طنز/ دهنمکی، فرهادی، کیمیایی، کیارستمی و… چطور روی خودشان آب میریزند؟!
مجله فرهنگی هفت راه- محمدرضا شهبازی: فکر میکنید اگر فیلمسازان ایرانی به چالش آب یخ میپیوستند، چطوری آب سرد روی خودشون میریختند؟ بنده فکر میکنم اینجوری:
مسعود کیمیایی
هوا تاریک است. باران به شدت میبارد. اگرچه لوکیشن در وسط شهر قرار دارد اما هر چند دقیقه یکبار صدای زوزه شغال شنیده میشود. نوری قرمز رنگ بصورت منقطع و به تناوب صحنه را روشن میکند، مشخص است که بیرون از کادر یک چراغ راهنمایی قرار دارد! مسعود خان کیمیایی روی پلهای موزائیکی نشسته است. با صدایی خسته و خشدار میگوید: پسر! بریز اون سطل آبو تا شاید شهری که تا گردن تو لجن نامردی و نالوطیگری فرو رفته یک کم شسته بشه!
عباس کیارستمی
موسیقی وجود ندارد. هر چند دقیقه یکبار فقط یک صدای دینگ میآید. دو هزار و سیصد و نود و یک فریم عکس از سطلهای مختلف در طرحها و رنگهای گوناگون پشت سر هم نشان داده میشوند. در پایان عباس کیارستمی در حالی که خیس است پشت به دوربین از کادر خارج میشود. او وقتی ما نمیدیدیمش خودش را خیس کرده بوده است!
حسین فرحبخش
غیر از فرحبخش، دو نفر دیگر هم در کادر هستند. یک نفر با ته ریشی معقول و یقهای بسته و پیراهنی سفید بعنوان نماد یک طیف اجتماعی و مذهبی که وجود سه خودکار آبی، مشکی و سبز بصورت همزمان در جیب پیراهن او ثابت میکند از مدیران دولتی است؛ و نفر دوم با موهایی بلند، عینکی دودی، تیشرتی بنفش رنک بعنوان نماد طیفی دیگر که وجود روزنامهای لوله شده در دست او نشان میدهد او روشنفکر است! فرحبخش در وسط این دو نفر نشسته است. درست لحظهای که فرحبخش میخواهد سطل آب را بلند کرده و روی خود بریزد، بانویی به چشم خواهری زیبا و با آرایشی مثال زدنی در کادر ظاهر شده و آن دو نفر در حالی که او را یکجوری نگاه میکنند همراهش از کادر خارج میشوند. فرحبخش در حالی که ناگهان صدای جیغی به گوش میرسد، سطل آب را روی خودش خالی میکند! ما در گوشه کادر یک حوله میبینیم که فرحبخش از پیش آماده کرده بود تا سریع خودش را خشک کند و بعد برود این فیلم را بعنوان یک فیلم کوتاه سیاسی به مدیران قالب کند.
مسعود دهنمکی
ما چیز زیادی نمیبینیم جز چند باریکه نور رنگارنگ که هی به دوربینی که کادرش کج است میتابند. گویا دهنمکی حتی در این صحنه هم دنبال امتحان کردن جدیدترین تکنیکهای نرم افزار افتر افکت بوده است! آخر سر هم مردم هجوم میآورند و سطل آب چپه میشود روی او!
اصغر فرهادی
اصغر فرهادی روی یک چهارپایه نشسته است. کادر شلوغ است. افراد زیادی پشت سر او در رفت و آمدند. از بیحجاب بودن برخی از آنها میتوان فهمید که لوکیشن در خارج از ایران است. فرهادی سطل را بر میدارد تا روی خودش خالی کند اما ناگهان یکنفر از پشت میگوید: نریز! یخ نیست، داغه! یکی دیگر داد میزند: دروغ میگه، یخه یخه! دیگری در حال رد شدن میگوید: اصلا آب نیست که یخ باشه یا داغ، نوشابهس! یکی دیگر داد میزند: دوغه… دوغ بدون گاز؛ تازه دوغ برای معده هم کمتر ضرر داره! یکی دیگر سریع میگوید: اصلاً از کجا معلوم توش مایع باشه؟ توش گاز هلیومه!!!
بهت را در چهره فرهادی میتوان دید! قبل از اینکه فرهادی تصمیم بگیرد بالاخره سطل را خالی کند یا نه، و در حالی که او دارد عمیقاً به اینکه حقیقت چیست و چه کسی دروغ میگوید فکر میکند، دوربین چرخیده و قطاری را نشان میدهد که با سرعت در حال دور شدن است. طبیعتا قطار در این موقع یک بوق هم میزند.
رخشان بنی اعتماد
اتاق تاریک است. چراغی بالای سر بنی اعتماد شبیه چراغهای اتاق بازجویی تکان میخورد. سایه مردی که دارد به فردی شلاق میزند پشت سر بنیاعتماد روی دیوار افتاده است. بنیاعتماد قبل از ریختن آب روی خودش میخواهد جملهای بگوید: «من قبل از ریختن این آب، از همه شما یه سوال دارم، آهای آزاد اندیشها، روشنفکران، فعالان حقوق بشر…»، جمله بنیاعتماد نیمهکاره میماند چون مردی که دارد شلاق میزند داد میزند: «بگو چرا تو فتنه بودی» و فرد شلاق خور میگوید: «چون کار نیست!». بنیاعتماد میآید دوباره سوالش را مطرح کند که باز آن مرد میپرسد: «چرا پرچم امام حسین رو آتیش زدید» و آن فرد میگوید: «بخاطر اینکه وضع جامعه خرابه، پول نداشتم شارژ دو تومنی موبایل بخرم». این گفتگوها ادامه پیدا میکند تا اینکه مرد از نفس میافتد. در این زمان بنیاعتماد سوالش را کامل میپرسد: «من قبل از ریختن این آب، از همه شما یه سوال دارم، آهای آزاد اندیشها، روشنفکران، فعالان حقوق بشر میپرسیم که رستوران خوب تو ابوظبی و ونیز سراغ دارید؟» و بعد آب را روی خودش میریزد!