چرا محسن چاوشی غیرمستقیم به مهرجویی «نه» گفت؟
آقای «بهرام رادان» نماینده رسمی این فیلم بود که از طرف ما با ایشان رسما وارد مذاکره شده است و ظاهرا آقای چاوشی هم رقم عجیبی در حدود 500 میلیون تومان را به «بهرام رادان» گفته است که تنها با این میزان دستمزد حاضر به همکاری در این فیلم هستند.من هم به محض اینکه این موضوع را شنیدم بلافاصله خواستار کنار گذاشتن ایشان شدم.”
همان اول که شکایت مهرجویی را که دیدم یاد انتقادهای چاوشی در آن زمان که حتی یک بلیط هم برای دیدن فیلم به او نداده بودند و اسمش را در تیتراژ نیامده بود و … بالاخره دوباره گذر پوست به دباغ خانه افتاده بود گویا.
یعنی از همان وقت ها که سنتوری در برج میلاد اکران شد و تهیه کننده سنتوری (به نوشته رسانه ها) حتی یک بلیط هم برای چاوشی – پدیده فیلمش – در نظر نگرفت منتظر بودم که بالاخره یک روزی، چند سال بعد چاوشی تلافی کند و به مهرجویی بگوید که چیزی که عوض دارد گله ندارد.
ماجرای انتقاد چاوشی از مهرجویی هم از این قرار بود که مهرجویی فیلمی به نام سنتوری ساخت. از همان اول چیزی که مثل بمب صدا کرد و باعث شد خلی ها دوست داشته باشند فیلم را ببینند، نه بازی بازیگران بود. نه داستان کمرنگ فیلم و نه مهرجویی (که از روزهای اوجش کلی فاصله گرفته بود) بلکه به این دلیل بود که محسن چاوشی برای این فیلم می خواند. صدای زیبایی که با هنر کامکار عجین شده بود.
چاوشی چند سالی بود که می خواند و خوب هم می خواند. هم قطعه مذهبی و دینی خوانده بود، هم اجتماعی و هم عاشقانه ( البته در کارهای اولش بعضا اشتباهات کوچکی هم داشت) اما به هر دلیلی مسولان از او خوششان نمی آمد یا به هر دلیل دیگری، به او مجوز نمی دادند. توی آن شرایط شنیدن صدای چاوشی روی یک فیلم هم لذتبخش بود و هم خوشحال کننده. چرا که به منزله مجوز دار شدن او تلقی می شد.
چاوشی روی سنتوری به زیبایی خواند. با تمام خرده فرمایشات آقای کارگردان هم ساخت و دم نزد. اما دست آخر یک بار بحث حذف صدای چاوشی مطرح شد. بار دیگر نیاوردن اسم او در تیتراژ و دست آخر هم که اصلا سنتوری رفت روی هوا و چند سال بعد در نهایت با اصرار و فشار هواداران و تلاش چاوشی او مجوز هم گرفت.
اما از سنتوری چند تصویر تلخ در ذهن مردم ماند. ناراحتی های چاوشی و کم لطفی های مهرجویی و تهیه کننده فیلم هم این تصویر را پررنگ تر کرد تا این اواخر که آقای کارگردان به صرافت ساخت سنتوری 2 افتاد.
آنها که چاوشی را می شناسند می دانند که او اصلا آدم کاسب و به تعبیر عامیانه پولکی نیست. مثالی که این ادعا را ثابت می کند هم نحوه پذیرفتن او برای فیلم سنتوری که بی هیچ قراردادی پیشنهاد مهرجویی را پذیرفته بود.
چاوشی در گفتگو با سینمای ما گفته بود :
شرایط مالی من جوری بود که حتی پول نداشتم تا بالای شهر بروم. آدرسی که این دوست به من داده بود و قرار بود در آنجا آقای مهرجویی را ملاقات کنیم حوالی محله «ازگل» تهران بود و با محله ما فاصله زیادی داشت. چاره ای نداشتم و از یکی از دوستانم خواستم که من را به با ماشین اش برساند. باور کن الان باز هم من را بردی به همان سالها و مرور این خاطرات حالم را بد می کند. خلاصه رفتیم و نشستیم و بعد از سلام و احوالپرسی و آشنایی، آقای مهرجویی صحبت هایش را شروع کرد: «بعضی از کارهایت را شنیده ام و فضایی که تو می خوانی خیلی به فضای فیلم جدید من نزدیک است.» خیلی با احترام گفتم آقای مهرجویی، من تا به حال کار موسیقی فیلم نکرده ام و هیچ شناختی هم در این باره ندارم. ولی ایشان توضیح دادند که قرار نیست موسیقی فیلم را بسازم و از من چند قطعه برای این فیلم می خواهند که بسازم و بخوانم. بعد فیلم نامه ای را به من دادند و گفتند برو این را بخوان و شروع کن.
چاره ای جز این نداشتم که در خانه و در یکی از اتاق هایمان کار ضبط را انجام بدهم. به کمک مادرم یک پتو را با میخ به جلوی پنجره زدیم و دیوارها را هم با پتو پوشانیدم تا صدا نپیچد. مادرم از اتاق بیرون رفت و با یک پتو از بیرون، در اتاق را پوشاند. خودم هم از این طرف در یک پتو آویزان کردم تا بتوانم در نهایت فضایی را در اختیار داشته باشم که در آن بشود وکال گرفت. بعد از همه این ماجراها، پتو را کشیدم روی سرم و در همان شرایط خواندم و همه وکال را ضبط کردم. از زیر پتو که بیرون آمدم، «علی سنتوری» به دنیا آمده بود. همان نسخه هم نهایی شد و پخش شد.
اما در نهایت از این فیلم تهیه کننده و کارگردان سود خوبی نصیبشان شد. هم به لحاظ مالی و هم اعتباری. اما به چاوشی چه رسید؟
محسن چاووشي در فيلم سنتوري چهار ترانه خوانده، اما تنها توانسته يک بار و با هزار زحمت و رفيق بازي فيلم را ببيند. آن هم در جشنواره، نه جاي ديگر. او می گوید “نه آقاي مهرجويي و نه هيچ کس ديگري از من براي ديدن فيلم دعوت نکردند. براي ديدن فيلم خودم رفتم و توي صف ايستادم. يکي دو ساعتي در صف بودم، بالاخره هم بليت گيرم نيامد. به هر زحمتي بود با يکي از دوستانم هماهنگ کردم و رفتم داخل و فيلم را ديدم.”
حالا و بعد از چند سال آقای مهرجویی که چند فیلم قبلیش نه در گیشه توفیق داشتند و نه اعتباری به داشته های پیشین او افزودند می خواهد فیلم سنتوری 2 که نام «سنتوری، مرد پائیزی» را بر آن گذاشته است بسازد. با این پیشینه همکاری با چاوشی تماس می گیرد و از او می خواهد برای فیلمش بخواند. چاوشی حالا هم دیگر وضع مالیش مثل آن سال ها نیست، هم محبوبیتش چندین برابر شده و هم شهرتش. حالا اگر شما جای او باشید چه می کنید؟ پولی می گیرید و میخوانید یا سنگ بزرگی جلوی راهش می اندازید مثل رقم زیاد قرارداد .تا کارگردان جا بخورد و گذشته را مرور کند و متوجه شود کجای کارش اشتباه بوده است. شما کمی دردهایی که از فیلم سنتوری نصیبتان شده آرام شود؟ بقیه اش هم دیگر مهم نیست…سنتوری با چاوشی یا مرد پاییزی بی چاوشی.
همه اینها شاید بیش از همه یادمان بیندازد که سینمای ما گوهر گمشده ای دارد با نام اخلاق. اخلاقی که اگر با هنر سینماگران عجین شود حاصل کار و خروجی آن چیزی بسیار بهتر از آنچه خواهد بود که وجود دارد.