میگفتند به شرطی مجوز میدهیم که «جمشید آریا» با مو بازی کند!/ زمان اکران «گاو» مردم اکثراً فیلم را هو میکردند و با چاقو به جان صندلیها افتاده بودند!/کی گفته تو مومنتر از منی؟
مجله فرهنگی «هفتراه»- گروه سینما: سعید سهیلی که در جشنواره گذشته با فیلم «کلاشینکف» حضور داشت اخیرا مصاحبهای با ماهنامه «نقدسینما» درباره فاکتورهای جذابیت در سینما، قهرمان، شوخیهای جنسی فیلمهایش و مدیریت دهه شصت انجام داده است که آن را برای اولینبار در فضای مجازی در «هفتراه» میخوانید:
آقای سهیلی شما در این چند سال اخیر، همزمان با اینکه خود تهیهکنندگی فیلمهایتان را بر عهده گرفتهاید، نوعی از فیلمسازی را در دستور کار قرار دادهاید که از دههی هشتاد به بعد، اصلاً خریداری در میان سینماگران ندارد و با مولفههایی چون «خشونت»، «داشتن قهرمان»، «تم انتقام»، «طنز کلامی» و «ارجاع به فیلمفارسی» شناخته میشود. در چنین وضعیتی با اینکه به شما بگویند «فیلمساز گیشهای» مشکلی ندارید؟
اول شما بگوئید اگر یک فیلم قهرمان داشته باشد خوب است یا بد؟
به نظر ما که حتماً خوب است…
حالا اگر یک ملت قهرمان داشته باشد، خوب است یا بد؟
حتماً خوب است…
خب پس فیلمی که قهرمان دارد و تماشاچی با آن قهرمان و قصهی پیرامون او همذات پنداری میکند، نباید برای سینمای ایران بد باشد. من خودم به قهرمان علاقه دارم. اما در سالهای گذشته، سینمای ما خود را از ما وجه جذابی از سینما محروم کرده است که این وجه، قهرمان است. معتقدم اگر قهرمان به سینمای ایران برگردد، بر تعداد تماشاچی فیلمها افزوده خواهد شد. چرا؟ به دلیل اینکه مردم ما همیشه قهرمان را دوست دارند. قهرمان فردی است که شبیه اطرافیانش نیست و مردم هم دوست دارند کسی را روی پردهی سینما ببینند که خیلی شبیه به خودشان نباشد. جالب اینکه دیدن قهرمانها روی پردهی نقرهای، خود باعث زایش قهرمانها و زنده شدن رگهها و خصلتهای قهرمانی و پهلوانی در تماشاگر میشود. این عامل جذابیتی است که سینمای هالیوود بر خلاف سینمای ایران، خیلی خوب از آن استفاده میکند.
البته قهرمان فقط به کسی که زور بازو داشته باشد یا خوب دیگران را کتک بزند، نمیگویند. ما در سیاست، امیر کبیر را داریم که کتک زده و نه کتک خورده است. در ورزش، آقا تختی را داریم که هیچگاه مردم او را فراموش نمیکنند. در جنگ هم همین طور. در هشت سال دفاع مقدس ما شاید هزاران نفر رفتند جنگیدند، اما وقتی میخواهیم از کسی نام ببریم، ناخواسته یا خودآگاه میگوییم «جهان آرا»، میگوییم «چمران»، «همت»، «بروجردی». چرا؟ میخواهم بگویم که وقتی ما، در جنگ، در تاریخ، در ورزش، این همه قهرمان داریم، چرا باید سینمای ما از قهرمان فاصله بگیرد؟
شما چرایش را بگوئید؟
ببینید ما قبلاً در سینما قهرمان داشتیم، اما بعد از انقلاب به خاطر بعضی سیاستهای غلط، مدیران ما احساس کردند که باید جلوی ستاره سازی را بگیرند و به همین دلیل به بهانهی ممانعت از ستارهسازی، جلوی قهرمانپروری را هم گرفتند و این باعث شد که قهرمان در سینمای ما شکل نگیرد.
دلیل بعدی این است که ما در سینمای ایران، بلد نیستیم قهرمانها را به درستی تعریف کنیم. مثلاً بارها شده ما یک شخصیت قهرمان را از تاریخ گرفتهایم، اما وقتی این قهرمان را روی پرده نمایش دادهایم، دیگر شبیه قهرمانها نیست. مثل شهید کاوه. یعنی به جای اینکه ما ویژگیهای قهرمانانهاش را آگراندیسمان کنیم، پرورش دهیم و سینماییتر کنیم، برعکس ضعیفتر و لاغرتر و نحیفترش کرده و تحویل تماشاگر دادهایم. نتیجه اینکه تماشاچی را از دست میدهیم. بر خلاف هالیوود که یک شخصیت پوشالی و پفکی را که ساختهی تخیل نویسنده است، روی پردهی سینما تبدیل به یک قهرمان اسطورهای میکند.
همین میشود که بعد از سی و اندی سال از وقوع انقلاب، وقتی میخواهیم یک قهرمان عاصی مثال بزنیم، میگوییم «علی خوش دست» یا «قیصر»! قهرمان بعد از انقلاب هم با تخفیف میشود «حاج کاظم» آژانس شیشهای. در صورتی که ما باید بعد از انقلاب دهها و صدها مثال داشتیم.
نمی خواهید اشاره کنید در کدام دورهی مدیریتی این اتفاقات افتاد؟
در همان مقطعی که مثلاً میگفتند «جمشید آریا» (هاشمپور) دیگر نباید سرش را بتراشد. چرا؟ چون تماشاچی او را با سر تراشیده دوست داشت. جالب است که وقتی میرفتی پروانهی ساخت بگیری، اگر «جمشید آریا» در فیلم بازی میکرد، میگفتند به شرطی مجوز میدهیم که «آریا» با مو بازی کند. در مقطع بعدی، وقتی میرفتی پروانهی ساخت بگیری، اگر اسم «ابوالفضل پورعرب» و «نیکی کریمی» در کنار هم بود، میگفتند یا «پورعرب» یا «کریمی». این زوج یک بار جواب داده و دیگر نباید تکرار شود.
این همان دورهای است که یکباره یک موج پاراجانوفی آمد و پای مباحث فلسفی در سینما باز شد. در نتیجه این فیلمهای قهرمان محور شد «اَخ» و «تارکوفسکی» شد تاج سینمای ایران. در آن مقطع مدیران دچار فلسفهزدگی شدند و فکر کردند فیلمهای بدون قهرمان که ریتمشان کند و خستهکننده است و در آن تصویر انار و سهتار کنار جوی آب دارد، اینها میشود هنری!
شما مخالف این نوع از فیلمها هستید؟
ببین از نظر من ما سه نوع سینما داریم. اول سینمای آماتور، دوم سینمای تجربی و سوم سینمای حرفهای. آماتور تکلیفش مشخص است، سینمای تجربی هم که در آن کارگردان قرار است بیان جدیدی را وارد سینما کند. مثل «سهراب شهید ثالث» یا همین «تارکوفسکی» و «پاراجانوف». سوم سینمایی حرفهای است که فرمولهای آن قبلاً تجربه شده و پاسخ گرفته و در دنیا رایج است. در اینجا کارگردان، با گیشه و مخاطب و بلیط و اقتصاد و صنعت سر و کار دارد. من فکر میکنم همهی اینها سینماست. اما مشکل از آنجا شروع شد که متأسفانه در دورهای در فارابی، آمدند سینمای تجربی را جای سینمای حرفهای قرار دادند. یعنی در حالی که باید از هشتاد فیلم در سال، هفتاد تای آنها برای سینمای حرفهای و تماشاچی و گیشه ساخته میشد، اما با مدیریت آقایان فقط ده درصد از تولیدات مختص تماشاچی تولید شدند. یعنی هشتاد درصد سینما را سینمای تجربی تصاحب کرد و به تبع آن، تماشاگر سینما را پس زد.
خب وقتی کسی میخواهد سینما را تجربه کند، چرا من باید بلیط بخرم؟ من چرا باید توی صف بأیستم؟ من چرا باید با خانوادهام این فیلم را تحمل کنم؟ بگذارید خاطرهای بگویم. من کلاس دوم یا سوم دبستان بودم که فیلم «گاو» در شهر محروم ما به نام تربت حیدریه اکران شد. خدا شاهد است که من بیش از چهار پنج بار این فیلم را روی پردۀ سینما دیدم و آن را دوست داشتم، اما برایم جالب بود که اطرافیان اکثراً فیلم را هو میکردند و با چاقو به جان صندلیها افتاده بودند. منظورم این است که من «گاو» یا سینمای «سهراب شهید ثالث» یا «پاراجانوف» را به شدت دوست دارم، اما اعتقاد دارم این سینمای تجربی برای قشر محدودتری باید ساخته شود.
برگردیم به بحث قهرمان. قهرمانهای فیلمهای شما به نظر میرسد که از فیلم «مردی از جنس بلور»و «مردی شبیه باران» تا قهرمانهای این دو فیلم آخرتان «گشت ارشاد» و «کلاشینکف» به جهت تیپولوژی و دیدگاهها کاملاً تغییر کردهاند…
قهرمانهای من در طول دورۀ فیلمسازیام همیشه خاکستری بودهاند؛ یعنی فیلمی از من نمیبینی که شخصیت اصلیاش یک پلیس باشد که دنبال قاچاقچیهاست. قهرمانهای من آدمهایی هستند که از بطن جامعه آمدهاند، آرمان دارند، اما با دغدغه و درد خود، یک سری از اعمال را انجام میدهند. مثلاً در «مردی شبیه باران» قهرمان من، چون نسبت به پیرامونش متفاوت است، از اسرا کتک میخورد، به او اتهام میزنند و چون شبیه دیگران نیست و از یک جنس و دنیای دیگر است، اسمش «مردی شبیه باران» است. اما در یکی دو سال اخیر تا حدی، وجه خاکستری قهرمان فیلمهایم پر رنگتر شده است. چرا که دوربینم آمده در جامعه، در خیابان، در حاشیهی شهر و از بالای شهر، وسط شهر و جنگ و جبهه جدا شده است و رفته در کنار قشر آسیبپذیرتر، و مورد ظلم واقع شده. به همین دلیل، قهرمانهای من یک ذره عصبیتر و عصیانگرتر و تنهاتر شدهاند.
اما به نظر میرسد شما برای فروش و جذابیت بیشتر در فیلمهای اخیرتان به سمت فیلمفارسی گرایش پیدا کردهاید؟
ببین من سراغ هیچ فیلمی نمیروم. شاید بگویید این یک گندهگویی یا کلیگویی است، اما قطعاً فیلمنامهها و قهرمانها و قصهها و سوژههاخودشان پیش من میآیند. اینکه من تصمیم بگیرم الآن این مد است و الآن فلان سوژه مورد استقبال قرار میگیرد، پس من به سراغش بروم، نه این طور نیست. من فقط یک مقطع این کار را کردم.
چهارچنگولی؟
بله و اعلام هم کردم، هنوزم برنامهی هفت در تیزر میزگردهایش این بخش از حرفهای من را میگذارد که گفتم: خواستم ثابت کنم که فیلم میلیاردی ساختن کار سختی نیست.
ولی این مسیر را ادامه دادید…
اجازه بدهید. من در مقطعی تصمیم گرفتم فیلمی بسازم که فقط بفروشد و ثابت کنم که فیلم بفروش ساختن کار سختی نیست. ولی در باقی مقاطع همیشه سوژهها بودند که سراغ من آمدند. در مقطعی ذهن و فکر و دل و وجود و گوشت و پوست و استخوان من در اتفاقات جنگ بود. یعنی سوژههای جنگی خِرِ من را گرفت که فیلمِ ما را بساز. در مقطعی هم میبینم که اطرافم مشکلات اقتصادی زیاد شده، یکی میخواهد وام بگیرد نمیتواند اما آن یکی میلیارد میدزدد و کسی هم کاری به او ندارد، این سوژهها من را درگیر خودشان میکنند و میگویند من را بساز.
یعنی قبول ندارید که در فیلمهای اخیر خود مو به مو از الگوی فیلمفارسی پیروی میکنید؟ اصلاً نظر شما راجع به فیلمفارسی چیست؟
من هیچ سینمایی را نمیگویم بد است. میتوانم بگویم دوست دارم یا ندارم، اما هیچ وقت هم معتقد نیستم که باید جلوی سینمایی گرفته شود. سینمای ما نیاز به «بیضایی» دارد، نیاز به «سلحشور» و «شمقدری» هم دارد، به «تقوایی» و «بنیاعتماد» و «ابوالقاسم طالبی» و «دهنمکی» هم نیاز دارد. چرا؟ به دلیل اینکه معتقدم در جامعه سلیقهها و افکار مختلفی داریم و به همین دلیل باید فیلمهای مختلف داشته باشیم. یعنی شما برای یک سربازی که خسته و کوفته، یا کارگری که بار برده و حالا آمده فیلم ببیند، نمیتوانی بگویی حالا این دوساعتی که میخواهی استراحت کنی، بیا برو این فیلم روشنفکری یا فیلم فلسفی را ببین. او دوست دارد فیلمی را ببیند که خستگیاش در برود. حالا درگیر یک قصهی سادهی روان یا طنز وشاد شود، بهتر نیست؟ پس این نوع سینما نیز نیاز هست.
اینهایی که گفتید یعنی فیلمفارسی
اسمش را هرچه خواستی بگذار. من اصلاً فیلمفارسی را نمیفهمم. اگر شما میگویید فیلمی که قصهاش ساده تعریف میشود، با سطح پایین جامعه و و آدمهای کم سوادتر یا فقیرتر ارتباط برقرار میکند و دچار روشنفکری، شعارزدگی و ایدئولوژی نمیشود این فیلمفارسی است، بله من فیلمفارسی را دوست دارم. اما سن شما به فیلمفارسی قد نمیدهد و تعریف آن را بعضیها در مغز شما حقنه کردهاند. آن سینمایی که کاباره و رقص و «جمیله» و «نادیا» و مشروب و چاقو و کلاه مخملی و «سر روسپی آب توبه ریختن» داشت، فیلمفارسی بود. ما بعد از انقلاب فیلم ساده داریم، اما فیلمفارسی به آن معنا که کاباره و رقص و اتفاقات غیر اخلاقی داشته باشد، نداریم. اینکه بعضی از مواقع فیلمساز میخواهد برای سطح پایین جامعه فیلم بسازد و قصهاش را روان تعریف کند و از فلاش بک و فلاش فوروارد و حرکتهای عجیب دوربین خوشش نمیآید، این دیگر فیلمفارسی نیست.
از فیلمسازان دیگر نگوئید، از نظرات خودتان بگوئید.
من نه «سلحشور»م، نه «دهنمکی» و نه «بیضایی» و نه هر کس دیگر. من «سعید سهیلی»ام با دنیا و گذشته و حال و آیندهی خودم، اعتقادات خودم را دارم و به هیچ کس باج نمیدهم. زیر بیرق هیچ کس هم سینه نمیزنم. چیزی که برای من قابل احترام است، اول امام خمینی است و دوم هم شهدا. این دو موردی است که روی آنها تعصب دارم. وقتی هم فیلم میسازم، نه فکر میکنم که این فیلمفارسیست و نه فکر میکنم روشنفکریست. من دغدغههای خودم را دارم و دنبال آن هستم که تماشاچی فیلم من را دوست داشته باشد و ببیند.
اشاره کردید که در فیلمهای اخیرتان به سراغ طبقات پائینتر اجتماع رفتهاید. اما به نظر میرسد شما برای ایجاد جذابیت، در این فیلمها به استانداردهای آن طبقات احترام نمیگذارید. به طور مثال، یکی از استانداردهای مهم پائینشهریها، بحثهای اخلاقی است. اما فیلمهای شما پر از شوخیهای غیراخلاقی است. مثلاً در کلاشینکف یک سکانس چهار-پنج دقیقهای داریم که در عطاران شبانه برای گرفتن اسلحه جلوی خانهی کاراکتر خانم «اندیشه فولادوند» میرود، او که در خانه تنهاست، از عطاران میخواهد که برای گرفتن اسلحه داخل خانه شود. در نهایت عطاران در حالی که هوا روشن شده، با اسلحه بیرون میآید. خب این به چه معناست؟ ایا به معنای رابطهی جنسی نیست؟
یعنی می گوئید رابطهی جنسی برقرار کردند؟ به چه دلیلی این را میگویید؟
تمام ارجاعاتی که فیلم به ما در این یکی دو سکانس میدهد، مخاطب را به این نتیجه میرساند. یعنی در این مدت شب تا صبح چه اتفاقی افتاده است؟
خود «عطاران» که در فیلم میگوید نشستیم مذاکره کردیم. چون قرار بود اسلحه را از او بگیرد. مگر گرفتن اسلحه با یک زنگ زدن حل میشود؟ مگر قرار است یک لیوان آب بگیرد که «فولادوند» هم بگوید وایسا دم تا برایت بیاورم؟ «عطاران» قرارست اول به او ثابت کند که تو اسلحه را دزدیدی و از او اقرار بگیرد. دوماً او را راضی کند که اسلحه را تحویلش دهد. سوماً با همدیگر قرار یک سرقت را بگذارند. مگر هرکسی رفت در یک خانه، قرار است رابطۀ جنسی برقرار کند؟ این نگاه بدبینانه است.
یعنی واقعاً خود شما باور میکنید که «عطاران» و «فولادوند» کل شب را با هم مذاکره کردند؟ من «کلاشینکف» را در سالن برج میلاد دیدم و اتفاقاً به این سکانس که رسید، همه خندیدند چون همین برداشت رابطهی جنسی را داشتند.
این دیگر به جامعه برمیگردد. شما ببینید در جامعهی ما نود درصد اسام اسهایی که میآید، مربوط به مسائل جنسی است. ولی اگر یک نفر در کشورهای خارجی این سکانس را ببیند، میگوید رفت و نقشه کشید و اسلحه را گرفت. چون آنجا یک دنیای دیگری است. اما در جامعهی ما چون همۀ اساماسها جنسی است، این برداشت میشود. بابا طرف آمد گفتن فلان کس رفته مشروب فروشی، آن معصوم گفتند به صد دلیل هیچ اتفاقی نیافتاده است به صد و یکمین دلیل رفته و مشروب خورده است. یک دلیل ممکن است رفته مشروب فروش را نصیحت کند، دلیل دیگر رفته و یک نفری که مشروب خورده را نصیحت کند. صد دلیل میآورد که طرف تبرئه شود. تو نمیتوانی بگویی چون رفته مشروب فروشی، پس حتماً رفته مشروب بخورد. ممکن است به صد دلیل رفته باشد. من میگویم باید جامعه را بررسی کنیم که چرا همه چیز را جنسی میبینیم. قبلاً هم از من پرسیده بودند که اشاره به «یک چیز تیز» در «کلاشینکف» معنای جنسی میدهد. اما منظور من از «یک چیز تیز» در «کلاشینکف»، چاقو بود. با این وجود در سالن دیدم همه به این لفظ میخندند و به همین دلیل تاسف خوردم.
این ضعف شما نیست؟ در فیلمهای قبلی هم این موارد بوده. مثلاً در «چهارچنگولی» یک سکانس داریم که طرف در خواب به طرز ناجوری تکان میخورد و بعد میرود در حوض غسل میکند.
بله دونفر خوابیدهاند، ناگهان شیطان به جلد یکی از آنها میرود، او هم میرود و غسل میکند.
لزومی دارد این را در سینما نشان دهیم؟
نه لزوم ندارد. بستگی دارد تو چنین چیزی را چطور نمایش بدهی. ما خیلی در کتابها، روایات، احادیث بحث داریم که اگر این اتفاق برایت افتاد، اینطور غسل کن. اما اگر تو چیزی نشان دادی که شرع اجازه نمیدهد، آن وقت محل اشکال است. در این صحنه هیچ اتفاق غیر شرعی رخ نمیدهد. فیلم با این موضوع کاملاً شرعی، خیلی نجیب برخورد کرده است. من در صد سینما این فیلم را دیدم. تا کاراکتر توی آب نرفت، مردم نفهمیدند چه اتفاقی افتاده است، تازه آنجا بود که فهمیدند او دارد غسل میکند.
اما آقای سهیلی! مردم در جامعهی ما هیچگاه علاقهای به علنی کردن این موضوعات ندارند. چه لزومی دارد که چنین سکانسی در فیلم شما نشان داده شود؟
ببین بحث ارزشها یا ضد ارزشها برای هر آدمی یک مرز مشخصی دارد. مثلاً ممکن است تو آستین کوتاه بپوشی، اما هیچ مرجع تقلیدی اینطور لباس نپوشد؛ چون ارزشهای او با تو تفاوت دارد. ارزش آدمهای متفاوت با هم فرق میکند. مهم این است که تو آن فیلم را با ارزشهای شخصی خودت مقایسه نکنی.
بحث شخصی نیست، بحث استانداردهای جامعه است.
نه این اعتقاد توست، از طرف جامعه حرف نزن. مشکل ما این است که همیشه میخواهیم از طرف دیگران حرف بزنیم. تو جامعهای؟
نه من جامعه نیستم. جامعه همانی است که در سالن سینما نشسته است. شما وقتی از خندهی تماشاچی در سالن سینما شوکه میشوید، یعنی استانداردهای جامعهی خود را خوب نمیدانید.
وقتی تو خودت را نمایندهی جامعه میکنی، این بد است. تو نظرت به عنوان یک شخص محترم است. مثل اینکه من بگویم من نمایندهی سینمای ایران هستم. الان من یک سوال میکنم از تو، نماز مغرب و عشا را خواندهای؟
نه.
اگر تو واقعاً خیلی ارزشی بودی، قبل از مصاحبه، نماز مغرب و عشا را میخواندی. خیلیها داریم که وسط مصاحبه میگویند من بروم نمازم را بخوانم و برگردم. آنها تازه نمیگویند ما نمایندهی جناح ارزشی و مردم هستیم.
من مگر گفتم نمایندهی جناح ارزشی هستم؟
بله تو گفتی از طرف مردم.
من راجع به استانداردها صحبت کردم.
استانداردهای مردم را گفتی دیگر. تو مگر با چند نفر از مردم صحبت کردی؟
سالن سینما را که خود شما مطرح کردید. ضمناً آن چیزهایی که ما علنی مطرحش نمیکنیم، حتماً جزو استانداردهاست. خیلی واضح است. ما به وجدان خودمان رجوع کنیم، متوجه میشویم.
قرار نیست که ما دیگر وجدان را بیاوریم وسط کار. بحث ما کارشناسی است. من میگویم اگر تو بگویی از نظر من فیلم تو مزخرف است. این برای من خیلی ارزش دارد. اما اگر بگویی از نظر مردم فیلمت بسیارعالی است، این اصلاً ارزش ندارد. چون تو نمایندهی مردم نیستی که بگویی فیلمت خوب است. من میگویم خودتان را نمایندهی مردم نکنید. مشکل ما این است. مثلاً من نمازم را قبل از مصاحبه خواندم و تو نخواندی، کی گفته تو مومنتر از منی؟
من نگفتم مومن ترهستم. گفتم شما استانداردهای جامعهی خود را نمیشناسید. ما وقتی در فیلم چیزی را میگوییم و در عرف سالن میلاد که هرکدامشان نمایندهی یک رسانه هستند، برداشت جنسی از آن میشود، دیگر نمیشود که کارگردان بگوید من در ذهن خودم اینگونه نبود. این یعنی شما استاندارد و عرف جامعه را نمیدانید.
ببین من در «مردی شبیه باران» یک سکانس گرفتم که در آن همهی عوامل فیلم از جمله خودم داشتیم گریه میکردیم. در حدی که من دیگر نتوانستم ادامه بدهم، رفتم بیرون و به دستیارم گفتم تو بگیر. آنجا صحبت شد که وقتی ما سر صحنه اینطور داریم گریه میکنیم، این سکانس مونتاژ شود و موسیقی روی آن بنشیند و در سینما اکران بشود، روی جمع مردم چه تاثیر زیادی خواهد گذاشت. اما وقتی فیلم در سینما اکران شد، آن سکانس که رسید یک لحظه دیدم کل سینما خندیدند. بعد متوجه شدم در بخشی از سکانس، پای بازیگر میرود روی شکم یک کسی که خواب است و مردم میخندند. شما فیلم کمدی را تنها بشین و ببین. اصلاً نمیخندی. اما اگر با جمع ببینی خندهاش بیشتر میشود. خیلی اوقات وقتی صدنفر باهم یک فیلم را میبینند، برداشت دیگری میشود و واکنش غیر قابل پیشبینی بروز میکند. این جزء معجزات سینماست.
شما در فیلم بعدی اگر چنین موردی را متوجه شوید، فیلم را اصلاح میکنید؟
من بعد جشنواره «کلاشینکف» را اصلاح کردم.
پس به اصول و عرف اخلاقی جامعه پایبندید؟
به اصول اخلاقی خودم، بله.
اصول اخلاقی جامعه چطور؟
آن را که همه پذیرفتهاند و تبدیل به عرف و قانون کل جامعه شده است. مثل چراغ قرمز.
آقای سهیلی یک سوال میپرسم با بله یا خیر جواب دهید. شما هیچ وقت برای فروش و جذابیت بیشتر فیلمهای خود از عرف جامعه رد نشدید؟
نه.