باید از جعفری‌جوزانی تشکر کرد؛ برای لهجه لُری فیلم، و نه لهجه فرانسوی‌اش!

مجله فرهنگی «هفت راه»- حسین الهام: به خانه جدید که رفتیم، هنوز همه چیزش سر جا نبود. همین که دیوارها بالا رفتند و در و پنجره ای زدند و آب وصل شد به آن خانه رفتیم.

هنوز گاز به محل ما نرسیده بود. گاز بعد از تلفن آمد. تلفن محله هفته دولت همان سال بود که جزو آخرین طرح ها با عجله افتتاح شد. موتورخانه مان گازوئیلی بود و زمستان ها آب گرم، خیلی نبود و با پدر می رفتیم به حمام عمومی.

آن سال ها زمستان ها مثل آدم، زمستان بودند. چله کوچیکه و چله بزرگه با هم رقابت می کردند و در سوز و سرما رحم و مروت نداشتند. صاحب حمامی برای آن که سوز زمستان پا به حمام نگذارد همه در و پنجره ها را سفت بسته بود و خمیر درزگیر زده بود و تا دم عید که هوا مهربان می شد، در و پنجره ها را باز نمی کرد تا حساب و کتاب گازوئیل­ش به هم نریزد.

زمستان ها حمام خیلی دم داشت. نفس کشیدن خیلی راحت نبود. هر نفسی که می کشیدی بیشتر از آنکه هوا به سینه فرو ببری، بخار و بازدم آدم ها را تنفس می کردی. اگر پیرمرد حمامی همان چند تا شعر را بلد نبود و با ته صدای نخراشیده اش زیر آواز نمی زد و گاهی ادای نقال ها را در نمی آورد، حمام جای ماندن نبود.

اما در این احوال چیزی که بیشتر از هر چیز مایه امید بود این بود که کسی به حمام بیاید. اگر کسی می آمد حمام شلوغ تر می شد و دم گرفته تر، اما همان چند لحظه ای که در را باز می کرد و وارد می شد تا در بسته شود، نفس مان را پر از هوای تازه می کرد و یک خدا بیامرزی نصیب امواتش. بیشترین دعای خیر پشت سر شاگرد حمامی بود که وقتی پیرمرد او را پی خرید یا آوردن چیزی می فرستاد در را باز می کرد و تازه سوال کردنش شروع می شد. گمانم می دانست که ما چقدر به هوای تازه محتاجیم… .

نمی دانم پای کدام منبر بود که این را شنیدم. اینکه یک صلوات هر چند عمل کوچکی است باز هم خیرش به روح اموات می رسد. منبری می گفت شاید همین چندتا صلوات برای ما زحمتی نداشته باشد، اما برای درگذشتگان تان حکم همان باز و بسته شدن در را دارد در حمام دم گرفته.

می گفت برزخ مثل حمام است و روح میت بین دنیا و قیامت می رود آنجا و شوخ و چرکش را می گیرند و برای قیامت سبکبارتر می شود. می گفت برزخ راحت نیست و شما باید با خیرات کمک شان کنید؛ باید هر چه می توانید برایشان خیرات کنید؛ حتی به قدر یک صلوات!

احساس خوبی ندارم. از پله ها بالا می روم و وارد می شوم و روی صندلی های قرمز رنگ می نشینم. تقریبا ساکت است. فرصت خوبی است که در افکار و خیالم رها شوم و از این رهایی و تعلیق لذت ببرم. صدای لرزان زنی را می ­شنوم که به زحمت بسم ا… می گوید و یادم می آید به تماشای سینمای جشنواره ای ایران نشسته ام. یاد هوای دم گرفته ای می افتم که نفس کشیدن در آن سخت است.

IMG10200516

اما غافلگیر می شوم. دو ساعت غافلگیری و خلاف عادت را با تماشای ایران برگر مسعود جعفری جوزانی تجربه می کنم. جوزانی، فیلم شریفی ساخته است. طنز دارد اما سخیف نیست، انتقاد می­ کند اما حرف های پوچ روشنفکری نمی زند. فیلمش به هم وطنانش توهین نمی کند و فحش نمی دهد. مثل سینماگران بی سواد و از روی عادت به سنت نمی تازد و سنت های منطقی و ریشه دار برایش محترم است. عشق و عاشقی را به تصویر می کشد اما آن هم حرمت دارد و بی حیا نیست و حرف های عاشقانه شان لوس و از سر غریزه نیست و کاملا ایرانی و اسطوره ای است. راه حل مشکلات را درون فرهنگ عمومی مردم جستجو می کند و حکومت را مسئول همه چیز نمی داند. و مهم تر از همه مهمل بافی های فمنیستی را به طنز می کشد.

ایران برگر برای ایرانی احترام قائل است. ریشه های فرهنگی اش را فراموش نکرده و با نشان دادن مولفه های جشنواره خارجی پسند، فیلم و روان بیننده را به گند نکشیده است.

باید از جعفری جوزانی تشکر کرد برای ایران برگر، برای آقا نورا… که یک رای بیشتر ندارد، برای لیلی و مجنون فیلمش که لباس رومئو و ژولیت پوشیده اند، برای نسلی که به آقا نورا… تکیه کرده اند، برای طنز روان و انتقاد صریح اما دلپذیرش. برای مردمی که به کسی رای می دهند که به او ایمان داشته باشند، برای لهجه لُری فیلم و نه لهجه فرانسوی اش.

باید از او تشکر کرد به خاطر یک نفس تازه در هوای دم گرفته سینمای جشنواره ای ایران، به خاطر آن که با خیراتش دمی ما را از عذاب رهانید؛ حتی به قدر یک صلوات!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + هشت =

دکمه بازگشت به بالا