پاندوراباکس در شماره 66 خیابان نوفل لوشاتو!
مجله فرهنگی «هفت راه»- گروه سینما: ماهنامه سینمایی «نقد سینما» در شماره سوم خود پرونده ای را برای «سینمای سفارتی» منتشر کرده است و در آن از فیلمهای ایرانی صحبت کرده است که با سفارش یا با مشارکت خارجی ساخته شده اند. فیلمهای که عموما از مشکلات عدیده محتوایی هم رنج می برند و قطعا یکی از مسائلی هستند که در آینده باید بیشتر در مورد آنها سخن گفت. مطلب زیر از این پرونده انتخاب شده است:
امیر ابیلی: کمی بیش از دو سال قبل، مهر و ابان و اذر سال 91 و در اوج ماجراهای «یک خانوادهی محترم»، وقتی در سیر اتفاقات و وقایع آن روزها به یکباره مفهوم «سینمای سفارتی» وارد ادبیات سینمایی مملکت شد، سرعت سیر اتفاقات آنقدر بالا بود و فضا آنقدر هیجانی بود که کمتر کسی به عمق ماجرا توجه میکرد و به جهتی که فلش «سینمای سفارتی» به درستی نشان میداد نگاهی میانداخت. اصلا ماجرا در فضای رسانهای کشور آنقدر بکر و تازه و ناگفته بود که کمتر کسی گمان میکرد پرتاب مفهوم «سینمای سفارتی» به ادبیات سینمایی کشور مساویست با بازشدن در صندوقچهی اسرار هنری شبهروشنفکران غربزدهی وطنی و فلشی است به یکی از اصلیترین مسائل و معضلات هنری مملکت. «سینمای سفارتی» پاسخی برای بسیاری از چراهای سینمای مملکت بود و باید مدتی زمان میگذشت و از هیجانات پدیدهی «یک خانواده محترم» فاصله میگرفتیم تا عمق اهمیت ماجرا خود را نمایان سازد.
آن روزها طرف منتقد ماجرا، رسانههای جبهه انقلاب، گمان میکردند با نمونهای استثنائی طرفند که در تاریخ ایران سابقه نداشته است و این اولین بار است که در دورن کشور فیلمی با پول خارجی و برعلیه منافع ملیمان ساخته شده است. طرف دیگر ماجرا هم با آنکه از اصل ماجرا خبر داشت سعی میکرد «هنر سفارتی» را جعلی ژورنالیستی از سوی رسانههای طرف مقابل جا بزند که تنها به کار سیاستبازی میاید و بس. آنها خود میدانستند که رسوایی «یک خانواده محترم» و پیگیری درست ماجراهایش از سوی رسانههای انقلاب تا رسیدن به جریان «هنر سفارتی»، حکم کشف شهر گمشدهای را دارد که سالها توسط عدهای از چشمان مخاطبان پنهان شده است و سرک کشیدن در زوایای تاکنون پنهانشدهی کوچه پسکوچههای آن میتواند سرعت رسوایی جماعت شبهروشنفکر را چند برابر کند، میتواند تمام مواد خامی را که منتقدان باید سالها دنبالش میگشتند تا وابستگی شبهروشنفکران به غرب را به عینه به مخاطب ثابت کنند یک شبه در اختیارشان بگذارد و زنگ زوال هنر شبهروشنفکری را به صدا درآورد. آنها سالها تلاش کرده بودند که هیچگاه بحثی از مناسبات اقتصادی مشکوکشان با غرب در رسانههای جمعی مطرح نشود و حالا یک شبه داشت همهچیز برملا میشد و این برایشان هزینه سنگینی داشت.
ورود مفهوم «سینمای سفارتی» اما جز اینکه وابستگی شبهروشنفکران به غرب را به بهترین حالت عیان میکرد از جهت دیگری نیز برای آنها سنگین بود و مورد اعتراض قرار میگرفت. آنهم اینکه پاسخی به ترکیب «سینمای سفارشی» بود که توسط روشنفکران همواره برای برچسبزنی به سینمای انقلاب اسلامی مورد سوءاستفاده قرار میگرفت.
تا آن زمان هرکس از دریچهی رسانههای سینمایی به چرخهی سینمایی ایران نگاه میکرد و قصد تحلیل آن را داشت در تحلیل سیکل اقتصادی سینمای ایران به یک نامعادلهی چندمجهولی میرسید که به دلیل عدم دسترسی به برخی اطلاعات اساسی عملا غیر قابل حل بود. به این معنا که مخاطب پیش رویش سالانه بیش از 70-80 فیلم میدید که بخشی از آنها به دلیل پشتوانهی اقتصادیشان تحت عنوان «سینمای سفارشی» و یا «سینمای نفتی» فارغ از کیفیت فنیشان مورد نوازش قرار میگرفتند و بخشی دیگر هم فیلمفارسیهای برفوش هدایت فیلم و امثالهم بودند و در این میان بخش عمدهای از اثار ساخته شده در طول سال نه از سوی رسانههای سینمایی شبهروشنفکران با برچسب «سینمای سفارشی» روبهرو میشدند و نه در سازوکار اکران به فروش قابل توجهی میرسیدند و با اینهمه سازندگانشان خوشحال بودند و فیلمهای بعدیشان را کلید میزدند.
بعدها البته با برهم خوردن انحصار رسانهای شبهروشنفکران معلوم شد تعدادی بالایی از فیلمهای ظاهرا اپوزوسیون شبهروشنفکران نیز از همان خاستگاه اقتصادی برخوردارند که برخی فیلمهای طرف مقابل و شبهروشنفکران هم بر خلاف ادعای مستقل بودنشان از بودجههای دولتی ارتزاق میکنند و با آن زندهاند.
اما بازهم تعدادی فیلم باقی میماندند که نه بودجههای دولتی پشت ساختشان بود و نه از پول بلیط مخاطبان خرج خود را در میآوردند و سازندگانشان در کمال رضایت به کارشان ادامه میدادند. تا زمان ماجرای «یک خانواده محترم» این حلقهی مفقودهی سینمای ایران بود و چرخهی اقتصادی سینمای ایران را غیرقابل تحلیل میکرد. مثلا مخاطبان میتوانستند کارگردانی را در سینمای ایران ببینند که 15-16 فیلم توقیفشده دارد و همچنان با همان مشخصات به کارش ادامه میدهد، یا فیلمهایی زیرزمینی و بدون مجوزی را ببینند که به علت ضعف مفرط ساختاریشان حتی نمیتوانستند نظر جشنوارههای سیاسی غرب را هم جلب کنند و اکران هم نمیشدند اما سازندگان آنها با قدرت به کارشان ادامه میدادند.
ماجراهای فیلم «یک خانواده محترم» از این زاویه یک نقطه عطف در بحثهای مربوط به سینمای ایران بود و ورود مفهوم «سینمای سفارتی» به ادبیات سینمای ایران بحثهای مروبط به چرخهی اقتصادی این سینما را کمی منطقیتر و قابل تحلیلتر کرد. علاوه بر این «سینمای سفارتی» حتی توانست بسیاری از سوالات و شبهههای محتوایی را هم پاسخ دهد و به تحلیل و تفسیر جریانهای سینمایی کشور نیز کمک کند.
پیش از آن تحلیل اینکه چطور به یکباره در یک سال تخریب حکم اسلامی قصاص میشود محور اصلی بسیاری از فیلمهای اجتماعی و سال بعد خیانت میشود دغدغهی اصلی اکثر کارگردانان کمی سخت بود. اینکه چطور با بالاگرفتن حملههای حقوق بشری به جمهوری اسلامی به یکباره تصویر زنان در اثار سینمایی به سمت خاصی تغییر مسیر میدهد و بعد از آن همزمان با غرب ساخت فیلمهای حامی فتنه در دستور کار قرار میگیرد.
«سینمای سفارتی» و خاستگاه اقتصادیش در واقع پاسخی به این پرسشها هم بود. واضح بود که آن مناسبات اقتصادی جهتگیریهای محتوایی مطلوب غرب را هم به سینمای ایران تزریق خواهد کرد و واضح بود که شبهروشنفکران غربزدهی ایرانی برای بدست آوردن دلارهای سفارتخانههای اروپایی تبدیل شدهاند به «سفارشیساز»های اتحادیه اروپا و تنها فرقشان با کسانی که سالها در ایران با برچسب «سفارشیساز» و «فیلمساز نفتی» مورد انتقاد قرار میدادند این بود که اینها متصل به پول نفت جمهوری اسلامی بودند و آنها روزیخوران سفرهی مالیاتدهندگان اروپائی.
درواقع «سینمای سفارتی» سالها ابزار مدیریتی غرب در سینمای ایران بود و شبهروشنفکران همواره سعی داشتند با پنهان کردن این موضوع مدیران دولتی جمهوری اسلامی را تنها سیاستگذاران سینمای ایران بنامند و در مقابل اتهامات پشت آنها پنهان شوند. اما پیدایش مفهوم «سینمای سفارتی» و کشف ابعاد پنهانشدهی رابطهی ارگانیک و اقتصادی بسیاری از سینماگران- و حتی مدیران- با غرب نشان داد که در طول سالهای گذشته دو گروه در حال مدیریت سینمای ایران بودهاند. یکی مدیران دولتی که با پول بیتالمال عموما فیلمهایی خلاف منافع ملی کشور میساختند-و حتی گاهی خودشان ابزار بسط سینمای سفارتی بودند- و دیگری سیاستگذاران فرهنگی غرب که خود را حتی به ابزار جشنوارهها هم محدود نکردهاند و با کمکهای مالی مستقیم از طریق سفارتخانهها در حال تغذیهی سینمای ایران بودند و در داخل کشور مطابق منافع خودشان اثر هنری تولید میکردند و با موج فیلمهای سیاهنمای داخلی درواقع یک موج «اعتراف از درون» در پیشگاه غرب به راه انداخته بودند.
و با گفته شدن همین اطلاعات و جزئیات هم بود که کمکم میشد دلیل ساخت و عدم اکران برخی فیلمها را فهمید. میشد فهمید که چرا یک مدیر دولتی ایرانی سالها در داخل ایران مشغول راه انداختن جریانی از فیلسازان نوپا و تازهکار بوده است که اساسا برای اکران در ایران فیلم نمیساختهاند و هدفشان تنها این بوده است که در جشنوارهها و محافل جهانی به اسم «سینمای ایران» حضور پیدا کنند و ادعاهای غرب دباره شرایط ایران را توسط خود ایرانیان تائید کنند.
حالا اما پس از گذشت دو سال از آن جریانات و انتشار اسناد بیشتری از کمک غرب به سینمای ایران، «سینمای سفارتی» نشانگر یک مفهوم درگوشی و ناگفته نیست. حالا ارتباط «سفارشیساز»های شبهروشنفکر ایرانی با غرب انقدر رسمی و عیان است که کارگردان اسکارگرفتهی ما که به پایانهای تلخ و ناامیدانهی فیلمهایش معروف است رسما از اتحادیه اروپا کمک مالی میگیرد و برایشان فیلم امیدوارانه میسازد.
حالا ابتدای فیلمهای زیرزمینی ایرانی لوگوی شرکتهای فیلمسازی اروپایی نقش میبندد و جوانهای فیلماولیمان حتی از حیاط سفارتخانههای همین کشورها به عنوان لوکیشن فیلمهایشان استفاده میکنند. و این جدای از جریانی است که از دل حمایتهای جشنوارههای غرب به وجود میاید. جدای از جریانی است که رسانههای غیرایرانی در سینمای ایران به وجود میاورند و جدای از جریان «سینمای در تبعید» است که از ایرانیهای فراری و دورگهها تشکیل شده است.
«سینمای سفارتی» حالا یک جریان رسمی است. غرب حالا «سفارشیساز»هایی در داخل ایران دارد که در خاک ایران و به اسم سینمای ایران مشغول انجام سفارشهای آنان هستند. «سینمای سفارتی» حالا انقدر رسمی است که مهمترین کارگردانان ایران پشت تریبون جشنواره فجر رسما به فیلمسازانی که مشغول گرفتن پول از سفارتهای کشورهای اروپایی هستند اعتراض میکنند.
بنابراین قصهی «سینمای سفارتی» تازه اول راه است و در آینده یکی از مهمترین بحثهای فرهنگ مملکت- بهویژه سینما- خواهد بود. حسن ماجرا این است که هر روز بر شفافیت ماجرا افزوده میشود و مخاطبان میتوانند خودِ واقعی فیلمسازان مملکت را ببینند نه چهرهی جعلی ساخته شده توسط رسانهها را. حالا مخاطبان میتوانند به راحتی ببینند که بخش عمدهای از جریانی که میخواهد خودش را «سینمای مستقل» ایران بنامد اگر هم احیانا واقعا «مستقل» از پولهای دولتی جمهوری اسلامی باشد، سرتاپا «وابسته» به مالیات شهروندان اروپائی است.