ایا اسکار بازهم به همجنسگرایان روی خوش نشان خواهد داد؟/ نگاهی به فیلم «بازی تقلید»
مجله فرهنگی «هفت راه»- گروه سینما: اگر نگاهی به کارنامه کاری مورتن تیلدام بیندازیم با تعداد زیادی از فیلم های تلویزیونی، سریال و آثار کوتاهی مواجه می شویم که عمدتا محصول نروژ هستند. او تا قبل از «بازی تقلید» 4 فیلم سینمایی را کارگردانی کرده که از این بین فقط فیلم Headhunters کمی مورد استقبال قرار گرفت و توانست نامزد جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان بفتا گردد. همین اتفاق هم راه کارگردانش را به سمت تپه های هالیوود هموار کرد و «بازی تقلید» در واقع نخستین فیلم هالیوودی تیلدام محسوب می شود. فیلمی که با بودجه 15 میلیون دلاری هاروی وینستین ساخته و حالا نامزد 8 جایزه اسکار هم شده است. نامزدی هایی که در رشته های مربوط به بهترین تدوین، بهترین طراحی تولید، بهترین موسیقی متن، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد و نقش مکمل زن و بهترین فیلم به دست آمده است.
«بازی تقلید» روایت گر داستان آلن تیورینگ، نابغه ریاضی بریتانیا است. فردی که موفق می شود با ساخت دستگاهی که پایه کامپیوترهای امروزی است، کدهای «انیگما» (دستگاه کدگذاری ارتباطات ارتش آلمان) را بشکند. به ادعای فیلم، این کار او جنگ جهانی را دو سال کوتاه تر کرد و جان 14 میلیون انسان را نجات داد. همین طور جالب است بدانید که این داستان بیش از 50 سال جزو اسرار دولت بریتانیا و «ام آی شش» به حساب می آمده و اسناد آن بعدها منتشر شده است. اسنادی که البته حاوی حقایقی بوده که در فیلم به خاطر مقاصد سینمایی بعضا به طور دیگری بیان شده اند.
اول از همه این که انگلستان اولین کشوری نبوده که توانسته کدهای انیگما را بشکند. نخستین بار قبل از آغاز جنگ جهانی یک ریاضی دان لهستانی، از چگونگی کار کردن دستگاه آلمان ها مطلع می شود و اساسا تحقیقات وی، در طول جنگ جهانی پایه کار ام آی شش بریتانیا می شود. چیزی که در فیلم نشان داده می شود این است که همه اعضای متفقین به شدت با رمزگشایی این دستگاه مشکل دارند و این کار را نشدنی می دانند. لهستانی ها یک دستگاه انیگما از آلمان قاچاق کرده اند و حالا در انگلستان تحقیقات رویش انجام می شود. در حالی که بر خلاف این داستان، یک تیم ریاضی دان به سرپرستی ماریان رجوسکی کدهای اولیه انیگما را شکسته بودند. که اشاره به این موضوع می توانست قهرمان داستان را کوچک تر جلوه دهد.
از سوی دیگر یکی از اصلی ترین بخش های فیلم، که به ارتباط جاسوس شوروی و آلن تیورینگ می پردازد حاصل خلاقیت های ذهن نویسندگان «بازی تقلید» بوده است. چیزی که در فیلم نشان داده می شود این است: شوروی اخبار موثقی از کارهای ام آی شش در مورد انیگما دارد. چیزی که باعث می شود ماموران این سرویس به اعضای تیم از جمله آلن تیورینگ شک کنند. یکی از اعضای همین گروه به نام جان کرنکراس که به تیورینگ نزدیک تر از بقیه است، متوجه می شود که او یک همجنس گرا( در بریتانیای زمان جنگ، همجنس گرایی جرم محسوب می شده. سال 2013 ملکه الیزابت، آلن تیورینگ را مورد عفو ملوکانه قرارداد) است. بعد از کشمکش های فراوان تیورینگ میفهمد جاسوس روسها در واقع همین آقای کرنکراس است. کرنکراس هم او را تهدید می کند که اگر رازش فاش شود، او هم راز بزرگ تیورینگ را به ام آی شش می گوید. انصافا چنین موضوعی به شدت می تواند مخاطب را جذب فیلم کند. اما وقتی بدانید که اساسا جان کرنکراس هیچ گونه ارتباطی با آلن تیورینگ نداشته و این دو زمانی که در «بلچلی» کار می کردند اصلا همدیگر را نمی دیدند، نسبت به دیگر حقایق فیلم هم شک خواهید کرد.
اما به نظر می رسد فراتر از جذب مخاطب، این داستان پردازی ها بیشتر بر مظلومیت کاراکتر همجنس گرای داستان و حماسه ای که آفریده تاکید دارد. الگویی که چند سالی هست، سینمای غرب را مشغول خودش کرده. چه در هالیوود و چه در اروپا. سال گذشته مجموعا 43 فیلم با حضور کاراکترهای LGBT ساخته شده که از این بین، سهم آمریکا 11 فیلم است. در سال 2013 هم آمریکایی ها 16 فیلم با این موضوعات ساخته اند. جالب است که آکادمی هم همیشه به چنین آثاری علاقه داشته و آن را نشانه ای از تمدن و آزادی می داند. هنوز یادمان نرفته که سال گذشته الن دی جنرس، مجری همجنس گرای اسکار بود. در همان مراسم، دو اثر نامزد اسکار بهترین فیلم سال بودند که با حضور کاراکترهای منحرف جنسی ساخته شده اند: «فیلومنا» و «باشگاه خریداران دالاس». فیلومنا که مثل «بازی تقلید» با بودجه هاروی وینستین ساخته شده بود شانس زیادی برای حضور در لیست نامزدهای بهترین فیلم های سال نداشت. اما اعضای آکادمی ترجیح دادند آثاری چون «نجات آقای بنکس» را حذف کنند و «فیلومنا» را در فهرست قرار دهند. «باشگاه خریداران دالاس» هم که دیگر احتیاج به ذکر کردن ندارد. دو اسکار بهترین بازیگر نقش اول و مکمل مرد به خاطر این فیلم به متیو مک کانهی و جرد لتو رسید.
اسکارهایی که ما را یاد سال 2009 و شان پن می انداخت. او هم به خاطر بازی در فیلم «میلک» برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. فیلمی در مورد نخستین نماینده رسمی همجنس گرای کالیفرنیا، هاروی میلک. امسال لیست برندگان هنوز برای ما روشن نیست. اما عجالتا مجری اسکار که نیل پاتریک هریس است. یک همجنس گرای دیگر که به صورت آزمایشگاهی بچه دار هم شده و الان فرزندان بی نوایش صاحب دو پدر هستند. (اگرچه شاید موضوع بحث نباشد اما جشنواره های اروپایی هم به شدت به روی این موضوع مانور می دهند. از جشنواره کن 2013 بگیرید که نخل طلایش به «آبی گرم ترین رنگ است» رسید تا برلین که بخش ویژه سینمای LGBT دارد و حتی جایزه اختصاصی هم می دهد.) البته لازم به ذکر است که «در راستای برخی اهداف بودن»، اصلا دلیلی برای قوت و یا ضعف فیلمی به حساب نمی آید. بلکه هدف بیشتر از طرح چنین موضوعی، اشاره به این بود که سینمای غرب از همه پتانسیل هایش برای عمل به منویاتش به بهترین نحو ممکن استفاده می کند.
در مورد فیلم «بازی تقلید» به صورت خاص، می توان آن را یکی از برترین های سال در بخش های فنی دانست. یک موسیقی متن حساب شده از الکساندر دسپلا که امسال به خاطر همین فیلم و «هتل بزرگ بوداپست» خودش به تنهایی، دو تن از نامزدهای بخش بهترین موسیقی متن سال، محسوب می شود. بازی درخشان بندیکت کامبربچ که از چشم اعضای آکادمی هم دور نمانده و نامزد اسکارش کرده و البته کارگردانی هنری قابل تامل، که «بازی تقلید» را یک سر و گردن از آثار مشابهش با موضوع جنگ جهانی دوم، بالاتر قرار می دهد. اما با تمام این حرف ها ضعف فیلمنامه به کلیت اثر ضربه خودش را وارد کرده. انتخاب فرم خاص روایت در «بازی نقلید» نه چندان به محتوا می خورد و نه حتی به نحو احسن انجام شده. فلش بک های شلخته حتی اگر ندانیم هم نشان می دهد، این نخستین فیلم سینمایی فیلمنامه نویسش، گراهام مور است. شخصیت پردازی هم جای کار به مراتب بیشتری دارد. وقتی وارد بلچلی می شویم، تقریبا هیچ کس را نمی شناسیم و این موضوع چندان تا آخر فیلم تفاوت خاصی نمی کند. البته وجوه شخصیتی آلن تیورینگ به نسبت خوب انجام شده اما شخصیت های مقابل اصلا توانایی رقابت با او روی پرده نقره ای را ندارند.
با این وجود اما ضعف های بیشتر فیلمنامه های «تک تیرانداز آمریکایی»، «تئوری همه چیز» و «ویپلش» به نسبت فیلم «بازی تقلید» شانس گراهام مور برای کسب اسکار را زیاد می کند. هر چند که وی نتوانسته جایز گولدن گلوب در رشته فیلمنامه را بگیرد. اما در مراسم گولدن گلوب، جایزه فیلمنامه اقتباسی و ارجینال جدا نیست و قوت فیلمنامه های ارجینال در این دوره جا را برای عرض اندام فیلمنامه نویسان آثار اقتباسی کم تر کرده بود. در بخش بازیگری هم اگرچه کار بندیکت کامبربچ دیده شده اما بازی های ادی ردمین و مایکل کیتون در فیلم هایشان بهتر بوده و به نظر نمی رسد روی کاغذ شانسی برایش وجود داشته باشد. همین طور در بخش های دیگر هم، این فیلم شانس اصلی اسکار نیست. البته روی کاغذ. اسکار هر سال آبستن حوادث زیادی است. خصوصا که فیلمی در جهت اهداف هم باشد!