«روضه نوح» یا روضه پوچ؟/ روایتی چرک از رزمندگان اعزامی از دیار نون!
مجله فرهنگی هفت راه – گروه کتاب: «روضه نوح» نوشته حسن مجمودی رمانی در حوزه دفاع مقدس است. این کتاب سال گذشته و در آستانه نمایشگاه کتاب چاپ شد. رسانههای خارجی از جمله رادیو زمانه برای این کتاب رپورتاژ رفته و به استقبال آن شتافتند. بازتاب این واکنشهای تمجیدگونه رسانههای ضد انقلاب در رسانههای داخلی موجب شد تا کتاب در 5 روز ابتدایی نمایشگاه کتاب اجازه توزیع پیدا نکند اما در نیمه دوم نمایشگاه به فروش رسید. محمودی بیشتر از آنکه بعنوان نویسنده شناخته شود، بعنوان روزنامه نگار حوزه کتاب و ادبیات فعال است. او به شدت در برابر این گزاره که کتابش ضد جنگ و ضد دفاع مقدس است و نگاهی تیره و چرک به حماسه مردم ایران دارد ایستادگی میکند، با این حال بیشتر کسانی که کتاب او را خواندهاند نظر محمودی را قبول ندارند و متفق القول هستند که آن تعریف و تمجیدهای رسانههای ضد انقلاب بیخود نبوده است، حتی اگر خود محمودی قصد دیگری داشته است!
نقد زیر به قلم سید عارف علوی بر این کتاب نوشته شده و در منانشر منتشر شده است.
خیلی وقت پیش میخواستم روضه نوح را مطالعه کنم.
بعد از مطالعه کتاب گاماسیاب ماهی ندارد احساس کردم که نشر ثالث به دنبال نشر کتابهایی علیه دفاع مقدس مردم ایران و تطهیر منافقین است. این موضوع بهوضوح در کتاب گاماسیاب ماهی ندارد وجود دارد و چون در قالب داستان است میتواند به زیرکی از مرز ممیزی بگذرد و زهر خودش را بریزد.
احساس کردم نشر ثالث به دنبال قلب واقعیت دفاع مقدس ماست و چرا نباشد که در روزگار ما پرفروشترین کتابها نه کتابهای 500 نسخهای ترجمهای و غربگرا و واداده ناشرانی اینچنینی است بلکه کتابهایی مثل دا، نورالدین پسر ایران، لشکر خوبان و من زندهام است که باافتخار از ایستادگی و مقاومت و سربلندی اسلام و ایران سخن میگویند و خط بطلانی هستند بر آنچه امثال این نشر و یا ناشرانی همچون آن در ترویج فرهنگ غربی در ایران به دنبال آن هستند.
سؤالی برایم پیش آمد که چرا دوست نویسنده ما از بین اینهمه ناشران انقلابی و دفاع مقدسی این ناشر را برگزیده است؟ دوست داریم بدانیم که علت این انتخاب چه بوده است؟ ناشران انقلابی از چاپ کتاب ایشان سرباز زدهاند یا ایشان خود خواستهاند در نشری متفاوت و مخالف کتابشان منتشر شود؟
احساس کردم باید کتاب را بخوانم. حس خوبی نداشتم ولی سعی کردم منصفانه به کتاب نگاه کنم. همینجا میگویم که ما صرفاً نوشته جناب محمودی را بررسی کردهایم و داوری نسبت به شخص ایشان نداریم. چه اینکه میتواند ایشان نزد خدا از همه ما مقربتر باشند.
حسن محمودی داستاننویس، روزنامهنگار، كارگردان و منتقد ادبی متولد ۲۰ اسفند ۱۳۴۹ در نجفآباد است. او چند مجموعه داستان کوتاه منتشر کرده است و این اولین رمان اوست.
رمان درواقع شرححال پسری نوجوان به نام نوح است که ساکن نجفآباد است و میخواهد به جبهه برود. نوح رتبه اول کنکور میشود ولی به دلایلی که هرگز روشن نمیشوند در گزینش رد میشود و بالاخره شهید میشود. داستان گنگ شروع میشود و گنگتر پایان مییابد.
تمام تلاش خود را به کاربردم تا بگویم جناب محمودی نخواسته است که ضد دفاع مقدس مردمان ایران اسلامی سخن بگوید، چه اینکه ایشان در گفتگوی خود نیز تأکید کردهاند که:
«روضه نوح ذکر مصائب جنگ بر خانواده ایرانی است. خرده داستانهای «روضه نوح» شرح واقعه مثله شدن جوانهایی است که برای دفاع از تمامیت ارضی ایران از دل وطن به غرب میروند تا ایران برای همیشه ایران یکپارچه باشد. «روضه نوح» شرح اللهاکبر مردمان بربام ها به هنگام مویه مادران عزیز ازدستداده است.»
اما داستان ایشان چیز دیگری میگوید. به خود گفتم خوشبین باش و زود نتیجه مگیر.
در داستان ایشان اکثر رزمندگان به فکر فرار هستند و بسیجیها نیز کمتر معرفی میشوند. بیشتر سربازان فراری مطرح میشوند. کشته شدن در جنگ از دید نویسنده نفوس بد زدن و به تعبیری کشته شدن است و نه شهادت. در این رمان عاشورا واقعه و شهادت فاجعه است. خمینی کبیر پیرمرد نامیده میشود و جز یکبار و به همین عبارت هیچ اشارهای به او نیست و نه اثری و نه نشانهای. همه شهدا و آزادگان دهاتی و بیسواد و خانوادههای آنها عقبافتاده و بیهدف هستند. زبان و ادبیات حاکم بر داستان رنگ و بوی خوبی ندارد. در یکی از مهمترین صحنههای ترسیمشده در کتاب، سرباز کاشانی در میانه ذکر خاطرهای از ایثار شهید گلستان اینگونه سخن میگوید:
«داشتم توی شلوارم میریدم. گفتم کارم تمومه.»
آدمهای رمان جناب محمودی خواسته یا ناخواسته از درون تهی هستند. شاید ایشان خواسته است آدمهایش را واقعی نشان بدهد ولی این ژست، باعث تهی شدن شخصیتهای رمان شده است. به عبارت بهتر یا نتوانستهاند و یا نشناختهاند که اینگونه معرفی کردهاند.
جنگی که ایشان معرفی میکند میتواند یکی از جنگهای جهانی باشد و در هرجایی از دنیا اتفاق بیفتد. مواجهه او با شهید و شهادت و ایثار و … مواجهه مناسبی نیست. احساس احترامی در رمان به آدمی دست نمیدهد. به عبارتی مردنهای این رمان با مردنهای رمان زاده آزادی جنگهای شمال و جنوب آمریکا تفاوت چندانی ندارند. البته به نظر میرسد ایشان عمد دارد که فضای معنوی حول شهید و شهادت را بشکند و با این ژست به کتابش اعتباری بدهد. ترسیم او از شهید بسیار سطحی و مادی و زمینی و نامأنوس است. در صفحات 138 و 139 شهید را اینگونه معرفی میکند:«دندانهای جنازه انگار تازه مسواک خوردهاند» و یا در جای دیگر: «میان لبهای نیمهباز هیکل افقی مانده» اینها بهترین توصیفات نویسنده از پیکر شهید است!
به نظرم حساسیت و توجهی که ایشان به درخت گارم زمینی دارند از حساسیتی که به شهید و شهادت دارند بیشتر است. در توصیف ایشان همه رزمندگان و حتی شهدا بهنوعی به دنبال یکی از دخترهای محله بودهاند و سرو سری با حداقل یکی از آنها داشتهاند.
ایرادات فنی رمان بهگونهای است که فرد هنگام خواندن آن احساس میکند که این نوشته مربوط به دو نویسنده و یا دو زمان و یا دو حال متفاوت یک نویسنده است. بخش پایانی رمان به ابتدای آن نمیخورد و اندکی مسیر عوض میکند. ایشان در همین زمینه در مصاحبهای باخبر آنلاین چنین میگویند:
«این کتابی که شما میخوانید سهگانهای است که این جلد میانیاش است. «صبر ایوب» چاپنشده و جلد بعدیاش که «کتاب یونس» است و که آنهم چاپنشده. وقتی این سه کتاب را کنار هم میگذارید میبینید که هیچکدام این پرسشها بیجواب نمیماند. در «کتاب یونس» شخصیت سلیمه خیلی پررنگ است و اصلاً به شخصیت اصلی تبدیل میشود و میبینید که نوح در جنگ و در آخرین روزهای عملیات مرصاد هم با سلیمه برخورد میکند و هم با گلاویز و بعد مفقودالاثر شده است. حالا شایعهای که در شهر پیچیده شده، این است که اجازه برگزاری مراسم ختم برای نوح داده نشده و هیچکس نمیداند چرا؟ یعنی خانواده نوح حق برگزاری مراسم به دلیل شبهاتی که وجود دارد، ندارند. چون معلوم نیست که نوح در این جبهه بوده یا آن جبهه. میخواهم بگویم اگر این سهگانه با هم خوانده شود هیچکدام این پرسشها نیست؛ یعنی شما دارید کتابی میخوانید که ماقبلش چاپنشده و در آن در ۱۲۰ صفحه شناسنامه نوح است و کتاب بعدی که آن هم چاپ نشده است. یک بخش دیگر پاسخ ندادن به این پرسش به سانسور و ممیزی برمیگردد. آقای احمد غلامی به من مجوز داد که این حرفش را نقل کنم و من دوست دارم آن را اینجا بگویم. او گفت اگر یک نویسندهای بگوید که کتاب من از سانسور آسیبدیده من باور نمیکنم بهجز «روضه نوح» کتابی که سانسور به آن آسیبزده. من اگر میخواستم واضحتر درباره نوح صحبت کنم، باعث میشد کتاب مجوز چاپ نگیرد. به خاطر همین یکچیزهایی را به عهده خواننده گذاشتم که از روی نشانهها شاید بتواند جورچین را تکمیل کند. ناچار به انجام چنین کاری بودم. به خاطر همین فصل آخر را گذاشتم و درباره سرنوشت آدمها حرف زدم که کدهای بیشتری بدهم. امیدوارم این سهگانه چاپ شود و این پرسشها برطرف شود»
عذر بدتر از گناه. اگر میخواستند شفافتر بنویسند کتابشان مشمول عدم چاپ و ممیزی میشد. به عبارتی ایشان نتوانستهاند همه نکاتی را که میخواستهاند بنویسند، قلمیکنند. خدای را شکر که ممیزی ایشان را نجات داده است و نگذاشته است که بیش از این به مرزهای دفاع مقدس بتازند.
در کمتر جایی از رمان میتوانید چرایی جبهه رفتن و شهید شدن جوانها را بفهمید. حتی دشمنی دشمنان نیز بیهدف و کور است. بیشتر شبیه جنگی در آمریکا و آفریقاست و البته با قساوت فراوان که هیچ دلیلی هر دو طرف ندارند.
آنچه روشن است نویسنده جبهه انقلاب به دنبال طرح حماسه و معنویتی است که دفاع مقدس ما سرشار از آن بود ولی نمیدانم چرا برخی به دنبال دزدیدن و پنهان کردن و انکار آن هستند و با ژست ارائه چهرهای واقعی آن دوران، جنگی بیهدف، کور، تخریبگر و بیهویت را ترسیم میکنند.
تقریباً همه مردمان دیار نون یا نجفآباد زادگاه جناب محمودی، خرافی و فضول و بیاخلاق معرفی میشوند. در صفحه 186 چنین روایت میشود که اسحاق حسینیه دار به کف دستهای نوح میخ میکوبد و سوراخهای میخها تا آخر عمر نوح کف دست او میماند!
به عبارتی در دیار نون باید انتظار چنین آدمهای سنگ دل داعش مسلکی را داشت!
نویسنده در استعارهای نارسا و سنگدلانه از نوح در صفحه 156 چنین مینویسد:
«درخت خرما تشنه خونش است. زمستانها به دور از چشم مادر پای درخت خرما کفتر چاقوچلهای را سر میبرد. برای حوا (خواهرش) مینویسد سالی دو بار همین کار را بکند، کفتر سیاه باشد بهتر است و …»
او جوری هر دو طرف جبهه را ترسیم میکند که هر دو در نظر خواننده سنگدل و خونخوار ترسیم میشوند، چه نجفآبادیهای میخکوب و کبوتر کش و چه چهار زن دشمن که سر میبرند و پوست میکنند.
نویسنده در صفحه 24 ذکری نیز از مرحوم آیتالله منتظری میکند تا ادای دینی کرده باشد. ایشان در گفتگو با خبرآنلاین در 31 مرداد سال 93 در این رابطه اینچنین میگوید:
این ابهام هست و بعضی از شخصیتهای این رمان از همه ماجرا خبر دارند و اشاره میکنند چیزهایی هست که فقط من میدانم و چیزهایی هست که نمیشود گفت. این ابهامی که شما میگویید مثل آن عکسهای شیخ معروف دیار نون است که یکشبه از روی دیوارها برداشته میشود.
خبر آنلاین: منظورتان آیتالله منتظری است؟ بله؛ و شما همچنان همین امروز هم اگر به این قضیه نگاه کنید میبینید دربارهاش و چرایی رخ دادنش ابهام وجود دارد. شاید در سطح کلان سیاسی موضوع روشن باشد ولی برای آدمهایی که در آن شهر هستند هنوز سؤال است که چرا این اتفاق افتاد. بیشمار اتفاقات سیاسی را میتوان مثال زد که در این مملکت میافتد و شما هیچوقت برای آن پاسخی نمییابید و همیشه در شک و تردید هستید که ماهیت این اتفاق چه بود؛ مثلاً با یک ترور در مملکت روبرو میشویم و هنوز هم نمیدانیم که ماجرایش چطور بود. یا مثلاً در مورد پایان جنگ هنوز هم که هنوز است حرفوحدیث زیاد است…
رمان با طرح و معرفی سرسری شخصیتهای متعدد دچار پیچیدگی بیهوده شده است. البته علیرغم مشکلات فنی رمان در روایت، پرداخت و فضاسازی و … باید اذعان کرد که گرههای داستان برای جذاب کردن و کشش آن، خوب طراحیشدهاند اما با نتیجهگیری عصبی و سیاسی و به نظر تغییریافته پایان داستان همین خوبی نیز از بین رفته و همه انتظارات بر باد میرود.
تکلیف راوی و نویسنده نیز روشن نیست مثلاً در صفحه 172 ترسیم دلخراشی از شهادت دوستان نوح میشود ولی درست در اوج ماجرا در ابتدای صفحه 173 همهچیز را با این جمله نوح به هم میریزد: «پسر عجب شانسی آوردی؟ مادرت از اتوبوس نکشیده بودت پایین الآن سرت رو توی یک گونی فرستاده بودند.»
نویسنده نمیتواند تناقضهایی را که آفریده است پاسخ گوید. کسی که جعل تاریخ تولد میکند که به جبهه برود معلوم نیست چه هدفی را دنبال میکند. دنبال شهادت است، دنبال خواهر همسایهشان است، دنبال انتقام از قاتلین دوستش است، دنبال بازی و بازیگوشی است و یا …؟
آشفتگی و نامأنوسی ذهن نویسنده با فضای جبههها و حتی پشت جبههها بهخوبی عیان است. ایشان بر اساس خواندههای خود از کتابهای دیگر و یا شنیدهها خواسته است بهاصطلاح زوایای دیگری را ببیند که به نظرم موفق نبوده است. جنگزدهها به نهایت تصویری بد و نامناسب دارند و نویسنده نتوانسته بهدرستی آنان را معرفی نماید. آنچه از یک جنگزده در ذهن مینشیند آدمهایی بی کاره و بیمسئولیت و خرافی و دزد و غیر متدین است.
رمان چارچوب و قالب مستحکمی ندارد و بدتر از آن محتواست که کاملاً متلاطم و معیوب و غیرواقعی است. به نظر من حق هیچ شخصیتی در داستان بهخوبی ادا نمیشود. توصیه میکنم بخش «خواب هفتلا» را نخوانید، چون هیچ نکتهای را از دست نمیدهید. فصل «چیزهایی هست که فقط من میدانم» بهعنوان آخرین فصل رمان بیهودهترین فصل کتاب است؛ بیانیه ناقص و سانسور شده سیاسی و ربط دادن بیربط همهچیز باهم و گنگ ماندن همه گرههای رمان. اینجاست که حس میکنی 216 صفحه خواندن کتاب به بطالت گذشته است و احساس غبن میکنید.
رمان نه جا و مکانی را بهخوبی ترسیم میکند نه شخصیتی را بهخوبی میپردازد و نه تاریخ و زمانی را بهروشنی میشناساند و نه مفهوم تازهای را به تو میآموزاند.
وقتی حرف از روضه زده میشود اول هدف بیان میشود که در اینجا هیچ سخنی از آن نیست. در روضه هم غم و غصهداریم و مظلومیت و هم حماسه و شور و شعور؛ هم گریه و فغان داریم و هم تکبیر و هم ما رایت الا جمیلا.
اما روضه نوح که معلوم نیست کیست و چرا به جبهه میرود پوچ است و بیهدف و خالی از معنویت و خدا.
البته نویسنده در گفتگویی که ذکری از آن رفت از منتقدین خود اینگونه یاد میکنند:
عدهای زود قضاوت کردند درباره «روضه نوح» و هیجانزده بودند از این پیشداوریشان که قصدشان این بود تا آن را پیراهن عثمان کنند و بهوسیله آن منافع جناحی خود را بهپیش ببرند.
اینان غافل از این بودند که دیر یا زود «روضه نوح» را کسانی خواهند خواند و با حیرت خواهند پرسید که بهراستی آنهمه هجمه علیه کاری در وصف شور و هیجان جوانی برای رساندن خودش به جبهه جنگ از چه بابت صورت گرفته است؟ من در برابر این هجمهها صبر ایوب پیشه کردم و هیچ نگفتم و خوشحال هستم که مخاطب ایرانی با آنچه به تصویر کشیدهام احساس همذات پنداری میکند و گواهی میدهد که از روزگار رفته بر ما بهدرستی نوشتهام و از واقعیت جنگ نوشتهام. هیچ واهمه از قضاوتهای شتابزده نداشتم که معتقدم اثر میتواند از خودش دفاع کند. برخیها هم گفتند که پا در قلمرو کسانی گذاشتهای که درباره ادبیات جنگ، تمامیتخواه هستند.
در پایان فقط این را میگویم:
جناب محمودی ما کتاب شما را بهدقت خواندهایم و همذاتی در داستان شما نیافتیم؛ و البته جناحی نیز نداریم که به فکر منافعش باشیم.
پس یکبار دیگر، از نو، حماسه حسینی را بخوانید و بشنوید.