منتقد ادبي بايد «كروكوديل» باشد!
مجله فرهنگی هفت راه – مهدی خانعلیزاده: سال ۹۱ بود که با چند نفر از دوستان – همینهایی که الان زحمت «هفتراه» را میکشند – ضمیمه ادب و هنر روزنامه فرهیختگان را در دست گرفتیم و سه چهار شماره هم درآوردیم. البته آن تجربه ناکام ماند و بعد از تغییراتی که در دانشگاه آزاد ایجاد شد، مدیران جدید خیلی محترمانه پرتمان کردند بیرون! خب حق هم داشتند؛ چون رویکرد ما اساسا در چارچوب فکری و اجرایی آنها بیگانه بود. (خدایی این مدیران شبه روشنفکر باید یک دوره اصولگرایی در اعتقادات را برای مدیران ارزشی و حکومتی برگزار کنند تا بلکه اینها هم بفهمند که در رسانههایی که متعلق به نظام هستند، نباید از نیروهای ضدانقلاب استفاده کرد و اسمش را هم گذاشت جذب حداکثری.)
در یکی از همان سه چهار شماره، پرونده کوچکی را برای کتاب «لبخند مسیح» آماده کردیم که شامل یک مصاحبه با خانم سارا عرفانی، نویسنده کتاب و یک نقد مثبت و یک نقد منفی درباره این کتاب میشد. نقد منفی را خودم نوشتم؛ چون واقعا کتاب را دوست نداشتم و به نظرم حرف تازهای برای گفتن نداشت. البته آن موقع، خانم عرفانی را نمیشناختم و «لبخند مسیح» اولین کتابی بود که از ایشان خوانده بودم.
چند وقت بعد از انتشار روزنامه و بازخوردهای خوبی که از ضمیمه ادب و هنر گرفتیم، خانم عرفانی به اطلاع من رساندند که از مطلب من ناراحت شدهاند و ادبیات نقد را تند و ناراحت کننده توصیف کردند. هر چند همان موقع هم چندین بار دیگر نقدم را خواندم و باز هم معتقد بودم که چیز بدی ننوشتهام، سعی کردم تا به نوعی این ناراحتی پیش آمده را جبران کنم. به هر حال، خانم عرفانی یک نویسنده حزباللهی جوان بودند که در آن قحطی قریحه و ذوق ادبی در میان جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، یک پدیده محسوب میشدند و واقعا هم من نمیخواستم مثل خیلی از حزباللهیهایی که فقط غر میزنند و نقد میکنند، کار سلبی انجام دهم.
الحمدالله تلاشهایم نتیجه داد و بعد از مصاحبهای که چند وقت بعد با ایشان انجام دادیم، متوجه شدم که حداقل این موضوع کاملا جا افتاده که من از سر بغض و کینه آن نقد را ننوشتهام و صرفا یک واکنش ادبیاتی به یک رمان منتشر شده در بازار کتاب بوده است.
همه این مسائل دست به دست هم داد تا وقتی خبر انتشار یک رمان جدید از ایشان را خواندم، خوشحال شوم که بالاخره یک مجال جدید برای جبران آن ماجرا پیش آمده است. خیلی سریع «پنجشنبه فیروزهای» را خریدم تا بخوانم و درباره آن بنویسم. کلی روی خودم کار کردم که از ایرادات احتمالی رمان چشمپوشی کنم و با چهره گشاده و لبخند بر لب، کتاب را معرفی و نقد کنم. البته به چند دلیل – که اصلیترین آنها، بزرگترین خطای بشریت در طول تاریخ یعنی کتاب قرض دادن به دوستان بود – فرصت نشد تا کتاب را زود بخوانم و کار به همین روزهای اخیر کشید اما همه تعریفهایی که از کتاب در طول این مدت شنیدم، حسابی تهییج و تشویقم کرد که هر چه زودتر این رمان جذاب و خواندنی به روایت دوستان را بخوانم و در وصف نویسنده موفق و خلاقش مطلب بنویسم.
اما… اما راستش را بخواهید الان که حدود ۱۴ ساعت از اتمام مطالعه کتاب میگذرد، واقعا کلافهام؛ مخصوصا اینکه ميخواستم امروز به دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي بروم و در جلسه نقد رمان شركت كنم.
در همین ۱۴ ساعت آنقدر با خودم کلنجار رفتهام که واقعا نیاز به «ژلوفن» را در تک تک سلولهای بدنم احساس میکنم. دستم به کیبرد نمیرود؛ واقعا نمیدانم چطوری ناراحتی و آزردگیام از پنجشنبه فیروزهای را روی کلمات سوار کنم که این حس به نویسنده آن منتقل نشود که یک انسان عقدهای و بیمنطق هستم که صرفا میخواهد با همه چیز مخالفت کند؛ نمیدانم چطوری ثابت کنم که با نیت مثبت و خوب کتاب را در دستم گرفتم و حتی تا حوالی یک سوم پایانی آن هم تمام زورم را زدم تا به وجوه مثبت آن توجه کنم و از کنار مسائلی که آنها را بد میدانستم، سریع عبور کنم.
اینجور وقتها آرزو میکنم که کاش یک کروکودیل بودم؛ همان وقتی که به يكي از دوستان پیامک تندی زدم و عصبانیتم از صدف و غزاله و مریم و شهاب و مادر غزاله (شخصیتهای رمان پنجشنبه فیروزهای) را بر سر صفحه لمسی موبایل خالی کردم.
انگار باید فقط بنویسم و Draft کنم…
این مطلب که یه یادداشت وبلاگی بی ارزش بود. لااقل اشکالاتشو میگفتید ببینیم برا چی اینقد بدتون اومده. برای چنین یادداشتهایی حق التالیفم میگیرین!!
آمدم نقدی در مورد کتاب بخوانم، چون هم کتاب را خواندم و هم در جلسه های نقد آن شرکت کردم، اما آنچه شمل نوشته اید یک سری خودگویی است، لطفا یه نفر بگه نقد کتاب پنجشنبه فیروزه ای کجاست، نقد یعنی اینکه بگید از دست شخصیت ها عصبانی بودم؟؟؟؟!!!
آمدم نقدی در مورد کتاب بخوانم، چون هم کتاب را خواندم و هم در جلسه های نقد آن شرکت کردم، اما آنچه شمل نوشته اید یک سری خودگویی است، لطفا یه نفر بگه نقد کتاب پنجشنبه فیروزه ای کجاست، نقد یعنی اینکه بگید از دست شخصیت ها عصبانی بودم؟؟؟؟!!!
شما نمیخواد آرزو کنی کروکودیل باشی. شما آرزو کن نقاد باشی. حالا نمیشد یکی از اشکالات کتاب رو هم لطف میفرمودید به جای اینکه عصبانیتتون رو سر صفحه لمسی خالی میکردید.. در ضمن فکر کنم شما به غیر از ژلوفن به داروهای دیگه هم احتیاج دارید.
شما نمیخواد آرزو کنی کروکودیل باشی. شما آرزو کن نقاد باشی. حالا نمیشد یکی از اشکالات کتاب رو هم لطف میفرمودید به جای اینکه عصبانیتتون رو سر صفحه لمسی خالی میکردید.. در ضمن فکر کنم شما به غیر از ژلوفن به داروهای دیگه هم احتیاج دارید.
ببخشید انگگار از عصبانیت یادتون رفته نقد و بنویسید.
ببخشید انگگار از عصبانیت یادتون رفته نقد و بنویسید.
این کتاب جای خودش رو در کمترین زمان باز کرده و با اقبال عمومی مواجه شده. بهتره اگه مشکلی باهاش دارید لااقل با دلیل بگید نه اینکه یه یادداشت خاله زنکی بنویسید که سردرد گرفتید و حرصتونو سر گوشی لمسی خالی کردید. به نظرم همین نوع بیان نشون می ده شخصا مشکل دارید. وگرنه یه کار هر چقدرم مشکل داشته باشه کار به حرص خوردن نمیرسه
این کتاب جای خودش رو در کمترین زمان باز کرده و با اقبال عمومی مواجه شده. بهتره اگه مشکلی باهاش دارید لااقل با دلیل بگید نه اینکه یه یادداشت خاله زنکی بنویسید که سردرد گرفتید و حرصتونو سر گوشی لمسی خالی کردید. به نظرم همین نوع بیان نشون می ده شخصا مشکل دارید. وگرنه یه کار هر چقدرم مشکل داشته باشه کار به حرص خوردن نمیرسه
حالا که یکی پیدا شد حرف دل ما رو بزنه، همه ریختن سرش! اصلا تو این مملکت همینه… همه میخوان فقط به به و چه چه بشنون!
راستی! نمی دونم چرا حسم می گه این کامنت های بالا همه قلم یه نفره :-)
حالا که یکی پیدا شد حرف دل ما رو بزنه، همه ریختن سرش! اصلا تو این مملکت همینه… همه میخوان فقط به به و چه چه بشنون!
راستی! نمی دونم چرا حسم می گه این کامنت های بالا همه قلم یه نفره :-)
lموجب امتنان اینجانبه یه نفر لطف کنه و به خاطر هزینه بالایی که بابت کتاب دادم و وقتی که گذاشتم و به زحمت تا تهش خوندم! این سوالات و ابهامات رو برام رفع کنه:
) اردوي مختلط دانشجويي، به اين صورت كه يك هفته در يك طبقه هتل اسكان پيدا كنند و فقط يكي از پسرهاي سال بالايي به عنوان سرپرست همراهشان باشد و حتي يك خانم حداقل براي چك كردن حضور و غياب دخترها، همراهشان نباشد؛ آيا اصلا همچين چيزي در ايران امكان دارد؟!
٢)در ارتباط با معجزه شفا پيدا كردن پسربچه ارمني، موضوع قدري دم دستي و سطحي و پيش پا افتاده نشده؟ پدر زوئه انگار رفته دوكيلو خيار خريده، طلبكارانه بچه شفاگرفته اش را برداشته و داره برمي گرده!
٣) چطور زن ارمني با پنج دقيقه حرف زدن با غزاله، اينقدر احساس نزديكي با او مي كنه كه از فرودگاه بهش زنگ ميزنه پاشو بيا و… حتي يه ساعت گرانقيمت بهش هديه ميده؟ جالبه كه اين زن و شوهر در برابر لطف امام رضا اينقدر طلبكارانه و منفعل رفتار مي كنن!
٤)
[بابت اين سوالم شرمنده:-( ]
معلوم نيست رابطه صدف با حميد مشروع بوده يانه؟ اگه نه، چرا صدف سر قرارهاي با او، حلقه ميندازه! اگه آره، چطور بي اذن ولي عقد كردن؟
…
در ص ٣٠٨ غزاله از صدف ميپرسه از وجود بچه خبر داشته؟ صدف مي گه نه! كار حميده! جالبه حميد و خواهرش خبر دارن، خود صدف كه منطقا بايد اولين شخص مطلع باشه، تا پزشكي قانوني بي خبره!!! ( ص٣٠٨ رو حتما دوباره بخونين)
٥)عمل صدف شنيع و زشته، ولي در صحنه سازي هاي داستاني، حمله وحشيانه و خشن و بي رحمانه پدر صدف به او، نوعي مظلوميت و تطهير براي صدف محسوب شده. نويسنده يا همون غزاله هم كاري براي رفع اين سوتفاهم نمي كنه.
٦)غزاله اصلا مريم رو نمي شناسه. فقط يه شب با همن. اما خواهر مريم گويي كه غزاله صميمي ترين دوست مريم باشه، به اون زنگ مي زنه بابت تعريف خواب مادر و خوندن دعاي جامعه و زيارت به نيابت از مريم!
٧)اولا در صحن امام رضا هرگز به دختر پسرها كاري ندارن، الا موارد خيلي تابلو و مشكوك!
رفتن عكس اون دو تا رو سايت خبرگزاريي كه در تهرانه، از اون اتفاقات خييييلي نادره. چون اينقدر تو تهران شما از اين سوژه ها و بدترش بوفور يافت ميشه كه نيازي به صحن امام رضاو شهر و ديار امثال ما نيست!
بعدش خنده دار تر اينكه كل فك و فاميل مريم اين عكسو تو سايت ديدن!
شما خودتون وارديد. آيا چند درصد از افراد عادي و عامي به سايت ها رجوع مي كنن؟؟!
٨)مريم دلش هنوز با سلمانه. اين قبول كه بالاخره بعد شش سال به خواستگاري افراد ديگه هم فكر كنه. اما نه با دوست صميمي سلمان، تو اين سفر، زير چشم اون! و تازه از خود سلمان هم تحقيق ميكنه!!! اشاره هم نميشه كه اينكارش براي ترغيب سلمان باشه.
٩)خانواده شهاب، غزاله رو از كجا ميشناسن براي خواستگاري؟ چرا بايد تو هفته اي كه ميدونن اينا سفرن، برن خواستگاري غزاله كه نيست!
١٠)در قضيه حاجي سلطاني، سلمان مي فهمه راننده به خاطر دروغ سالها قبلشه كه حالا تو چنين برزخي با زنش دست و پا مي زنه. اما اشاره اي نمي كنه به اينكه چرا راننده مستحاب الدعوه شده!
١١)همه در اين اردوي زيارتي دنبال ازدواج و عشق و دوست بازي ان:
غزاله با سلمان / مريم با سلمان / مريم با شهاب / شهاب با غزاله / صدف با حميد :-))
١٢)در كتاب چند جا از فحش استفاده شده كه مناسب حال شخصيت ها ر فضاي معنوي اثر نيست. مثل كلمه (ببخشيد) گوزو!
١٣)آيا واقعا در صحن و سراي حضرت، با اين همه دم و دستگاه و خدم و حشم، يك خادم مي ايد با كتري اب داغ و كاردك، در چنين صحنه مشمئز كننده اي، آت و آشغالهاي دماغ! را از زير فرش ها بكند؟
اوردن اين صحنه و اشاره هاي متعدد به دستمالهاي دماغي( كه هرچند درست است) ايا در رماني با اين فضاي معنوي قابل جمع است؟
١٤)ديالوگ هاي طولاني مراسم خواستگاري كه بين پدر مادر ها در مي گيرد، خيلي خسته كننده و كسل كننده و بيشتر شبيه كلاس درس اخلاقه.
١٥) همينطور استفاده طولاني و بيش از اندازه از شرح دعاي جامعه در رمان، كه اثر را به يك حالت مستند پژوهشي اخلاقي سوق مي ده.
هنر نويسنده اينه كه مفاهيم رو در شكل هنري اش ارائه بده، نه به اينصورت كپي كنه!
١٦) راوي فصلها قراره يك در ميان تغيير كنه. ولي از ص ١٠٠ تا ص ١٢٤ اين نظم به هم خورده و از هيچ نظمي پيروي نمي كنه!
lموجب امتنان اینجانبه یه نفر لطف کنه و به خاطر هزینه بالایی که بابت کتاب دادم و وقتی که گذاشتم و به زحمت تا تهش خوندم! این سوالات و ابهامات رو برام رفع کنه:
) اردوي مختلط دانشجويي، به اين صورت كه يك هفته در يك طبقه هتل اسكان پيدا كنند و فقط يكي از پسرهاي سال بالايي به عنوان سرپرست همراهشان باشد و حتي يك خانم حداقل براي چك كردن حضور و غياب دخترها، همراهشان نباشد؛ آيا اصلا همچين چيزي در ايران امكان دارد؟!
٢)در ارتباط با معجزه شفا پيدا كردن پسربچه ارمني، موضوع قدري دم دستي و سطحي و پيش پا افتاده نشده؟ پدر زوئه انگار رفته دوكيلو خيار خريده، طلبكارانه بچه شفاگرفته اش را برداشته و داره برمي گرده!
٣) چطور زن ارمني با پنج دقيقه حرف زدن با غزاله، اينقدر احساس نزديكي با او مي كنه كه از فرودگاه بهش زنگ ميزنه پاشو بيا و… حتي يه ساعت گرانقيمت بهش هديه ميده؟ جالبه كه اين زن و شوهر در برابر لطف امام رضا اينقدر طلبكارانه و منفعل رفتار مي كنن!
٤)
[بابت اين سوالم شرمنده:-( ]
معلوم نيست رابطه صدف با حميد مشروع بوده يانه؟ اگه نه، چرا صدف سر قرارهاي با او، حلقه ميندازه! اگه آره، چطور بي اذن ولي عقد كردن؟
…
در ص ٣٠٨ غزاله از صدف ميپرسه از وجود بچه خبر داشته؟ صدف مي گه نه! كار حميده! جالبه حميد و خواهرش خبر دارن، خود صدف كه منطقا بايد اولين شخص مطلع باشه، تا پزشكي قانوني بي خبره!!! ( ص٣٠٨ رو حتما دوباره بخونين)
٥)عمل صدف شنيع و زشته، ولي در صحنه سازي هاي داستاني، حمله وحشيانه و خشن و بي رحمانه پدر صدف به او، نوعي مظلوميت و تطهير براي صدف محسوب شده. نويسنده يا همون غزاله هم كاري براي رفع اين سوتفاهم نمي كنه.
٦)غزاله اصلا مريم رو نمي شناسه. فقط يه شب با همن. اما خواهر مريم گويي كه غزاله صميمي ترين دوست مريم باشه، به اون زنگ مي زنه بابت تعريف خواب مادر و خوندن دعاي جامعه و زيارت به نيابت از مريم!
٧)اولا در صحن امام رضا هرگز به دختر پسرها كاري ندارن، الا موارد خيلي تابلو و مشكوك!
رفتن عكس اون دو تا رو سايت خبرگزاريي كه در تهرانه، از اون اتفاقات خييييلي نادره. چون اينقدر تو تهران شما از اين سوژه ها و بدترش بوفور يافت ميشه كه نيازي به صحن امام رضاو شهر و ديار امثال ما نيست!
بعدش خنده دار تر اينكه كل فك و فاميل مريم اين عكسو تو سايت ديدن!
شما خودتون وارديد. آيا چند درصد از افراد عادي و عامي به سايت ها رجوع مي كنن؟؟!
٨)مريم دلش هنوز با سلمانه. اين قبول كه بالاخره بعد شش سال به خواستگاري افراد ديگه هم فكر كنه. اما نه با دوست صميمي سلمان، تو اين سفر، زير چشم اون! و تازه از خود سلمان هم تحقيق ميكنه!!! اشاره هم نميشه كه اينكارش براي ترغيب سلمان باشه.
٩)خانواده شهاب، غزاله رو از كجا ميشناسن براي خواستگاري؟ چرا بايد تو هفته اي كه ميدونن اينا سفرن، برن خواستگاري غزاله كه نيست!
١٠)در قضيه حاجي سلطاني، سلمان مي فهمه راننده به خاطر دروغ سالها قبلشه كه حالا تو چنين برزخي با زنش دست و پا مي زنه. اما اشاره اي نمي كنه به اينكه چرا راننده مستحاب الدعوه شده!
١١)همه در اين اردوي زيارتي دنبال ازدواج و عشق و دوست بازي ان:
غزاله با سلمان / مريم با سلمان / مريم با شهاب / شهاب با غزاله / صدف با حميد :-))
١٢)در كتاب چند جا از فحش استفاده شده كه مناسب حال شخصيت ها ر فضاي معنوي اثر نيست. مثل كلمه (ببخشيد) گوزو!
١٣)آيا واقعا در صحن و سراي حضرت، با اين همه دم و دستگاه و خدم و حشم، يك خادم مي ايد با كتري اب داغ و كاردك، در چنين صحنه مشمئز كننده اي، آت و آشغالهاي دماغ! را از زير فرش ها بكند؟
اوردن اين صحنه و اشاره هاي متعدد به دستمالهاي دماغي( كه هرچند درست است) ايا در رماني با اين فضاي معنوي قابل جمع است؟
١٤)ديالوگ هاي طولاني مراسم خواستگاري كه بين پدر مادر ها در مي گيرد، خيلي خسته كننده و كسل كننده و بيشتر شبيه كلاس درس اخلاقه.
١٥) همينطور استفاده طولاني و بيش از اندازه از شرح دعاي جامعه در رمان، كه اثر را به يك حالت مستند پژوهشي اخلاقي سوق مي ده.
هنر نويسنده اينه كه مفاهيم رو در شكل هنري اش ارائه بده، نه به اينصورت كپي كنه!
١٦) راوي فصلها قراره يك در ميان تغيير كنه. ولي از ص ١٠٠ تا ص ١٢٤ اين نظم به هم خورده و از هيچ نظمي پيروي نمي كنه!
من هم چندان باهاش ارتباط نگرفتم.
بحث زیارت و جنبه های اموزشی اش در مورد آداب زیارت و اینهاش خوب بود. اما نتونسته بود تو قالب رمان خوب در بیاره. آوردن جابه جای کتاب شرح زیارت جامعه، تو پاراگراف های طولانی و پشت هم، کار رو شبیه اثر تحقیقی پژوهشی دینی کرده بود. هنر نویسنده باید این باشه که مسایل و حرف ها رو در قالب هنر و با ظرافتی هنرمندانه به خورد مخاطب بده. نه اینطور!
من هم چندان باهاش ارتباط نگرفتم.
بحث زیارت و جنبه های اموزشی اش در مورد آداب زیارت و اینهاش خوب بود. اما نتونسته بود تو قالب رمان خوب در بیاره. آوردن جابه جای کتاب شرح زیارت جامعه، تو پاراگراف های طولانی و پشت هم، کار رو شبیه اثر تحقیقی پژوهشی دینی کرده بود. هنر نویسنده باید این باشه که مسایل و حرف ها رو در قالب هنر و با ظرافتی هنرمندانه به خورد مخاطب بده. نه اینطور!
سلام. و سپاس از اینکه نظرمو درج کردید. می خواستم ببینم امکانش هست من یه نقد مستقل رو این کتاب بزنم؟ با بررسی همه جوانب مثبت و منفی.
اگر نظرتون مثبت بود، این کامنتمو که ثبت کردید حذف کنید تا بفهمم اجازه ارسال نقد رو دارم.
اگر حذف نکردید یعنی که نفرستم :)
یاعلی
سلام. و سپاس از اینکه نظرمو درج کردید. می خواستم ببینم امکانش هست من یه نقد مستقل رو این کتاب بزنم؟ با بررسی همه جوانب مثبت و منفی.
اگر نظرتون مثبت بود، این کامنتمو که ثبت کردید حذف کنید تا بفهمم اجازه ارسال نقد رو دارم.
اگر حذف نکردید یعنی که نفرستم :)
یاعلی
به نظر من رمان بيشتر مناسب دختر خانم هاي دانشجوي متعهده كه شاهزاده روياهاشون كسي مثل سلمانه. همون قدر آرماني و مهربون و سفيد! و نه حتي خاكستري…
منم از اواسط رمان به سختي ادامه دادم. چون گره داستاني، تعليق و حادثه اي نبود كه بخواد چيزي نزديك به چهارصد صفحه ما رو بكشونه.
لطفا كسي الان نياد به ما حمله ور بشه. مثل بالا! حداقل به عقايد هم احترام بذاريم متمدنانه!
به نظر من رمان بيشتر مناسب دختر خانم هاي دانشجوي متعهده كه شاهزاده روياهاشون كسي مثل سلمانه. همون قدر آرماني و مهربون و سفيد! و نه حتي خاكستري…
منم از اواسط رمان به سختي ادامه دادم. چون گره داستاني، تعليق و حادثه اي نبود كه بخواد چيزي نزديك به چهارصد صفحه ما رو بكشونه.
لطفا كسي الان نياد به ما حمله ور بشه. مثل بالا! حداقل به عقايد هم احترام بذاريم متمدنانه!