همسرش را دفن کنند و به پسر کوچکترش، یافث نیز می گوید که باید سام و حام و ایلا را دفن نماید و خود نیز خواهد مرد، یعنی از نسل بشر هیچکس باقی نخواهد ماند. از همین روست، وقتی نوح متوجه می شود ایلا یعنی همسر سام، باردار است، خشمگین شده و چنین کاری را برضد فرمان خداوند مبنی بر نابودی نسل بشر دانسته و خود قصد کشتن بچه ها را می کند.

در تورات مد نظر آرنوفسکی و هندل، متوشالح یعنی پدر بزرگ نوح، مانند همه بندگان خداست اما در فیلم”نوح” او مانند خدا عمل کرده و برخلاف آنچه خداوند مقرر کرده که ایلا، نازا باشد، با معجزه ای باعث زایا شدن و همچنین باردار شدن ایلا می گردد. یعنی در وقاع متوشالح (نعوذ باالله) ، هم در جایگاه خدا قرار می گیرد و هم مخالف امر خداوند عمل می کند!!

در همه کتب آسمانی و حتی تورات یاد شده، ذکر گردیده که خداوند مرتب با نوح سخن می گفته و اراده و فرمانش را به وی می رسانده، در حالی که در فیلم “نوح”چنین ارتباطی وجود ندارد. نوح یا در خواب، نشانه هایی را می بیند و پیش بینی می کند (ماند طوفان و سیل) یا با نوعی تمرکز و مدیتیشن و یا جادو و جنبل( مثلا از طریق فنجان قهوه ای که در دست دارد) به مسائل مختلف از جمله فرمان خداوند پی می برد. یعنی برخلاف برخی فیلم هایی که قبلا درباره پیامبران الهی در هالیوود ساخته شده، نشانه ای از وحی الهی یا سخن گفتن خداوند با نوح در فیلم دارن آرنوفسکی مشاهده نمی شود.

برخلاف تمامی روایات ذکر شده و حتی کتاب توراتی که در دسترس است، نوح فیلم آرنوفسکی، فقط یک جفت از هر حیوان را در کشتی جای نمی دهد، بلکه انبوه پرندگان و خزندگان و درندگان را شاهدیم که به سوی کشتی اش روان هستند.

در فیلم “نوح”، سازندگان کشتی نوح،  فرشتگانی هستند به نام Watchers یا ناظرین که به دلیل سرپیچی از فرمان خداوند، مجازات شده و در زمین به صورت غول هایی سنگی درآمده اند. در حالی که چنین چیزی در هیچ کدام از کتب آسمانی ادیان توحیدی و حتی کتاب تورات مورد نظر سازندگان فیلم “نوح” وجود ندارد.

همه آنچه در فیلم “نوح” درباره فرستادن کلاغ (پس از فرو نشستن طوفان) جهت یافتن خشکی و ارسال کبوتر و بازگشت او با شاخه ای زیتون، همچنین کشاورزی نوح (که به قول آرنوفسکی در فیلم “نوح” به گیاه شناسی نیز ارتقاء یافته !) و حتی مشروب خواری! و برهنه شدن او!! تا رنگین کمان انتهای فیلم، نشان داده می شود، در کتاب تورات مورد نظر هم ذکر شده است!!! اما اینکه نوح پس از اینکه به دلیل ناتوانی از عدم اجرای فرمان خداوند، به میخوارگی و برهنه شدن روی آورد (آنچنان که در فیلم “نوح” دارن آرنوفسکی نشان داده می شود) و عروس وی یعنی ایلا، معنا و حکمت فرمان خداوند مبنی بر نابودی نسل بشر را برای نوح توضیح دهد!! (گویی او پیامبر است و نه نوح !!!) دیگر از آن صحنه هایی است که کلیت نبوت پیامبران الهی حتی حضرت موسی(ع) را زیر علامت سوال می برد! ایلا برای نوح آرنوفسکی توضیح می دهد، منظور خداوند از فرمان قتل عام آدمیان، مخیر گذاردن نوح در بین دو انتخاب انتقام یا بخشش بوده است!!

همچنین اینکه حام در آخرین دیدارش با ایلا، با ذکر جمله”من به اینجا تعلق ندارم”خانواده اش را به سوی مقصد نامعلومی ترک کند، موضوعی است که حتی در کتاب تحریف شده تورات نیز وجود ندارد و گویا شرک موجود در این کتاب هم برای فیلمسازان “نوح” ، کفایت نمی کرده است!!!

در کتاب تورات موجود، علت برآشفتن نوح علیه پسرش و لعن و نفرین وی، عمل حام مبنی بر برهنه نمایاندن پدرش ذکر شده که نوح، حام و قوم آینده اش یعنی کنعانیان را نفرین می کند!! اما در فیلم “نوح”، حام به جز اینکه لحظاتی تحت تاثیر توبال –قابیل (شخصیت منفی فیلم و تنها فرد مشخص ضد نوح) قرار می گیرد، هیچ عمل دیگری علیه پدرش انجام نمی دهد. او حتی علیرغم بی اعتنایی پدر نسبت به دختری که دوست می داشته و جا گذاردن او در میان قابیلیان، تمام وسوسه های توبال – قابیل را مبنی بر کشتن نوح نادیده گرفته و در لحظه حساس به کمکش رفته و زندگی او را نجات می بخشد.

کلکسیون همه گناهان!!

 

در واقع در فیلم دارن آرنوفسکی، شخصیت نوح، کاراکتری خشن و غیرمنطقی دارد که بدون دلیل درپی نابودی زندگی دیگران است. چیزی به عنوان فرمان و وحی خداوندی به وی در فیلم دیده نمی شود. اما همچنانکه که توضیح داده شد، در فیلم “نوح” تقریبا کلکسیونی از مفاهیم شرک آمیز ( چه موجود در نسخه تحریف شده تورات و چه خارج آن ) که در طول تاریخ سینما، در فیلم های و انیمیشن های مختلف به کار گرفته شده، مشاهده می شود:

از یک سو ، شاهد فرشتگانی هستیم که برخلاف تمامی کتب آسمانی، فرمانبر خالق خود نبوده و از امر وی سرپیچی کرده و از همین روی مجازات می شوند.(همچون دوران خدایان یونان باستان که پرومته از فرمان زئوس سرپیچی کرد و آتش را برای آدم دزدید! و یا وقتی پرسیوس فرزند نامشروع و نیمه خدا-نیمه انسان زئوس با او وارد جنگ شد).

گفتیم سابقه چنین نمایش شرک آمیزی را از فیلم “مرگ خسته”فریتس لانگ در سال1921، می توان سراغ گرفت تا فیلم های اخیرتر همچون “لژیون”که در آن هم خداوند از دست بشر عصبانی شده و همه فرشتگان خود را برای نابودی آن می فرستد اما در این میان میکاییل از امر خداوند سرپیچی کرده و سعی می کند نسل بشر را نجات بخشد، از این روی از زنی که فرزندی را باردار است، حمایت کرده و حتی با جبرییل درگیر شده و در آخر به او قول می دهد که برای نجات بشریت، خداوند را قانع نماید!!!

از دیگر سو انسانی وجود دارد که مانند خدا خلق می کند و برخلاف فرمان او، مسیر حلقت را تغییر می دهد! متوشالح ، پدر بزرگ نوح، برخلاف آنچه خداوند مقرر فرموده که ایلا، نازا باشد با یک حرکت دست ، وی را زایا کرده!! و قابلیت بچه دارشدن را به وی می بخشد!!!( می توان در اینجا متوشالح را با همه آن جن و پری و فرشتگان و جادوگران به اصطلاح مثبت فیلم ها و کارتون های هالیوودی شبیه دانست که فراتر از خالق و پرودگار، وارد میدان شده و به شخصیت های ماجرا کمک می کردند.)

و از سویی دیگر پسران و عروس نوح ، قصد می کنند تا برعلیه نوح خشمگین اقدام کرده و او و پروردگارش را در انزوا قرار دهند و سرانجام موفق شده تا نوح را برخلاف فرمان خداوند از کشتن نوه هایش بازداشته و به وی بفهمانند که او اختیار انتخاب داشته است!! (مثل فیلم “لژیون” که میکاییل قصد دارد خداوند را قانع نماید که از نابودی نسل بشر صرف نظر کرده و اجازه دهد تا بچه زن باردار به دنیا بیاید .)

و بالاخره اینکه نیروی شر، همپای نیروی خیر پیش می رود و توبال-قابیل علیرغم همه طوفان سهمگین ( و تصریح کتب مقدس) در سیل غرق نشده و تا آستانه قتل نوح هم پیش می رود که در این مسیر، نه نوح قادر به انجام کاری است و نه خدای او کمکی می کند که اگر تصمیم ناگهانی حام (پسر عصیانگر نوح) نبود و علیرغم تمامی اختلافات با پدرش، به کمک او نمی رفت، نوح توسط توبال – قابیل به قتل می رسید.

اما اینکه چگونه می شود همه آن اندیشه ها و عناصر شرک آمیز  فیلم ها و کارتون های پیشین هالیوود، یکجا در فیلم “نوح” جمع شده، به نسبت سازندگان این فیلم با سیستم اصلی هالیوود و ایدئولوژی حاکم برآن بازمی گردد که پیش از این به طور کامل و با ذکر زمینه ها و ریشه های تاریخی آن در همین مقاله ذکر گردید.

یک فیلمساز کابالایی متعصب

 

بنا بر کارنامه 6 فیلمه دارن آرنوفسکی کارگردان فیلم و از نویسندگان فیلمنامه ، می توان گفت که وی تقریبا در اغلب آثار خود (که در اغلب آنها ، آری هندل هم همکار فیلنامه نویسش بوده) عناصر و نشانه های تفکر کابالایی را لحاظ کرده است. فیلم “پی” به عنوان نخستین ساخته آرنوفسکی سرشار از این مفاهیم و نشانه ها بود. خود آرنوفسکی در مصاحبه ای که همان زمان با آندره چیس از مجله “چیت چت” انجام داد، صریحا به نحوه برخوردش با تفکرات کابالا در مدت اقامتش در اسراییل اشاره کرد و اینکه چگونه محو و مفتون این تفکرات و اندیشه ها شد. آرنوفسکی درباره آن سفر به اسراییل و نتایج آن سفر به آندره چیس گفت :

“…من از آنجا بیرون آمدم با داستان های عالی و ایده های خوب. همین، بذر شکوفایی عناصر بسیاری از اندیشه کابالا در فیلم من (پی) شد. وقتی ما شروع به ساخت فیلم “پی” کردیم، این عناصر را در فیلم قرار دادم. من از ارتباطاتم با برخی عوامل فرقه حدسه (از زیرمجموعه های کابالا) در بروکلین استفاده کردم تا بتوانم از هدایت دانشمندان کابالا در سراسر جهان بهره بگیرم. در اینجا 3 خاخام(ربای) خیلی سطح بالا بودند که برایم راز و رمزهای بزرگ کابالا را بیان کردند…آنها با من در خیلی از رازها و داستان ها شریک شدند این همه، عواملی بودند که به ذهن من رسوخ کرده و سپس در فیلم جاری شدند…”

آرنوفسکی در همان زمان و در مصاحبه ای دیگر ، در گفت و گو با وب سایت sk-Hollywood در پاسخ به اینکه چقدر از داستان فیلم درباره کابالا صحیح است، می گوید :

“…همه عوامل کابالا در فیلم به طور کاملی صحیح و درست هستند. اساسا همه مسائل درباره ریاضیات و کابالا درست است و قصه فیلم، آنها را به یکدیگر می چسباند. همه آنچه در فیلم بوجود آورده ام از خلاقیت های خودم بوده ولی آنچه از عوامل و عناصر کابالایی در فیلم مشاهده می شود، کاملا تحقیق شده و حقیقی هستند…”

فیلم “چشمه” از دیگر فیلم های دارن آرنوفسکی نیز سرشار از عناصر تفکر کابالیستی بود. درخت زندگی یا همان سفیرات که محور کابالا و تفکرات شرک آمیزش است، در این فیلم، اساس و محور قصه و ساختار فیلم قرار داشت. خود آرنوفسکی در همان زمان با برایان ماتسون ، کارشناس دینی که در مرکز  عالی فرهنگی در کالیفرنیا کار می کند، گفت و گویی انجام داد که در نشریه آتلانتیک به چاپ رسید . او در آن مصاحبه درباره اندیشه کابالا گفت :

“…من کاملا به آن اعتقاد دارم…بزرگترین اظهار من ، آنچه است که من در فیلم “چشمه” باور داشتم…مشکل است که این را با کلمات توضیح دهم. این دلیل ساخت فیلم “چشمه” بود. من سعی کردم آن را در صدا و تصویر و دیالوگ و کاراکترها وارد کنم…”

برایان ماتسون در مقاله ای به نام “نه! نوح یک فیلم عرفانی نیست( این را ده بار سریعتر بگویید)” در وب سایت “فیلم چت” درباره تلاش های آرنوفسکی برای توضیح کابالایی این فیلم نوشت:

“…اخیرا وقتی فیلم “نوح” برای گروهی از خاخام های یهودی (ربای) نمایش داده شد، آرنوفسکی به آنها گفت که به سوی یک شماره رمز از منابع فراتر از کتاب مقدس یهودیان برای مواد قصه هدایت شده که براساس مکتوبات کابالیستی که در زوهر (کتاب اصلی کابالا) وجود دارد، شکل گرفته است…”

در مطلب دیگری به نام “ریشه های یهودی فیلم نوح”، در همین وب سایت “فیلم چت”، به طور کامل توضیحات و تفسیرات خاخام های(ربای) یاد شده که همگی از کارشناسان فرقه کابالا هستند، درباره عناصر کابالایی فیلم “نوح” درج شده است. نکته قابل تامل این است که اغلب خاخام ها(ربای)  های شرکت کننده در این بحث که بیش از 30 نفر می شدند، (به گفته خودشان) در جلساتی که پیش از تولید فیلم و به هنگام نوشتن فیلمنامه در مرکز فرقه حدسه در بروکلین برگزار می شده، حضور داشته اند.

برایان ماتسون در همان مقاله “ریشه های یهودی فیلم نوح” ، به آخرین مصاحبه اش با دارن آرنوفسکی پس از نمایش فیلم “نوح” اشاره کرده که در آن مصاحبه، آرنوفسکی تاکید کرده بوده، کابالا ترجمان بخش طولانی و بزرگ اعتقادات و سنت های یهودی در کتاب مقدس است. بنابراین قطعا عناصر بسیاری از کابالا در فیلم “نوح” به چشم می خورد. این عناصر شامل حقیقت آدم و حوا به صورت یک روشنایی درخشان پیش از سقوط آنها نمایان می شود یا به صورت حقیقت فرشتگان سقوط کرده و سنگ شده که در انتها رهایی می یابند و همچنین به شکل حقیقت تقسیم نسل بشر به نوادگان شیطانی از نسل قابیل و نوادگان بهتر از یکی از پسران آدم و حوا.

این اعتقادات شدید دارن آرنوفسکی و حضور گروهی از خاخام های (ربای) کابالا برای شرکت در جلسات فیلمنامه “نوح” ، تردیدی باقی نمی گذارد که آرنوفسکی فیلم “نوح” را براساس باورها و اندیشه مادی گرایانه و مشرکانه کابالا ساخته است، همان اندیشه ای که بنا به نوشته مالاچی مارتین ، نویسنده مشهور و استاد انستیتوی پاپی کتاب مقدس واتیکان،  محور اصلی تفکرات رنسانسی همچون اومانیسم و سکولاریسم و لیبرالیسم بود.

مالاچی مارتین در کتاب خود از اشتراکات ماسون ها و اومانیست ها و کابالیست ها با جریان روشنگری (که اومانیسم و سکولاریسم ، فقرات فکری آن را تشکیل می دادند) سخن رانده و می نویسد :

“در قرن سیزدهم که شکل گیری جمعیت های اومانیست/کابالیست، نو به نو آغاز شده بود، در انگلیس و بخشی از آمریکا و فرانسه نیز جمعیت های فراماسونری  عصر جدید در حال پدید آمدن بودند.در آن دوران هیچکس نمی توانست حدس بزند که مابین ماسون ها و اومانیست/ کابالیست ها چه همفکری قریبی وجود دارد. چنانکه از اسناد و نوشته های سازمان های ماسونی برمی آید ، باور و اعتقاد به معمار بزرگ کائنات، به همان شکل از سوی ماسون ها نیز پذیرفته شده بود. این معمار بزرگ (متفاوت از نظر سنت کاتولیکی) بخشی از جهان مادی و ساختار و تفکر و اندیشه روشنگری است…”

منابع متعدد و معتبری به همین ارتباط جریان روشنگری و آیین کابالا اشاره دارد که می توان از آن میان به کتاب “فرآیند اصلی در باطنی گری یهودی” از انتشارات دانشگاه اورشلیم یا نوشته های لئوپولد لوو ، پیشوای حرکت یهودیان مجارستان و یا مکتوبات جوناس وهل ، رهبر کابالیست های پراگ اشاره کرد.

و بالاخره اینکه امبرتو اکو نویسنده ایتالیایی می نویسد :”…مدرنیست های لاییک در گیر و دار خروج از تاریکی های قرون وسطی و ورود به عصر روشنگری یا رنسانس ، چیزی بهتر از کابالا برای وقف خود نیافتند…”

این همان فرقه ای است که تفکرات شرک آمیز یونان باستان را به غرب جدید منتقل کرد و متفکران آن را وامدار خدایان کوه المپ نمود. طبیعی است که به مانند ساختارهای سیاسی و اقتصادی و نظامی غرب صلیبی/صهیونی که براساس همان تفکرات شرک آمیز، شکل گرفته بودند، ساختارهای هنری غرب و آمریکا مانند هالیوود نیز در ذیل همین تفکرات، تعریف شوند. بنابراین موضوع تازه ای نبود که پس از پیوستن تبلیغاتی مادونا (خواننده پر سرو صدای آمریکایی) به فرقه کابالا در سال 2004 پال اسکات(نویسنده و پژوهشگر معروف آمریکایی) در نشریه معتبر “دیلی میل” در همان سال، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشته و تاکید کند که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.

اسکات در همان مقاله نوشت:

“… فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیت‌المقدس) گشود و سپس کار خود را در لس‌آنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لس‌آنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستاره‌های هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت…”

وقتی یک جاسوس و دلال اسلحه ، ناخدا می شود!

آرنون میلچان در کنار سران رژیم صهیونیستی ( بنیامین نتانیاهو و شیمون پرز)

اما موضوع دیگری که وجه ایدئولوژیک فیلم “نوح” را براساس مانیفست کابالا و تفکرات صهیونیستی تشدید کرد، نام تهیه کننده آن یعنی آرنون میلچان بود که تهیه کننده فیلم های معروفی همچون “12 سال یک برده” (استیو مک کویین) ، “باشگاه مبارزه” (دیوید فینچر) ، “محرمانه لس آنجلس” (کرتیس هنسن) و “زن زیبا” (گری مارشال) بوده و در نوامبر 2013 اعترافاتش مبنی برجاسوسی برای اسراییل و دست داشتن در معاملات سلاح و پایه گذاری برنامه هسته ای اسراییل (که با افتخار از آن یاد می کند) در نشریات معتبری همچون گاردین و وب سایت CBS News به چاپ رسید. آرنون ملیچان این اعتراف را در یک فیلم مستند اسراییلی به نام Uvda انجام داد که 25 نوامبر 2013 از Channel 2 پخش شد.

در آن فیلم گفته می شود که آرنون در اسراییل متولد شد و در جوانی به عنوان یک تاجر از سوی شیمون پرز (رییس جمهوری کنونی اسراییل) به استخدام دایره ارتباطات علمی اسراییل درآمد. مرکزی که از 1960 برای برنامه های  سری تولید سلاح در اسراییل فعالیت می کرده است. شیمون پرز در سال 2010 درباره  آرنون میلچان گفت:

“…آرنون یک مرد استثنایی است. من او را استخدام کردم ..وقتی که وزیر جنگ بودم . آرنون درگیر تعداد بسیاری فعالیت های  تدارکاتی در رابطه با جنگ و عملیات اطلاعاتی شد. فعالیت های او ، منافع عظیم استراتژیک، دیپلماتیک وتکنولوژیک به ما داد …”

در فیلم مستند Uvda آمده است: “میلچان که اینک رییس کمپانی نیو ریجنسی (New Regency Productions) است از 1970 بیش از 120 فیلم تولید کرده و بسیاری از مشاهیر هالیوود مانند رابرت دو نیرو ، مارتین اسکورسیزی ، رومن پولانسکی ، الیور استون ، راسل کرو و بن افلک از دوستان وی به شمار می آیند.”

مثلا رابرت دو نیرو در این فیلم مستند درباره اش می گوید:

“…به خاطر می آورم که از آرنون راجع به برخی نقاط آن مسئله (جاسوسی برای اسراییل و معامله سلاح های جنگی و طراحی برنامه هسته ای) سوال کردم. ما دوست بودیم و من فقط می خواستم بدانم. او گفت بله، من انجام دادم. من اسراییلی هستم. آن کشور من است…”

همینطور بن افلک درباره اش می گوید :

“…میلچان یک چهره خوش آب و رنگ و اسرارآمیز در هالیوود است…”

“مه یر دارون” ماهها وقت صرف کرد تا برای کتابی که دو سال پیش درباره رازهای تهیه کننده هالیوود نوشت، با وی مصاحبه انجام دهد. دارون به کارتر ایونز از  CBS News گفت که میلچان تصدیق کرده که وی یک جاسوس بوده است. دارون گفت:

“…او به طور اساسی از یک عملیات محرمانه برای ما سخن گفت که برای رژیم اسراییل کار کرده تا اینکه مواد ، اطلاعات ، ابزار و وسایل مورد نیاز را برای برنامه هسته ای اسراییل فراهم آورد…”

در مقاله 30 نوامبر 2013 وب سایت CBS News آمده است در سال 2000 میلچان به برنامه “60 دقیقه” گفت که چگونه با استفاده از 30 کمپانی در 17 کشور دنیا موفق شده صدها میبلیون دلار موشک و دیگر سلاح های مخرب را برای اسراییل تهیه کند اما از اینکه وی را یک معامله گر اسلحه بخوانند ، متنفر است!

مقاله فوق الذکر ادامه می دهد:

“…میلچان اینک می گوید که او از برنامه توسعه سلاح هسته ای اسراییل ، جدایی ناپذیر بوده است….”

در مستند اسراییلی Uvda او ادعا می کند که حتی تلاش کرده تا یک دانشمند اصلی هسته ای آمریکا را از طریق دعوت و ملاقات در منزل هنرپیشه معروف هالیوود، ریچارد درایفوس ، استخدام کند.

دارون در این مورد می گوید:

“…اسراییل ساخت سانتریفیوژها و برنامه غنی سازی اورانیوم را بر اساس اطلاعاتی  که میلچان جمع آوری کرده بود، بنیاد نهاد…”

اگرچه به نظر می آید که این مستند قبل از هر مسئله ای برآن است تا نقش اصلی ایالات متحده آمریکا در حمایت و تا دندان مسلح کردن اسراییل را به یک تهیه کننده هالیوودی تنزل دهد اما به هرحال این افشاگری ها باعث شده تا ضربه اساسی به حیثیت هالیوود و عواملش وارد آید. نکته جالب اینکه آرنون میلچان علیرغم بی آبرویی هایی که برای هالیوود و اهالی اش در عرصه افکار عمومی ایجاد کرد اما در مقابل، هالیوود و آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در اوایل مارس 2014 اسکار بهترین فیلم را به خاطر تهیه فیلم “12 سال یک برده” ساخته استیو مک کویین، به وی اعطا نموده و از زحمات او تقدیر کرد!!

خود آرنون میلچان در همان فیلم مستند دراین باره می گوید:

“…در هالیوود به طور ایدئولوژیک دوست ندارند که با یک دلال اسلحه کار کنند، یعنی دوست ندارند  به جای آنکه با کسی که فیلمنامه می نویسد سر و کار داشته باشند با کسی که سلاح های جنگی می فروشد و می کشد، کار کنند. نیم ساعت طول کشید تا برایشان توضیح دهم که من یک دلال اسلحه نیستم. ای کاش مردم می دانستند که چقدر در زندگی ام ریسک کردم ، عقب آمدم و جلو رفتم ، دوباره و دوباره ، فقط برای کشورم…”!!

دیگر درباره فیلمی که براساس عقاید شرک آمیز باستانی از طریق فرقه صهیونیستی کابالا با تهیه کنندگی یک دلال اسلحه (که خود از گفتنش شرم دارد) و بنیانگذار برنامه جنگی هسته ای اسراییل ساخته شده، چه می توان گفت جز آنکه همان عبارات کلیشه ای همیشگی را به کار برد:

جلوه های ویژه خیره کننده (اگرچه از “ارباب حلقه ها” و “ترانسفورمرز” تقلید شده باشد؛ آن هیبت های کج و معوج فرشتگان مجازات شده، نهایت کج سلیقه گی در کپی از “ترانسفورمرز” یا حتی انت های قسمت دوم “ارباب حلقه ها: دو برج” به نظر رسید!)، موسیقی تاثیر گذار (اگرچه شباهت غریبی به موسیقی متن فیلم “شاترآیلند” داشته باشد)، فیلمبرداری تماشایی (اگرچه حتی به گرد یکی از نماهای فیلم “جاده” جان هلیکات یا “کتاب ایلای” برادران هیوز نرسد) و بالاخره بازی هایی که چندان دلچسب نیستند نه راسل کرو (به نقش نوح) که هنوز در کاراکتر گلادیاتور مانده، نه آنتونی هاپکینز( بازیگر نقش متوشالح) که به نوعی یادآور زوروی از پا افتاده در فیلم “نقاب زورو” (مارتین کمپبل) بو ، نه جنیفر کانلی (به نقش همسر نوح) که زمین تا آسمان با نقش همسر پرفسور نش در فیلم “یک ذهن زیبا” که در مقابل همین راسل کرو بازی کرد، فاصله دارد و نه اما واتسون (ایفاگر نقش ایلا همسر سام) که بعد از هرمیون سری فیلم های هری پاتر، هنوز در سایه آن باقی مانده است! حتی بازی هنرپیشه های جوان پسند مانند لوگان لرمن (در نقش حام) که با کاراکتر پرسی جکسن در دو فیلم ساخته شده از این مجموعه (دزد روشنایی و دریای هیولاها) نیز نتوانست به ساختار سینمایی فیلم “نوح” کمکی نماید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 − 8 =

دکمه بازگشت به بالا