«پسران دوزخ؛ فرزندان قابیل»؛ در تقویت وهابیت و نه نقد وهابیت
با این حال در ماههای اخیر از سوی بعضی نهادهای فرهنگی و مذهبی، تبلیغات فراوانی بر روی این کتاب انجام شده است آنگونه که حتی بعضی از متولیان فرهنگی تعداد فراوانی از آن را خریداری نموده و در شهرهایی که شیعه و سنی در کنار یکدیگر زندگی میکنند به رایگان در اختیار افراد قرار دادهاند.
از همین رو در ادامه این یادداشت تلاش میشود تا فارغ از جنبههای داستانی و هنری این کتاب، به نقد دیدگاهی بپردازیم که با برانگیختن تعصبات و هیجانات مذهبی، بیش از آن چهره واقعی داعش را برای اهلسنت نمایش دهد، آن را پنهان ساخته و حتی آن را برای اهلسنت توجیهپذیر میکند!
البته این نگاه نادرست منحصر به نویسنده این کتاب نیست و طرفداران پرحرارتی دارد که در رسانههای گوناگون به تبلیغ آن میپردازند، ولی به هرحال محور اصلی این یادداشت نقد مطالب کتاب «پسران دوزخ؛ فرزندان قابیل» است.
1. اولین سخنی که در نقد دیدگاه نویسنده کتاب «پسران دوزخ؛ فرزندان قابیل» باید بیان کرد اینکه:
نویسنده میپندارد راه نجات اهلسنت از خطر افراطگرایی تغییر مذهب آنهاست، او از این رو میکوشد تا با ایجاد تردید در اعتقادات و مقبولات آنان نادرستی این مذهب را به آنها گوشزد کند. همچنانکه وی در یادداشتی این کار را نوعی دلسوزی برای اهلسنت میداند.
این در حالیاست که گسترش افراط گرایی در میان اهلسنت، از جهت ماهیت هیچ ارتباطی با مذهب اهلسنت ندارد و حتی تلاش برای تغییر مذهب اهلسنت میتواند آن را پررنگتر کند. از این رو ابتدا باید عوامل تشدید و گسترش افراطگرایی را شناخت و سپس به مقابله با آنها رفت، عواملی که بعضی از شیعیان را نیز درگیر افراط گرایی نموده است. این عوامل را میتوان در دو دسته تقسیمبندی کرد:
الف) افراط در اندیشههای مذهبی: متأسفانه همواره افرادی هستند که جایگاه و موقعیت خویش را در فرقه گرایی و تفرقهافکنی میان مسلمانان میبینند، از این رو آنها تلاش میکنند تا گزارههایی را به مذاهب اسلامی بیافزایند که هیچ جایگاهی در اندیشههای مذاهب اسلامی ندارند. این عامل موجب میشود که اصالت مذاهب اسلامی در نزد افراطگرایان به شدت دگرگون شود و لذا با اندکی تأمل میتوان فهمید که مثلا اندیشههای وهابیت، گزارههای غیراصیلی است که تفرقهافکنان میخواهند آنها را به عنوان اندیشههای اصیلِ اهلسنت معرفی کنند.
ب) اما عامل دوم که نقشی اساسی در گسترش افراط گرایی در شیعه و اهلسنت دارد، پررنگ شدن تعصبات و هیجانات مذهبی با توطئه دشمنان خارجی و مزدوران داخلی آنها است. توضیح بیشتر این که علی رغم پندار عمومی، تعصب به فکر و اندیشه اطلاق نمیشود، بلکه صفتی برای رفتار و اخلاق انسانها است، از این جهت فکر تعصبآمیز و غیر تعصبآمیز وجود ندارد، بلکه برخورد تعصبآمیز و غیر تعصب آمیز وجود دارد.
تفاوتی نمیکند چه شیعه باشیم و چه سنی، مسلمانِ متعصب تنها هماندیشان خویش را مسلمان میداند و مابقی مسلمانان را کافر! اینجاست که بعضی از شیعیان نیز نه تنها اهلسنت بلکه دیگر شیعیان را تکفیر میکنند، همچنان که افراطگرایان اهلسنت همچون داعشیون نه تنها شیعه، بلکه سایر اهلسنت را نیز دشمن خویش میپندارند.
به هر حال مقصود از بیان این مقدمه تبیین این مطلب بود که تعصب و جمود هر کجا و نسبت به هر اندیشهای که باشد آن را خطرناک میکند. از این رو نباید ما کاری کنیم که تعصبات و هیجانات مذهبی برافروخته شود و با بسته شدن چشمهای حقبین مسلمانان، فرصتی فراهم شود تا عدهای از آب گلآلود فتنههای مذهبی ماهی خویش را بگیرند.
امروز مزدوران فتنهانگیز در میان اهلسنت به آنها اینگونه القا میکنند که شیعه و انقلاب اسلامی مردم ایران هجومی علیه اندیشههای مذهبی اهلسنت است و آنها میخواهند مقدسات مذهبی شما را خدشهدار کنند و سوگمندانه در این میان بعضی شیعیان با رفتارهای خویش به تأیید این سخن میپردازند. برای روشن شدن بحث لازم است به بیان خاطرهای بپردازم:
چندی پیش با مدیر پایگاهی اینترنتی گفتوگو میکردم که ادعای مبارزه با وهابیت داشت، ولی اقداماتش در راستای توهین به مقدسات اهلسنت و تحریک احساسات آنها بود. او به بنده آمار می داد که چقدر از اهلسنت را تا کنون بدین روش شیعه کرده است. پس از اتمام این آمارها به او گفتم: آیا آماری داری که چقدر از اهلسنت را تاکنون وهابی کردی؟! آیا میدانی چه میزان از اهلسنت به واسطه سخنان تو به گروههای مزدوری همچون داعش متمایل شدهاند؟!
حقیقت آن است که امروز عدهای به نام مبارزه وهابیت، بزرگترین خدمت را به جریان وهابیت تکفیرى نموده و با برافروختن تعصبات و هیجانات مذهبی اهلسنت برای تکفیرگرایان نیرو جذب میکنند. در این میان عنوان مقابله با وهابیت نیز پوششی برای توجیه اقدامات تفرقهافکنانه شده است!
پس امروز راه مبارزه با افراط گرایی در میان اهلسنت هجوم به عقاید آنها و تشکیک در اندیشه های مذهبی آنان نیست، بلکه باید از راه ارتباط با جریانهای اعتدالگرای اهلسنت، سوءتفاهمها و بدبینیها و القائات شیطانی فتنه گران را برطرف نمود، و با تحقق انسجام امت اسلامی، جبههای فراگیر در مقابل تعصب و جمود و افراط گرایی پدید آورد.
با این حال نویسنده کتاب«پسران دوزخ؛ فرزندان قابیل» برای مقابله با داعش ابتدا به سراغ باورهای اهلسنت رفته و در اولین قدم نقد کتاب صحیح بخاری را در دستور کار قرار میدهد.(صفحه62 این کتاب) کتابی که اهلسنت برای آن احترام خاصی قائل بوده و آن را از معتبرترین کتاب روایی خویش میدانند. آری درست است که از دیدگاه شیعه نقدهای فراوانی به کتاب صحیح بخاری وارد است، اما آیا در جایی که نقد و مواجهه با داعش مطرح است باید نقد صحیح بخاری مطرح شود؟!
حقیقت اینکه داعش جریان مزدوری است که میخواهد خویش را رهبر و مدافع اهلسنت در مقابل هجوم اعتقادی و سیاسی شیعه معرفی کند و حال چرا ما باید اینگونه به تحقق اهداف آن کمک کنیم!؟
البته نویسنده این کتاب در یادداشتی بیان این مطالب را حقگویی و دفاع از حقانیت مذهب تشیع معنا نموده و با این تعبیرکه «دفاع» به معنای «هجوم» نیست، آنها را توجیه می کند. اما راست اینکه هیچکس مخالف حقگویی و یا دفاع از حقانیت نیست، ولی مهم آن است که به چه روشی، در کجا و برای چه کسانی به این حقگویی می پردازیم!؟
افزون بر این بیشک بعضی از باورهای مذهبی شیعه، برای اهلسنت پذیرفتنی نیست و آنها تحمل و ظرفیت قبول این اعتقادات را ندارند؛ زیرا یا مبانی اعتقادی شیعه را قبول ندارند، یا معرفت لازم را دراینباره کسب نکردهاند. از همین رو مطرحکردن بعضی از اندیشههای شیعه برای آنان، واکنش شدید ایشان در پی دارد؛ آنگونهکه ممکن است به مکتب اهلبیت- علیهمالسلام- توهین کنند و از آن روی برتابند.
متأسفانه وقتی فضای دشمنی پدید میآید هیچگاه حرف حق شنیده نمیشود و حتی اگر حق بسیار روشن و مبرهن نیز بیان شود، بحث و مجادله بیشتر در چنین فضایی به جای هدایت دیگران، تنها آتش تنور تعصبات مذهبی را شعلهور میکند. پس اگر ما میخواهیم معارف اهل بیت علیهمالسلام را گسترش بدهیم نیاز به تعامل علمی به دور از تعصب با اهلسنت داریم، و برای تحقق این امر ابتدا باید اصول مشترک را محور قرار دهیم و سپس بر سر موارد اختلافی به تبادل آرا بپردازیم نه اینکه ابتدا موارد اختلافی را مطرح نموده و بخواهیم با غلبه خویش بر طرف مقابل به وحدت دست یابیم!
2. نقد دیگری که به دیدگاه نویسنده کتاب«پسران دوزخ؛ فرزندان قابیل» وارد است اینکه:
وی در نگاهی نادرست به وحدت اسلامی، آن را به معنای وحدت مذهبی میداند، وحدتی که تحقق آن تنها با شیعه شدن همه مسلمانان اتفاق میافتد. از این رو مینویسد:
«… تفرقه در اسلام ارتباطی با تشیّع ندارد. بر فرض محال هم که شیعیان بخواهند به مذاهب چهارگانه نزدیک بشوند… به کدام مذهب باید نزدیک بشوند؟! چون به هر مذهبی که نزدیک بشوند از مذهب دیگر دور شدند.»(ص 89 – 90)
وی همچنین در گفتگویی دیگر درباره وحدت بیان میکند:
« … دیگر هر آدم عاقلی میداند که وحدت یک صفت پسندیده است. چه کسی از وحدت بدش میآید؟! خداوند هم وحدت مسلمانها را دوست دارد. حالا چرا باید فاطمه نخواهد که ما وحدت داشته باشیم. همانطور که دستی بر پاهایش میکشد، میگوید: «وحدت ما یعنی نزدیک شدن ما به هم، درست است؟! یعنی اینکه تو یک قدم به من نزدیک بشوی! درست است؟»
– بله
– خوب… اگر حقیقتِ دینِ خدا و حقیقتِ ایمان درست پشت سرت باشد چی؟
متوجه منظورش نمیشوم.
– یعنی چه؟
– ببین! من الان دقیقاً جلوی تو نشستم، درست است؟
سرم را تکان میدهم.
– بله.
– و تو اگر بخواهی با من به وحدت برسی باید بیایی به طرف من. درست است؟
– بله.
– خوب… اگر حقیقتِ ایمان پشت سرت باشد چی؟! آن وقت تو هر چقدر که به منظور وحدت به من نزدیک میشوی، داری از پشت سرت فاصله میگیری! یعنی داری از «حقیقتِ ایمان» دور میشود.
نمیدانم چه باید بگویم. ادامه میدهد.
– رضایت خداوند در نزدیک شدن ما به «حقیقتِ دین» و «حقیقتِ ایمان» است! اگر من و تو با هم متحد بشویم و این اتحاد ما را از «حقیقتِ ایمان» دور کند، این اتحاد کمترین فایدهای ندارد! تو من را «کافر» و خارجشده از دین میدانی و اعلام کردی که همه عقاید تشیّع تحریف شده و دروغین است. حالا چه لزومی دارد که تو خودت را به من نزدیک کنی؟! در آن صورت تو هرچه به من نزدیکتر شوی از «حقیقتِ ایمان» و «ذاتِ دین» دور شدی و اگر از «حقیقتِ ایمان» دور شوی از «خشنودی خداوند» دور شدی! پس عقل سلیم حکم میکند که خشنودی و رضایت خداوند در این است که من و تو ابتدا «حقیقتِ ایمان» را کشف و درک کنیم و بعد هر دو خودمان را به آن حقیقت نزدیک کنیم. حالا اگر یکی از ما دچار غفلت شد و نخواست خودش را به «حقیقتِ ایمان» نزدیک کند، این دیگر برعهده خودش است و دیگری نباید خودش و عقوبت و سرنوشتش را فدای آن کند! مرکز اتحاد جهان اسلام فقط یک چیز است و آن «حقیقتِ ایمان» است.»(ص 99 – 100)
از دیدگاه نویسنده این کتاب، وحدت اسلامی تنها در یک صورت تحقق پیدا میکند و آن هنگامی است که مسلمانان حق را بشناسند، حقی که هرکدام از مذاهب اسلامی مدعی آن هستند و بر اساس نظر نویسنده تنها منطبق بر اعتقادات تشیع است، از این رو بنا بر نظر وی وحدت اسلامی هنگامی تحقق پیدا میکند که همه مسلمانان شیعه شوند. اما صراحتا باید گفت این نگاه نادرست به وحدت اسلامی همان نگاه نادرستی است که وهابیت به وحدت اسلامی دارد، زیرا وحدت از نظر وهابیها و بعضی افراطیون اهل سنت، نیز به این معناست که همة مسلمانها – چه شیعه و سنی- از اندیشههای خویش دست کشیده و وهابی شوند. با این نگاه و رویکرد، آنها نیز همایش وحدت اسلامی برگزار میکنند! حتی جریانهای مزدوری همچون داعش نیز با رویکرد حاکم نمودن اندیشه خویش بر جهان اسلام، نقشة واحدی از جهان اسلام ارائه داده و با حذف مرزهای ملی و جغرافیایی همة مسلمانان را به بیعت با خلیفه خویش فرا میخواند، تا با یکسان ساختن اعتقادات مسلمانان وحدت بین آنها حاصل شود.
هرچه هست تفسیر وحدت اسلامی به معنای وحدت مذهبی نه تنها تحقق عملی ندارد، بلکه ترویج این گونه نگاهها به وحدت اسلامی، یعنی ایجاد تفرقه و دشمنی بیشتر! یعنی اینکه مسلمانان با یکدیگر دشمنی و جنگ کنند تا اندیشه خویش را بر جهان اسلام حاکم کنند. از این رو باید معنای درست وحدت اسلامی را شناخت، معنایی مقام معظم رهبری آیت الله خامنهای آن را اینگونه تبیین میفرمایند:
«اتحاد مسلمین، به معناى انصراف مسلمین و فِرَق گوناگون از عقاید خاص کلامى و فقهى خودشان نیست؛ بلکه اتحاد مسلمین به دو معناى دیگر است که هر دوى آن باید تأمین بشود: اول این که فِرَق گوناگون اسلامى (فِرَق سنى و فِرَق شیعه) – که هر کدام فِرَق مختلف کلامى و فقهى دارند – حقیقتاً در مقابله با دشمنان اسلام، همدلى و همدستى و همکارى و همفکرى کنند. دوم این که فِرَق گوناگون مسلمین سعى کنند خودشان را به یکدیگر نزدیک کنند و تفاهم ایجاد نمایند و مذاهب فقهى را باهم مقایسه و منطبق کنند. بسیارى از فتاواى فقها و علما هست که اگر مورد بحث فقهىِ عالمانه قرار بگیرد، ممکن است با مختصر تغییرى، فتاواى دو مذهب به هم نزدیک شود.»[بیانات امام خامنه ای در دیدار میهمانان شرکتکننده در کنفرانس وحدت اسلامى 24/07/1368.]
افزون بر این، به نظر میرسد که نویسنده نیز همچون بسیاری از شیعیان میپندارد که سخن از لزوم وحدت و نهی از تحریک احساسات مذهبی اهل سنت، در واقع نوعی کوتاه آمدن از عقاید و اندیشههای شیعه و یا حداقل کمرنگ نمودن آنهاست!
به تعبیر بهتر، وی مُدارا با اهلسنت را با مُداهنه در تفکرشیعه خِلط نموده و سخنگفتن از مُدارا و کوتاه در رفتارها و برخورد با اهلسنت را به معنای مُداهنه و کوتاهآمدن در اندیشه و اعتقادات شیعه تفسیر می کند. اما راست اینکه مُدارا با مُداهنه تفاوتی اساسی دارند؛ زیرا آنچه در مُدارا و مُداهنه مشترک است نرمی است با این تفاوت که مُدارا، نرمی با مردم است و مُداهنه، نرمی در حقیقت. متعلَّق مُدارا، انسان است و متعلَّق مُداهنه، حقیقت. آنکه در برخورد با مردم چشمپوشی میکند (با حلم و تحمّل و عفو رفتار میکند)، مُدارا میکند، امّا آنکه از حقیقت چشمپوشی میکند (برای خوشامد دیگری، از حقیقت، یا بخشی از آن دست میکشد)، مُداهنه میکند.
حال که معنای مدارا و مداهنه و تفاوتشان مشخص شد به این نکته میرسیم که در برخورد با اهلسنت نیز باید مُدارا کرد نه مُداهنه!
اهمیت در نظر گرفتن مُدارا در تبلیغ دین و مذهب آن قدر مهم است که اهمیت ندادن به آن نه تنها ممکن است تبلیغات دینی و مذهبی را بیفایده کند بلکه گاهی تبلیغات مذهبی را به عاملی ضد آن مذهب تبدیل میکند. از همین رو در مسیر مُدارا با دیگران، تقیّه وظیفه و تکلیفی مهم برای شیعیان است. در روایات، اهتمامنداشتن به تقیه معادلِ بیدینی فرض شده است؛ آنچنانکه ائمۀ معصومین – علیهمالسلام- فرمودهاند: «إِنَّ التَّقِیَّةَ مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی، وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ. یعنی: همانا تقیّه از دین من و دین پدران من است و کسىکه تقیه ندارد، دین ندارد.» (شیخ کلینی، کافی، ج3، ص566.)
روایات باب تقیه آنقدر پُرشمار و پُراهمیت است که باید بحث آن را در کتابهایی مستقل دراینباره دنبال کنیم. اما کوتاهسخن اینکه: تقیه را معمولاً بهلحاظ انگیزه و علتش به دو نوع «خوفی» و «مُداراتی» تقسیم میکنند:
تقیۀ خوفی بهاینمعناست است که اگر فردی احتمال دهد بهسبب انجام عملی یا اظهار عقیدهای مذهبی، ممکن است مخالفان مذهبی به دین، جان، ناموس یا مال او یا دیگران دستدرازی کنند، باید برای حفظ آنها از آشکارساختن آن عمل یا نظر خودداری و تقیه کند. حتی در چنین جایگاهی میتواند عمل و نظر خویش را در ظاهر مطابق با مذهب مخالفان یا کافران قرار دهد.
در مقابل تقیۀ خوفی، تقیۀ مُداراتی قرار دارد که براثر ترس و بهمنظور حفظ جان و عقیده انجام نمیشود؛ بلکه این نوع تقیّه بهمنظور حسن معاشرت با اکثریت مسلمانان یعنی اهلسنت تشریع شده است. تقیۀ مُداراتی درحقیقت نشاندهندۀ اهتمام و عزمِ مذهب تشیع به همزیستی مسالمتآمیز و حفظ وحدت و یکپارچگی مسلمانان است تا در پرتو آن، شیعیان بتوانند مسئولیت دینی خود را در هدایت و ارشاد دیگران به انجام رسانند.
متأسفانه عدم آگاهی نویسنده از شیوه تعامل اهلبیت علیهمالسلام با اهلسنت موجب شده تا در یادداشتی وی تلحویحا دستورات مبتنی بر تحکیم وحدت اسلامی را مخالف اراده و خواست «اهل البیت علیهم السلام»، و ناسازگارد با مسیر تبلیغی تشیع بدان! این در حالی است که حقیر در کتاب «پیشوایان شیعه پیشگامان وحدت» با استناد به روایات معتبر اهلبیت علیهمالسلام مشخص نموده ام که کلام وسیره و رفتار آن بزرگواران از شاخص ترین الگوها برای تحقق انسجام اسلامی است البته اگر درست و به صورت کامل دیده شود. متأسفانه افرادی همچون نویسنده این کتاب از اعتراض حضرت زهراء و خطابه ایشان در مسجد سخن میگویند، ولی از سکوت امیرالمؤمنین و سایر ائمه شیعه در راستای مصلحت امت اسلامی و حفظ انسجام آن سخنی بر زبان نمیآورند. آری حفظ امت اسلامی از خطرها و جلوگیری از سوء استفاده دشمن از تفرقة میان مسلمانان، آنقدر مهم است که اهلبیت- علیهمالسلام- در این راه حتی از خلافت و حاکمیت ظاهری خویش بر مسلمانان گذشتند، اما حالا چه شده است که عدهای از شیعیان چشم بر روی همة واقعیتها میبیندند و با نام طرفداری از اهلبیت- علیهمالسلام- بر آتش فتنههای مذهبی دمیده و به تضعیف امت اسلامی کمک می کنند!؟
3. نحوه بیان و گفتار نویسنده درباره اهلسنت و اعتقادات آنان حکایت از آن دارد که وی به شدت تحت تأثیر کسانی است که رویکرد تهاجمی و تقابلی با اهل سنت دارند؛ مثلاً نویسنده در هیچ کجای کتاب از واژه «سنی» و یا «اهلسنت» استفاده نمی کند و معمولاً آنان را با تعبیر «عامه» و «پیروان شیخین» مورد خطاب قرار میدهد. همچنین متأسفانه تاریخ پایان نگارش کتاب خویش را نهمربیع الاول قرار داده است که در نگاه فتنهگران شیعه، اسم رمزی برای تفرقه افکنی است. همچنانکه در ابتدای کتاب نیز تقدیم نامه ای به شهید شیخ حسن شحاته قرار داده شده است، شخصی که اگرچه بعضی در کشور ما خواستند علت شهادت وی را در دشمنی اهلسنت با شیعه خلاصه کنند، ولی عامل اصلی آن انتشار توهینها و فحاشیهایی از زبان وی به مقدسات اهلسنت و خصوصا عایشه در شبکههای ماهوارهای بود؛ آن گونه که انتشار توهینهای شیخ حسن شحاته در فضای مجازی و رسانهها موجب شد تا افراطیون متعصب مصر به منزل وی یورش برند و و او را به شهادت برسانند.
همچنین قهرمان اصلی داستان این کتاب نیز بانوی مبلغهای به نام فاطمه علوی است که در شبکههای ماهوارهای به نقد اعتقادات سنت میپردازد و تاکنون توانسته است بسیاری از جوانان سنی مذهب را شیعه کند، این درحالی است که همة میدانیم بسیاری از این شبکهها بیش از آن سنی را شیعه کنند، سنی را دشمن شیعه میکنند!
همچنین نویسنده به گونه ای به معرفی داعش می پردازد که گویا تمام اهلسنت چنین تفکراتی دارند و در این مسیر قدم بر میدارند(نگاه شود به صفحه 35 این کتاب)
4. سوگمندانه باید گفت نویسنده نه تنها عنوان «نقد جریان داعش» را به ابزاری برای مواجهه با اهلسنت قرار داده است، بلکه حتی از این ابزار برای طرد و نفی دیگر شیعیان نیز بهره میبرد، چنانچه وی در جایی به عزاداری حضرت محسن بن علی علیهماالسلام اشاره میکند و مخالفت با برگزاری چنین عزاداریهایی را به عقاید وهابیت ربط داده و مینویسد: «فقط یک تفکر وهابی میتواند با بزرگداشت نام حضرت محسن عداوت داشته باشد!»(ص 113) این درحالی است که اولاً نقطه نظرات مراجع و بزرگانی که با گسترش چنین عزاداریهایی مخالفت دارند، فرسنگها با عقاید وهابیت فاصله دارد. ثانیاً؛ وهابیت با اصل عزاداری دشمنی و مخالفت دارد و مطرح کردن خاص موضوع عزاداری حضرت محسن بن علی علیهماالسلام تنها برای متهم کردن دیگر شیعیان کاربرد دارد.
سخنی پایانی اینکه در مقابله با افراط گرایی نباید اسیر وسوسهها و خواستههای مذهبی خویش شویم، بلکه با تعقل و سیاستی خاص باید ببینیم راه مبارزه با آن چگونه است. محققا اگرچه ممکن است بیان مسائلی از نگاه ما مقابله با افراط گرایی و آگاه سازی به حساب آید، ولی در بعد کلان مطرح شدن این مسائل بیشتر به تقویت افراطگرایی کمک میکند.