وقتی برای یک دکمه کت میدوزیم!
امیر ابیلی: یک: آیا «به درد خوردن» مهم است؟
در نقد و تحلیل فیلمی با مشخصات «چند متر مکعب عشق» که ظاهراً ادعایش این است که فیلمی جدی و سطح بالاست و نمایندهی کشوری در اسکار است و طرفدارانش نیز ظاهراً کسانیاند که نگران رابطهی دو ملت ایران و افغانستاناند، احتمالاً بهترین دریچه برای ورود به نقد فیلم بحث در مورد «به درد بخور» بودن فیلم است. این مسئلهایست که از قضا تمام فیلمهای سینمای ایران-حتی فیلمفارسیها- هم ادعای آن را دارند و هر یک مدعی طرح مسئلهای جدی و مهماند و حل کردن مسئلهای اساسی. پس فیلمی مانند «چند متر مکعب عشق» بیش و پیش از همه باید به درد اصلاح رابطهی ایرانیها و افغانها بخورد و تصویر مخدوش این دو ملت نسبت به هم را ترمیم کند. اما آیا فیلم برادران «محمودی» چنین کاری میکند؟
خب، برای پیدا کردن جواب این سوال باید ابتدا از منظرگاه یک مخاطب افغانی به «چند متر مکعب عشق» نگاه کنیم. از این منظر و دریچه در فیلم چه خواهیم دید؟ گروهی از مهاجران افغانی در منطقهی مخروبهای در حاشیهی شهر در حال زندگی خفتباری هستند و همانجا هم کارگری میکنند. تا اینجا مشکلی در فیلم نیست، چرا که اساساً از منظر یک مخاطب افغانی شرایط زندگی مهاجران چندان مهم نخواهد بود و این نحوهی رفتار ایرانیان با مهاجران افغانیست که تعیینکنندهی ذهنیتشان خواهد بود. حالا تصویر برخورد ایرانیان با افغانها در فیلم چیست؟ ظاهراً ماجرا این است که فیلمساز، سعی کرده یکطرفه به قاضی نرود و در کنار کارگری مثلا بیمنطق که از اساس مخالف حضور افغانها در ایران است مدیری را نشانمان میدهد که ظاهراً انسان خوبیست و به مهاجران رسیدگی میکند و هوای آنها را دارد. اما این انصاف ظاهری همهی ماجرا و نکتهی مهم فیلم نیست.
اولاً که فیلمساز حتی در مورد نیت مدیر دلسوز و حامی هم شبههای را مطرح میکند که تا انتها پاسخی نمیگیرد؛ اینکه او به خاطر منافع خودش و دادن حقوق و دستمزد کمتر به افغانها جا و مکان داده است و از آنها نگهداری میکند. پس حتی تنها شخصیت مثبت فیلم هم در باطن فرقی با شخصیت کارگر معترض ایرانی ندارد. اما باز این هم نکتهی اصلی و مشکل بزرگ فیلم نیست. مشکل تصویری است که فیلم از پلیس و نسبت مهاجران با نیروی انتظامی ارائه میدهد. البته باز در اینجا هم پلیسها شخصیتهایی منفی نیستند، اما اساساً در فیلم حضور نیروی انتظامی، به عنوان نمایندهی حکومت/دولت- سیستم- ایران باعث شر است و برهم ریختن زندگی طبیعی افغانها.
بدیهی است از نگاه یک افغانی به زندگی هموطنانش در ایران، بیش از آنکه برخورد تکتک مردم مهم باشد برخورد سیستم مهم است و اصلا همین است که کیفیت روابط دو ملت را تعیین میکند. اما حالا مخاطب عام افغانی در فیلم چه میبیند؟ مدیری که احتمالا به خاطر منافعش دارد به افغانها همین خدمات حداقلی را ارائه میدهد، کارگری ایرانی که درپی زدن زیرآب مهاجران است و پلیسی که حضورش باعث شر است و مصیبت (حتی اگر پلیسش آدم حسابی باشد و منطقی). پس با این حساب، مخاطب افغانی دقیقاً با چه نشانهی مثبتی باید به امید بهبود روابط باشد؟ یا با چه نشانهی مثبتی باید خودش در پی بهبود بخشیدن به روابط باشد؟
این جاییست که احتمالا افغانیالاصل بودن سازندگان اثر، قدرت تاثیر خود در خروجی نهایی را نشان داده است و باعث شده است که سازندگان فیلم بیش از انکه به فکر نتایج فیلم خویش باشند، خودشان را- که از قضا برخلاف روزگار سیاه شخصیتهای فیلمشان، حالا قرار است برای صداوسیمای جمهوری اسلامی نیز سریال بسازند- جای هموطنانشان بگذارند و با یکطرفه دیدن شرایط به جای اینکه نوید بهبود شرایط را دهند، دعوتکننده به بازگشت به وطن باشند.
و این، باز همان جایی است که مشکل خیلی از فیلمهای دیگر هم که ادعاهای بزرگی دارند، از آنجا آغاز میشود. از «زاویهی نگاه» و «منظر» غلط. به یاد بیاورید فیلمهای «ضدقصاص» و مشکل اساسیشان را. انجا هم این زوایهی نگاه غلط بود که باعث میشد حتی فیلم محترمی مثل «دهلیز» (بهروز شعیبی) هم به همان راهی برود که فیلمهای سیاهی مثل «سوتپایان» (نیکی کریمی) رفتهاند. مسئلهی اساسی در آنجا هم همین بود؛ اینکه شما وقتی از زاویه نگاه خانواده مقتول به ماجرا نگاه میکنید، حتی با سالمترین نگاه هم تصویری منفی از اصل حکم ارائه میدهید و تبدیل به فیلمی «ضدقصاص» خواهید شد. و حالا فیلمساز افغانیالاصل ما هم وقتی از زاویهی دید هموطنانش به ماجرا نگاه کرده، لاجرم تصویری از رابطهی دو ملت ارائه داده است که دردی را دوا نخواهد کرد و بهبود اوضاع کمکی نمیرساند.
بگذریم. از این موضوع خارج شویم و حالا از زوایه نگاه مخاطب ایرانی- که این روزها فیلم را بر پردهی سینماهای کشورشان میبینند- به اثر نگاه کنیم. ما به عنوان مخاطبان ایرانی در مواجهه با «چند متر مکعب عشق» با کارگر درماندهی بیجا و مکان ایرانی مواجه خواهیم شد که در مراجعه به مدیر کارگاه- مکان وقوع ماجراهای فیلم- برای یافتن شغل و جایی برای ماندن، با توجیهی بیمنطق دست خالی میماند و سرافکنده بازمیگردد، اما درعین حال با شخصیت افغانی تازه از راه رسیدهای روبهرو میشویم که در همان بدو ورود صاحب شغل و سرپناهی رایگان میشود.
حالا در این شرایط بدیهی نیست که منِ مخاطبِ عامِ ایرانی در مواجهه با اثر و با دیدن بیکار و بیسرپناه ماندن ایرانیان، حق را به کارگر معترض ایرانی بدهم و همصدا با او معترض حضور مهاجران در ایران باشم؟
این باز از همان مسئلهی اول یعنی مشکل «زاویه دید» نشات میگیرد. اینکه فیلمساز جوان ما، که ظاهراً پژوهش و تحقیق را هم جزو فرآیند ساخت یک فیلم به حساب نمیآورده، اساساً نمیدانسته ایرانیانی که به حضور مهاجران معترضاند، منطقشان چیست و فکر میکرده که با هر منطقی لابد مخاطبان ایرانی باید- مانند فیلمساز- به افغانها حق دهند و با آنها همذاتپنداری کنند، در حالیکه در فیلم شاهد شخصیت ایرانی بیکار و بیجا و مکانی هستیم که بدیهی است مخاطب ایرانی طرف او بایستد و نگاهی منفی به حضور افغانها در ایران پیدا کند. این هم ورِ دیگر منفعت «چند متر مکعب عشق» برای ترمیم رابطهی دو ملت!
دو: آیا این فیلمی آسیبشناسانه است؟
دربارهی تاثیری که «چند متر مکعب عشق» بر روابط میان دو ملت میگذارد، میتوان بسیار بیشتر صحبت کرد اما از آن بگذریم و برسیم به طیفی که به خاطر افزایش دامنهی بحث درمورد مسئلهی مهاجرت، نحوهی برخورد با مهاجران، قوانین دستوپاگیر جمهوری اسلامی در اعطای اقامت به مهاجران و ….. در روزهای اخیر، طرفدار فیلم شدهاند. به این علت که گمان میکنند فیلم برادران محمودی آسیبشناسی همین قوانین بعضاً بیمنطق و دستوپا گیر است. در حالیکه «چند متر مکعب عشق» اساساً به این مسائل ورود هم نمیکند، چه برسد به اینکه بخواهد آن را بشکافد و آسیبشناسی کند.
به نظر میرسد برخی از حامیان امروز فیلم با اطلاعات فرامتنی خود با «چند متر مکعب عشق» مواجه شدهاند و به دلیل اینکه خود با دانستههای خارج از فیلم میدانند که ریشهی بسیاری از مصائب و مشکلات در موضوع مهاجران افغانی خلاهای قانونیست، تصور میکنند که فیلم هم دربارهی همین مسائل است، در حالی که نیست. در فیلم «جمشید محمودی» کوچکترین اشارهای به بحث قانون و اینکه شخصیتهای فیلم مشکلاتشان به دلیل خلاءهای قانونیست وجود ندارد. شخصیتهای فیلم-با اینکه ادعا میکنند در مملکت خود ادم حسابی بودهاند- همگی مهاجران غیرقانونیاند و خب طبیعی است که منِ مخاطب که اطلاعی هم از بحثهای فرامتنی ندارم، حق را به آنها ندهم.
مشکل فیلم همینجاست که فیلم و فیلمساز جانب مهاجران را گرفتهاند و طرفداران فیلم هم. شاید ما هم با اطلاعات فرامتنی و توجه به بحثهای رسانهای اخیر- که در اثر نیستند- و با دیدن فیلمی که اخیراً در شبکههای اجتماعی دربارهی بدرفتاری با مهاجران منتشر شده حق را به آنها بدهیم. ولی مخاطب عام اطلاعی از این چیزها ندارد و در فیلم با مهاجرینی غیرقانونی طرف است که جای کارگر ایرانی را تنگ کردهاند و طبعاً حق را به افغانها نمیدهد. کاش حداقل فیلم انقدر سطحی از روی ماجرای مهاجرین عبور نکرده بود و حالا که اثری از نیروی انتظامی در فیلم هست- البته تصویری منفی- به مسئلهی قانون و چرایی این برخورد پلیس هم اشارهای میشد.
سه: دلیل استقبال شبهروشنفکران چیست؟
در این میان اما دلیل استقبال چشمگیر شبهروشنفکران از «چند متر مکعب عشق» چیست؟ فیلم اول «جمشید محمودی» با اینکه ظاهراً ربطی به باقی فیلمهای سینمای ایران و اساساً موضوعات اجتماعی ایران ندارد، اما باز هم برگرفته از کلیشههای قدیمی شبهروشنفکران وطنیست. «پدرِ مذهبی خشن و دختر جوانِ عشقپیشهای که به دلیل زورگویی پدر خشکمقدسش در تب فراق یار میسوزد» این از کلیشههای رایج و مرسوم شبهروشنفکران وطنیست و بارها و بارها در سینمای ایران تکرار شده است. کلیشهای که حالا در «چند متر مکعب عشق» در ظاهری نو بازسازی شده است و طبعاً شبهروشنفکران هم از آن استقبال خواهند کرد. برای شبهروشنفکران غربزدهی ایرانی اساسا فرقی نمیکند که شما پدر مذهبی خشن ایرانی را به تصویر بکشید یا پدر مذهبی خشن افغانی را. مسئله این است که شما تصویری منفی از شخصیتی با اعتقادات مذهبی ارائه دهید و «عبدالسلام» فیلم برادران «محمودی» نیز درست مطابق با چنین کلیشهایست و طبعا مورد حمایت همهجانبهی شبهروشنفکران وطنی.
چهار: کمی هم از فرم بهترین فیلماول جشنواره!
جز اینها «چند متر مکعب عشق» سیمرغ بهترین فیلم و بهترین کارگردانی فیلماولیهای جشنواره گذشته را گرفته است و این یعنی فیلم «جمشید محمودی» لابد فارغ از بحثهای محتوایی و فرامتنی، از نظر کیفیت فنی و ساختاری در مرتبهی بالایی قرار دارد. اما اگر با این پیشفرض سراغ فیلم «محمودی» برویم چه میبینیم؟ فیلمی عاشقانه که تاکید بسیاری هم بر پاک بودن عشق دو جوان دارد و با نشانههای فراوانی میخواهد شخصیتی «باحیا» و حتی «مذهبی» از دختر بسازد و ما را قانع کند که این دو جوان واقعا عاشقاند و دچار هوسبازی نشدهاند، اما در تناقضی آشکار بیش از نیمی از فیلم به خلوت دو جوان در یک کانتینر اختصاص دارد.
این یعنی فیلمساز جوان ما -که احتمالاً واقعا میخواسته عشقی پاک را تصویر کند- و داورانی که به او رای مثبت دادهاند و هوادارانش، حتی این را هم نمیدانند که «حیا» اساسا نقطهی مقابل خلوت با پسری غریبه در کانتینر است. «محمودی» اصرار دارد که نشان دهد دختر ماجرا مذهبی و عفیف و پاکدامن است و درست بعد از صحنهی نمازخواندن دختر او را در خلوت با پسر نشان میدهد.
مسئله این است که عشق واقعی بین دو جوان با حیا-که به خاطر مسائلی امکان ازدواج ندارند- ملازم با «فراق» و «دوری» و «جدایی اجباری» است و با آن معنا مییابد، نه با «خلوت» و «قرارهای مخفیانه»، و فیلمساز نیز چون شناختی از این ماجراها ندارد و اصل قصهاش نیز داستان دو جوان هوسران بوده است فیلمی ساخته است که از هیچ منطقی برخوردار نیست. یاد یادداشت محمدسرور رجایی، مدیر خانه ادبیات افغانستان میافتم که زمان جشنواره درباره فیلم نوشته بود: «فیلم چند مکعب عشق، برای من باز روایت ماجرای تلخ و هوسآلودی بود که در نیمه دوم دهه ۶۰ مردم کابل را غافلگیر کرد. ماجرایی که بعد از چند ماه وقتی جنازههای دو جوان هوسپیشه در کانتینری پیدا شد با عنوان «عشق در کانتینر» به رسانهها رسید و در گذر سالها بسیار زود به فراموشی سپرده شد.» میبینید که در اصل قصه هم- که ماجرای معروفی در افغانستان است- خبری از عشقی پاک و باحیا نیست و حالا ما در فیلمی که بازسازی شده از روی آن ماجراست باید به زور قبول کنیم که با دوجوان عاشقپیشه طرفیم که تن به خطایی ندادهاند.
از همینجا به مشکل بزرگ دیگر فیلم برسیم. به اینکه برادران محمودی ابتدا پایان فیلم را- بر اساس همان داستان واقعی- داشتهاند و برای دکمهای که در اختیار داشتهاند کت دوختهاند و همین هم باعث شده است که پایان تلخ فیلم، بر اساس سیر روایت داستان پایان مناسبی نباشد و منطق آن مخدوش باشد. پایانی نچسب که اتفاقاً نچسب بودن در آن در اجرا هم خود را نشان داده است. دختری که برای پدرش احترام بسیاری قائل است پس از کتک خوردن از او به یکباره تصمیم میگیرد با پسر در کانتینر قرار بگذارد و به عجیبترین شکل ممکن با اینکه به راحتی میتواند از کانتینر بگریزد آنجا زندانی شود و ….. این اوج منطق بهترین فیلم جشنواره گذشتهی فجر است. دکمهای که برایش کت دوختهاند.