«نیمه پنهان ماه» و راههایی که باید طی شود
به گزارش هفت راه، دکتر مریم برادران نویسنده و فعال فرهنگی در یادداشتی نوشت:
روزی که با انتشارات روایت فتح آشنا شدم، زمستان سال 1378، دومین کتاب نیمه پنهان ماه تازه چاپ شده بود؛ روایت نیمه پنهان ماه شهید همت، و کتاب اول ماه چمران بود. وقتی خواندم حس کردم چه فکر نوی پشت آن هست؛ کتابهایی با طعم جدید برای ذائقه جوان امروزی، چیزی برای پیوند زدن زندگی دوران جنگ با زندگی امروزی.
این کتابها که شروع شد موجی راه افتاد. یادم هست چه زود به چاپهای بعدی می رسیدند و مطالبه جلدهای بعدی اشتیاق نوشتن را زیاد می کرد و همین باعث شد این سنخ نوشتن رونقی بگیرد. انتقادها کم نبود؛ به خصوص از سوی نسلی که شاید هنوز احساس میکردند این چیزها حریم خصوصی است و فرمانده های جنگ افرادی خاص که نباید ابهتشان بریزد، باید بمانند در همان قاب تصاویر در سینه کش دیوارها و ستایش شوند به شجاعت و دلیرمردی؛ غافل از اینکه نسل جوان ما میخواستند شجاعت را در بستر زندگی امروزی، در روزمرگی، لمس کنند و چه دلیری بیش از اینکه مرد با همه مردانگیاش بتواند نیمه خودش را سیراب از محبت کند در عین آنکه خسته جنگ است. و زن بتواند به پشتوانه مردش زندگی کند، عشق بورزد و نسل بعدی را تربیت کند و محکم بایستند پشت مردی که باید پشت یک ملت باشد.
القصه؛ این کتابها میآمدند که سبک زندگی را یاد بدهند. یاد بدهند در ساده زیستی چه غنایی هست، در عشق و دوستی چه معجزه ای و در پشت چهره نکبت جنگ چه شاهکارهایی پنهان. چه حسرتهایی که با خواندن این کتابها شکل میگرفت به خاطر کوتاهی این زندگیها، چه بغضهایی که راه گلوها را میبست و چه اراده هایی که برای آدم شدن شکل میگرفت. نمونه هایش را زیاد میشنیدیم، میخواندیم یا میدیدیم.
این کتابها در قالبی با دو روایت اول شخص و سوم شخص و گاه دوم شخص آمده بودند تا فضای خاطره را رنگی ادبیتر بدهند و جذابیت را در ادبیات جنگ برای خوانده شدن بیشتر، دستمایه کنند. کتابها با هدفگذاری روایت کردن بخشی از زندگی شخصی در بستری عاطفی از زندگی فرماندهان جنگ – همان هایی که برای ما همیشه فقط یک اسطوره بودند و حالا قرار بود نزدیک شوند و الگو- شروع شد. یادم هست این وسواس وجود داشت که چه کسانی با چه شاخصه هایی باید انتخاب شوند برای چنین روایتگری عاشقانه ای. حتی اینکه چه نویسنده ای می تواند چنین بنویسد. و البته مهمتر اینکه حداقل برنامهریزان اولیه و کسانی که این کتابها را هدایت میکردند، قائل بودند به اینکه نیمه پنهان تنها بخشی از روایت یک زندگی است که با یادگاران (خاطرات کوتاه تصویری از یک نفر) و از چشمها (روایتهای دیگران از یک نفر از منظرهای گوناگون) باید بیاید و تصویر خواننده را از یک نفر- از یک مرد جنگ- کامل کند. و در همه اینها یک قصد بود، اینکه مردان جنگ چه ویژگیهایی داشتند، در چه بسترهایی رشد کردند و چگونه انتخاب کردند.
گذشت و کتابها یکی پس از دیگری چاپ شدند و بازارشان گرم بود. و البته کم نبودند کسانی که اعتراض داشتند به این سبک نوشتن، چه از این بابت که بت شکنی راه افتاده است و چه از این منظر که در کتابهای نیمه پنهان زن بیشتر از مرد روایت می شود، غافل از اینکه اگر این زن را بشناسی و زوایای بزرگی روحش را، خواهی فهمید مرد چه روشن بینی درستی در انتخابهایش داشته است و این باز یعنی شناخت مرد، و این دو مکمل هم هستند.
و ردهها شکل گرفتند: نیمه پنهان درباره فرماندهان جنگ، اینک شوکران درباره جانبازان شیمیایی، آسمان درباره خلبانها و همه اینها در ابتدا یکی بود. کمکم روایت فتح تنها ناشری نبود که چنین میکرد و شاید اولین مبدع این کار هم نبود؛ ردههای اولیه چنین نگاهی از سوره شروع شده بود اما با سبک و سیاقی دیگر.
این کتابها خوش درخشیدند، تاریخ گواه است! اما به نظر میرسد تکامل هر چیز نیازمند رصد پیامدها و اصلاح و هدایت جریان است. این کتابها شروع شده بودند که جان بدهند به کتابهای حوزه جنگ، به خوانده شدن، به الگو شدن، به اینکه میشود عاشقانه زیست، به اینکه مهربانی و به یاد هم بودن تنها در نزدیکی جسمی خلاصه نمیشود و قصه دلها چیز دیگری است و اصلاً چطور میشود که یک مرد در بطن خشن ترین واقعه، بتواند این همه نرم بماند و زن با این همه تنهایی بتواند بی تکلف مهربانی کند و قدرت روح تا چه اندازه است.
اما به نظر میرسد سرنوشت این رده ها نیازمند بازبینی بوده و هست. این کتابها آمدند و تکامل نیافتند. برای برخی ناشران و نویسندهها، شدند شابلونی که به سری دوزی منتهی شد، بدون اینکه فکری در دل متن باشد، ایده ای جدید در خود داشته باشد و اصلاً توجه به این که هر زندگی ویژگی خودش را دارد و باید تفاوتها دیده شود و اینکه آیا هر زندگی را باید در این قالب ریخت؟ حتی کلمات تکرار شدند، جملات، تصاویر و ساختارها. و یادمان رفت که خدا ما را متفاوت آفرید که شناخته شویم. و این شد که زندگی آدمهای بزرگ و دوست داشتنی جنگ گم شد، یعنی گمشان کردیم و کسی سعی نکرد نقشه راه را بازخوانی کند.
شاید یک دلیل این اتفاق، واقعیت پنهان در خود این کارها بود. این کتابها بر اساس روایت همسران نوشته میشد (و میشود). روایتی که باید با مهارت محقق بتواند کنکاش گرانه زوایای پنهان یک زندگی را بیرون بکشد، غمها و شادیها، تلخی و شادکامی. و در کل روایتی واقعی از یک زندگی. از همان ابتدا شاید به دلیل فرهنگ پنهان کار و به این دلیل که وقتی عزیزی از دست میرود تنها خوبیهاست که باید نقل قول شود و اگر تلخی بوده است بهتر است فراموش شود، ردپایی از این انتظار که قرار است کل واقعیت روایت شود و بخشی از یک تاریخ ثبت شود، کمرنگ بود و تنها به بخشی از گفتن واقعیت اکتفا شد – و این هم البته نوعی نگاه است. شاید طبیعت این کار، نتیجه اش این باشد. و اینکه ما از زنی که تمام لحظات کوتاه خوب زیستنش در کنار مردی خلاصه شده بود که حالا نبود و او باید با همه بغضی که داشت آن روزها را زیر و رو میکرد، و تازه بعد از خوانده شدن منتظر واکنشهای غیرمنصفانه دور و نزدیک مینشست، انتظار داریم چه بشنویم؟
هرچه هست به نظر میرسد بازار نقد میتوانست خیلی کارها بکند که نکرد. نقد منصفانه میتوانست بدون دلخوشی به فروش کتابها چند کار بکند که نکرد؛ میتوانست به مخاطب بگوید این همهی زندگی یک نفر نیست، این همه واقعیت نیست، این بخشی از یک پازل است که اگر جذبش شده ای باید بروی و بقیه اش را بیابی، اگر دوستش داشته ای حالا رسالت با توست که بهتر بشناسی و حتی سره از ناسره را تشخیص دهی.
بازار نقد میتوانست به محقق بگوید بیشتر کاوش کن، بدون اینکه روای را بیازاری، محترمانه از او بخواه که به نسلی بیندیشد که قرار است با الگو گرفتن از واقعیت این زندگی، زندگی کند و قرار است دلزده نشود، قرار است بداند با زندگی انسانی مواجه است که اگر قربان صدقه دارد، اگر همراهی و همدلی دارد، این میشود پشتوانه لحظات دلخوری که بتواند سرپوش بگذارد به طبیعت بخشهای بایر زندگی که از تفاوتهای بستر رشد و تربیت و حتی شرایط روزمره بر میخیزد.
بازار نقد میتوانست به روایان بگوید گفتن بخشهای مختلف زندگی، اعم از خوشی و ناخوشی، میتواند این روایت را غنی کند، میتواند نشان دهد مردی که بلد است عصبانی بشود چطور خودش را تربیت کرده است که عصبانی نشود، مردی که میتواند مانع رشد یک زن باشد، چطور بر طبیعت تاریخی خودش غلبه میکند و رشد خودش را با رشد زن گره میزند، مردی که میتواند تعادل زندگی را حفظ کند احتمالاً آزمون و خطایی هم داشته است.
بازار نقد میتوانست به ناشران بگوید این بخشهای پنهان ماه، چرا با شهادت مردان تمام میشوند؟ چرا جریان زندگی را روایت نمیکند؟ و چرا این همه شباهت بین کتابها هست؟ و چرا میخواهیم همه را در قالب نیمه پنهان ماه وارد کنیم؟
انگشت اشاره نویسنده این سیاهه، به هرجا که باشد، به بازار بی رونق نقد بیشتر است؛ چیزی که میتواند باعث زندگی شود، باعث کاهش آسیبها شود، نگذارد که یک رده کتاب که جان داد به بازار نشر جنگ، درجا بزند و دچار ماندگی بشود، نگذارد که هدف اصلی فراموش شود و تجارت جای تفکر را بگیرد.
نیمه های پنهان ماه حالا محتاج بازنگری اساسی هستند. شاید باید با رده های دیگری مانند فرزندان شهدا که بخشی از این نیمه پنهان هستند تکامل یابد و با بیان واقعیتهایی که بعد از شهادت شکل گرفتند – هرچند تلخ- یادمان بیندازند که تکلیف ها کجاست و چرا هست. و کشوری که هیچوقت از این فرهنگ جدایی ندارد، باید یادش بماند نیمه پنهان ماه میتواند در زندگی همه ما شکل بگیرد به شرط آنکه ماه زندگی هم باشیم.
منبع: نسیم آنلاین