نگاهی به کتاب «توجیه المسائل کربلا»؛ توجیهها و بهانههایی برای با حسین نبودن! + بخشهای خواندنی کتاب
به گزارش هفت راه، «یا لیتنا کنا معک»؛ این عبارت یکی از آشناترین جملاتی است که شیعیان از دوران کودکی با آن آشنا میشوند، عبارتی که بیان کننده آرزوی رستگار شدن و رسیدن به فیض شهادت در رکاب ولی خدا به ویژه برای کسانی که در معرکه کربلا نبوده اند، است. اما این آرزوی قلبی محدود به دوران ما نمیشود، بلکه همه کسانی که از این کاروان بزرگ و نورانی جاماندهاندو حتی بسیاری از کسانی که در همان روزگار زندگی میکردند و وجود نازنین حضرت سیدالشهدا(ع) را درک کردند نیز مدتی پس از شهادت مظلومانه ایشان، همه با بیان عبارت ارادت و تمنای قلبی خود را برای پیوستن به این شهدای عالیمقام نشان میدهند.
اما چه شد که گروهی از مردم با وجود داشتن ارادت به خاندان اهل بیت(ع) و شخص امام حسین(ع) از حضور در میدان کربلا و یاری ولی خدا سرباز زدند و جز جاماندگان و حسرتخورندگان شدند؟ کتاب «توجیه المسائل کربلا» نوشته حجتالاسلام علیاصغر علوی برای پاسخ به همین پرسش مهم نوشته شده است. کتابی که با بررسی بهانههای و توجیهات گروههای مختلف مردم دلیل عدم حضور این افراد در کنار امام حسین(ع) را بیان کرده است.
نویسنده در توضیح دلایل و چگونگی نگارش این کتاب در مقدمه ابتدایی خود آورده است:
«یکی از سنتهای الهی، سنت امتحان و ابتلاء است. بر اساس این سنت، همه بشر باید امتحان شوند تا معلوم شود که عیار خلوص شان چه قدر است. به عبارت دیگر، چه قدر قول و فعل شان با هم یکی است.
در این کتاب، ابتدا معنا و مفهوم توجیه را بررسی میکنیم. در ادامه به انواع و اقسام توجیه می پردازیم. سپس مهمترین مطلب این کتاب، یعنی توجیهات کسانی که امام حسین را یاری نکردند، مد نظرتان قرار میگیرد. توجیهات را در سه دسته بررسی میکنیم:
*توجیهات کسانی که با امام همراه نشدند.
*توجیهات کسانی که امام را ترک کردند.
*توجیهات کسانی که مقابل امام ایستادند.»
درواقع نویسنده با بررسی این سه دسته توجیح، به شکلی جامع به شرح و تفسیر منطقی و موشکافانه دلایل عدم حضور گروههای مختلف مسلمانان در قیام امام حسین(ع) و تنها ماندن ایشان و در نهایت شهادت مظلومانهشان در صحرای کربلا میپردازد.
متن کتاب ساده و خودمانی نوشته شده است و در بخشهای مختلف آن از بیانات مقام معظم رهبری برای شرح کاملتر موضوعات استفاده شده است.
این کتاب در 164 صفحه و به وسیله انتشارات موسسه علمی- فرهنگی سدید روانه بازار نشر شده است و تاکنون بیش از چهار بار تجدید چاپ شده است.
در ادامه بخشهایی از این اثر را با هم میخوانیم:
پرده اول: انجام تکلیف و هزینههای بزرگ
رهبر معظم انقلاب بیان میکنند اگر امام حسین مانند انسان های ظاهربین متشرع میخواست عمل کند، به هیچ وجه نباید قیام میکرد! ایشان در این باره میفرمایند: «امام حسین(ع) ابتدا در مقابل آن حرکت، مواجه با مشکلاتی شد که یکی پس از دیگری رخ نمود. ناگزیریِ خروج از مکه، بعد درگیری در کربلا و فشاری که در حادثه کربلا بر شخص امام حسین(ع) وارد میآمد، از جمله این مشکلات بود. یکی از عواملی که در کارهای بزرگ جلو انسان را سد میکند، عذرهای شرعی است. انسان، کار واجب و تکلیفی را باید انجام دهد؛ ولی وقتی انجام این کار مستلزم اشکال بزرگی است – فرضی بفرمایید. عده زیادی کشته خواهند شد – احساس میکند که دیگر تکلیفی ندارد. شما ببینید در مقابل امام حسین (ع) از این گونه عذرهای شرعی که میتوانست هر انسان ظاهر بینی را از ادامه راه منصرف کند، چقدر بود! یکی پس از دیگری، رخ مینمود. اول اعراض مردم کوفه و کشته شدن مسلم پیش آمد. فرضاً اینجا بایستی امام حسین(ع) میفرمود: «دیگر عذر شرعی است و تکلیف ساقط شد. میخواستیم با یزید بیعت نکنیم؛ ولی ظاهرا در این اوضاع و احوال امکان پذیر نیست. مردم هم تحمّل نمیکنند. پس، تکلیف ساقط است. لذا از روی اجبار و ناچاری بیعت میکنیم».
رهبر معظم انقلاب در ادامه بیان میدارند که حتی در زمان وقوع حادثه کربلا توجیهات و عذرهای شرعی محکمتری پیدا شد که امام میتوانست با آن توجیهات از قیام خود کوتاه بیاید، ولی این کار را نکرد. ایشان میفرمایند: «مرحله دوم، حادثه کربلا و وقوع عاشوراست. این جا امام حسین(ع) میتوانست در مواجهه با یک مسأله به مثابه انسانی که حوادث بزرگ را با این منطقها میخواهد حل کند، بگوید: «زن و بچه در این صحرای سوزان، طاقت ندارند. پس، تکلیف برداشته شد». یعنی تسلیم شود و چیزی را که تا آن وقت قبول نکرده بود، بپذیرد.
یا بعد از آن که در روز عاشورا حمله دشمن آغاز گردید و عده زیادی از اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند – یعنی مشکلات، بیشتر خود را نشان داد – آن بزرگوار میتوانست بگوید: «اکنون دیگر معلوم شد که نمیشود مبارزه کرد و نمیتوان پیش برد». آنگاه خود را عقب بکشد. با آن هنگام که معلوم شد امام حسین(ع) شهید خواهد شد و بعد از شهادت او، آل الله – حرم امیرالمؤمنین و حرم پیغمبر(ص) – در بیابان و در دست مردان نامحرم، تنها خواهند مانند – این جا دیگر مسئله ناموس پیش میآید – به عنوان یک انسان غیرتمند، میتوانست بفرماید: «دیگر تکلیف برداشته شده است. تکلیف زنان چه میشود؟ اگر این راه را ادامه دهیم و کشته شویم، زنان خاندان پیغمبر و دختران امیرالمؤمنین(ع) والسّلام و پاکیزهترین و طیب و طاهرترین زنان عالم اسلام، به دست دشمنان – مردان بیسرو پایی که هیچ چیز از شرف و ناموس نمیفهمند – خواهند افتاد. پس تکلیفی برداشته شد».
استقامت امام حسین در مقابل عذرهای شرعی بود که حادثه عاشورا را آفرید تا بعد از هزاران سال هم چنان اثرگذاری خودش را ادامه می دهد. رهبر معظم انقلاب در مورد استقامت امام حسین(ع) میفرمایند: «توجه کنید برادران و خواهران! مطلب مهمی است که در واقعه کربلا از این دیدگاه دقت شود که اگر امام حسین(ع) میخواست در مقابل حوادث بسیار تلخ و دشواری مثل شهادت علی اصغر، اسارت زنان، تشنگی کودکان، کشته شدن همه جوانان و حوادث فراوان دیگری که در کربلا قابل احصاست، با دیدِ یک متشرع معمولی نگاه کند و عظمتِ رسالتِ خود را به فراموشی بسپارد، قدم به قدم میتوانست عقب نشینی کند و بگوید: «دیگر تکلیف نداریم. حال با یزید بیعت میکنیم. چاره چیست؟!» «اَلضّرُوراتُ تُبِیحُ المَحظُوراتِ». اما امام حسین(ع) چنین نکرد. این، نشانگر استقامت آن حضرت است. استقامت یعنی این! استقامت، همه جا به معنای تحمّل مشکلات نیست. تحمّل مشکلات برای انسان بزرگ، آسانتر است تا تحمل مسائلی که بر حسب موازین – موازین شرعی، موازین عرفی، موازین عقلی ساده – ممکن است خلاف مصلحت به نظر آید. تحمل این ها، مشکلتر از سایر مشکلات است».
اگر امام حسین میخواست توجیه بکند، دیگر حادثه کربلایی اتفاق نمیافتاد. حتی میتوان گفت که دیگر اسلامی نبود!
توجیه نکردن امام حسین(ع) دین را نجات داد… استقامت در برابر ظاهربینیها و توجیهات شرعی و عقلی باعث شد که دین اسلام بماند…
حسین توجیه نکرد. کاشی دیگران دهم توجیه نکرده بودند تا …
پرده دوم: توجیهاتی برای با حسین نبودن!
اسلام به من نیاز داشت
عدهای در کربلا حاضر نشدند و بهانهشان این بود که اگر در کربلا بیاییم. کشته میشویم. درحالی که در این شرایط اسلام به افرادی مثال ما نیاز دارد. ما باید باشیم تا بتوانیم آیات و احادیث را زنده نگه داریم. باید ترویج علم کنیم و…
مگر اسلام امام حسین با اسلام شما فرق میکرد! اسلام حسین برای این که زنده بماند، نیاز به جهاد داشت، نیاز به فداکاری داشت، نیاز به خون داشت…
بعضی وقتها اثر خون خیلی بیشتر از اثر علم است. پس این توجیه درست نیست که به بهانه تحصیل علم و یا تدریس علم، جبهه جهاد علیه باطل را خالی کرد.
امام حسین رفت تا به خدا برسد، رفت تا جانش را نثار کند، اسلام به امام حسین(ع) نیاز داشت، ولی به خون او نیاز داشت …
از دشمن میترسیدم
شیعیان، گرفتار ظلم یزید بودند. امام را به فریادرسی خواندند. امام هم در پاسخ آنان راهی کوفه شد. خود امام، در راه از اشخاص مختلف مدد خواست. بعضی ندایش را پاسخ داده به او پیوستند، مانند زهیر بن قین، برخی هم عذر و بهانه آوردند و اوضاع بحرانی کوفه را یادآور شدند. امام به آنان می فرمود: اگر یاری نمیکنید، لااقل از این منطقه دور شوید، چرا که هر که فریاد دادخواهی ما را بشنود، ولی به یاری نیاید. گرفتار دوزخ خواهد شد.
ندای «هَل مِن ناصِرٍ» امام حسین(ع) نیز در روز عاشورا، خطاب به همه کسانی بود که یارای دفاع از حریم و حرم اهل بیت را داشتند. فریاد استغاثه آن حضرت که به «هَل مِن مغیثٍ» و «هل مِن ذابٍ» بلند بود، از همه آیندگان، لبیک اجابت میطلبد.
رهبر معظم انقلاب در مورد ترس برخی از افراد برای یاری امام حسین میفرمایند: «در حادثه عاشورای امام حسین(ع)، حتی کسانی مانند عبدالله بن عباس و عبدالله این جعفر که خودشان جزو خاندان بنی هاشم و از همین شجره طیبهاند. جرأت نمیکنند در مکه با مدینه بایستند، فریاد بزنند و به نام امام حسین(ع)، شعار بدهند.»
بسیاری از بزرگان تنها به دلیل ترس نیامدند از پسر فاطمه حمایت کنند. یزید قدرت و هیمنه پوشالی عجیبی داشت و ترسناک هم بود. رهبر معظم انقلاب در مورد ترس بزرگان بیان میدارند: «این، یک عبرت عجیب در تاریخ است. آنجا که بزرگان میترسند، آن جا که دشمن چهره بسیار خشن را از خود نشان میدهد، آن جا که همه احساسی میکنند اگر وارد میدان شوند، میدان غریبانهای آنها را در خود خواهد گرفت؛ آن جاست که جوهرها و باطن افراد شناخته میشود. در تمام دنیایی اسلامی آن روز – که دنیای بزرگی بود و کشورهای اسلامی زیادی که امروز مستقل و جدا هستند، آن روز یک کشور بودند- با جمعیت بسیار زیاد، کسی که این تصمیم، عزم و جرات را داشته باشد که در مقابل دشمن بایستد، حسین بن علی(ع) بود. بدیهی بود که وقتی مثل امام حسین حرکت و قیام کند، عدهای از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگرچه آنها هم، وقتی معلوم شد که کار چقدر سخت است و چقدر شدت عمل وجود دارد، یک یک از دور آن حضرت پراکنده شدند و از هزار و اندی آدم که با امام حسین(ع) از مکه به راه افتاده، یا در بین راه به حضرت پیوسته بودند، در شب عاشورا تعداد اندکی ماندند که با مجموع آن چه که روزعاشورا خودشان را به حضرت رساندند، 72 نفر شدند!»
پرده سوم: توجیهات در کربلا
مجبورم انجام دهم
در دیدار امام با عمر سعید توجیهاتی که عمر سعد آورد. نشان از این است که وی میخواهد بگوید که مجبور است این کارها را انجام دهد. برای تحلیل گفته های عمر سعد باید توجیهات او در چهار بعد بررسی شود: ذکر توجیه، تقریر توجیه، خاستگاه توجیه، پاسخ امام به توجیه عمر سعد.
در مورد خاستگاه این توجیهات باید گفته شود که عمر سعد گویا خود را مجبور به کشتن امام میبینید و این توجیه خاستگاه همه توجیهاتی است که او آورده است. به عبارت دیگر، زبان حال عمر سعد این است که: «درست است. که مقابله با امام کار پسندیدهای نیست، ولی من مجبورم!»
با این پیش فرض است که عمر سعد بهانههایی از جنس مال و خانه و خانواده میآورد…
چرا عمر سعد متقاعد شد که از جنگ دست بردارد و در نامهای خطاب به عبیدالله زیاد عنوان کرد که حسین(ع) حاضر است به حجاز بازگردد و نیازی به درگیری نیست. عبیدالله نیز از این قضیه خشنود گشت، ولی شمر که نزد وی حاضر بود، هشدار دارد که باید تا حسین در دسترس قرار دارد، کارش را یکسره کند، وگرنه چنانچه دور شود، دیگر بر او دست نخواهد یافت.
با این پیشنهاد شمر، عبیدالله تغییر رأی داد و ضمن نامهای خطاب به عمر سعد از او خواست که یا با حسین بجنگد و یا آن که فرماندهی سپاه را به شمر واگذار کند. عمر سعد از نامه و پیغام شمر ناخشنود گردید و او را نکوهش کرد. شمر بار دیگر از او خواست که یا با امام بجنگد و یا آن که فرماندهی سپاه را بر عهده او نهد. عمر سعد کسی نبود که بتواند به آسانی از مقام کناره بگیرد و گفت که او خود، این کار را به انجام خواهد رساند.
سرانجام عمر سعد سپاه اموی را به جنبش درآورد و به سوی اردوگاه حسینی حمله ور شد. عمر سعد در مسابقه با شمر عقب نیفتاد و در ریختن خون پسر فاطمه شریک شد…
چه توجیهی کرد عمر سعد: عقب نیفتادن از کشتن عزیز زهرا…
میخواستم همرنگ لشکر باشم (بهانه سیاهی لشکر)
در کربلا بهانه بیطرف بودن اصلا جایگاهی ندارد. در صحنه کربلا یا با حسینی یا با یزید!
سه نمونه (مورد کاوی) عجیب در کربلا (الهامبخش در بحث نقش ها و نیز جایگاه تشکیلانی حضور فرد):
*عطاء بن ابی ریاح
*هرثمه بن سلیم
*عبیدالله حر جعفری
نمونه اول: چرا بر سیاهی لشکرشان افزودی؟ (داستانی از عطاء بن ابی رباح مفتی اهل مکه که میگوید: مردی را دیدم کور شده بود، او در سپاه عمر سعد در کربلا حضور داشت، از او پرسیدم: «چرا چشمانت کور شده است؟» گفت: من در کربلا در روز عاشورا (در میان لشکر عمر سعد) حاضر بودم، ولی نه نیزهای انداختم و نه شمشیر زدم و نه تیری افکندم. آن روز فراموش نشدنی به پایان رسید و من به خانه ام بازگشتم و شامگاهی پس از خواندن نماز خوابیدم و در عالم خواب، دیدم که مردی به سوی من آمد و گفت: پیامبر خدا تو را خواسته است، زود باش خودت را معرفی کن گفتم: شگفتا من و پیامبر خدا! مرا با آن حضرت چه کار؟
او گریبان مرا گرفت و کشان کشان مرا نزد پیامبر برد.
هنگامی که نزد آن حضرت رسیدم، دیدم آن بزرگوار در پهن دشتی نشسته و آستین خود را بالا زده و سلاحی بر گرفته و فرشتهای در همان حال در برابر او با شمشیری آتشین ایستاده است.
خوب نگاه کردم. دیدم همان فرشته با همان شمشیر آتشین نه تن از همراهان مرا که در کربلا با هم بودیم. یکی پس از دیگری، هر کدام را با یک ضربت نابود ساخت و خود دیدم که به هر کدام، تنها یک شمشیر فرود میآورد و با همان ضربت سراپای شان از آتش شعلهور میشد! ترس و دلهره سراپایم را گرفت و در همان حال به حضور پیامبر رفتم و در برابر آن حضرت بر دو زانو نشستم و گفتم، سلام بر توای پیامبر خدا! آن حضرت پاسخ مرا نداد و مدتی به من نگاه کرد! آنگاه سر برداشت و به من فرمود: تو از کسانی هستی که حرمت خاندان مرا شکسته و فرزندانم را کشتی و حق مرا رعایت نکردی.
گفتم: ای پیامبر! به خدای سوگند که من نه شمشیری زدم و نه نیزهای افکندم و نه تیری نشانه رفتم؛ من در ریختن خون فرزندانت دست نداشتم و سپاه جنایتکار اموی را یاری نکردم. پیامبر فرمود: درست میگویی، امّا بر سیاهیلشکر ظالمان و استبدادگران افزودی؛ چرا چنین کردی؟ نزدیک بیا! به ناگزیر نزدیک رفتم و دیدم طشتی پر از خون در آن جا بود و آن حضرت به من فرمود: «این خون فرزندم حسین(ع) است و آن گاه از همان خون، ذرهای بر چشم من کشید و من از خواب بیدار شدم و دریافتم که کور شدهام و دیگر نه چیزی را میبینم و نه جایی را!
پرده چهارم: کربلا، سرزمین بیبهانگی
انسان نیازمند حجت، برهان و بهانهشکنی است. توجیهگری، بهانهآوری و یافتن گریزگاه از حق، کوشش هماره انسان است؛ آنگاه که در اسارت نفس و کششها و کشمکشهای پست و فرومایه دنیوی فرو میغلتد. همه پیامبران آمدهاند تا فرصت «بهانه» را از انسان بگیرند تا هیچ کس نگوید: نمیدانستم.
کسی نگوید: چراغی نداشتم. خداوند در هدف بعث انبیا می فرماید: «تا برای مردم، پس از فرستادن پیامبران، در مقابل خدا بهانه وحجتی نباشد.»
کربلا حجت بالغه است. برای همه آنانی که «نتوانستن» یا «نمی شود» را فریاد میزنند، اتمام حجت است. کربلا از نظرگاه سنی، «حجت» است و تقریباً هرکس در کربلا میتواند الگوی سنی خود را بیابد: نوجوانان، قاسم، عبدالله بن الحسن و عمروبن جناده را؛ جوانان و میان سالان، علی اکبر، عباس، عبدالله و جعفر را؛ پیران، حبیب، عابس و مسلم بن عوسجه را؛ معلولان، مسلم بن کثیر اعرج را؛ زنان، زینب(س)، رباب و اموهب را و حتی کودکان، اصغر و سکینه را؛ کربلا از این جهت نیز در جنگ های تاریخ اسلام یک استثنا است.
همه رنگ ها نیز در کربلا یافت می شوند؛ سیاه مانند جون ، غلام ابوذر ز سفید مانند اسلم ترکی. همه گروه های اجتماعی نیز گویی در کربلا نماینده دارند: معلمان، بازاریان، تازه ایمان آورندگان، غلامان و…
کربلا هرکس را که بخواهد با تکیه بر بهانهها صحنه حق را رها کند، خلع سلاح میکند؛ حتی کودک با گریه خویشتن میتواند نقش آفرین باشد.
همراه حالات انسانی نیز در کربلا چهره و ز جلوه نموده است؛ حضور خانوادگی و دسته جمعی، نوعروسان، بیماران و گرفتاران. برای مثال، عبدالله بن عمیر کلبی و جنادة بن حارث انصاری با خانواده در جبهه حضور یافتهاند، یا فرزند یکی از صحابه را به اسارت گرفتهاند و اباعبدالله هرچند وی را برای رفتن و آزاد کردن فرزند تشویق میکند و حتی هزینه لازم را برای رهایی فرزند میپردازد، امام را رها نمیکند. غم، شادی، آرامش، اضطراب، تشنگی، گرسنگی، غربت، قساوت و شقاوت، محبت و مهربانی و همه جلوهها و حالات، از فروترین تا فراترین، در کربلا دیده می شود.
کربلا سرزمین بیبهانگی است: تشنگی، بهانه نجنگیدن و تنهایی، دلیل گریز، تسلیم و ذلتپذیری نیست. اگر بدانی زن و فرزند نیز از قساوت و بیرحمی دشمن مصون نمیمانند و اسارت و رنج در انتظار نشسته است، نمیتوان صحنه را رها کرد و مسئولیت را نادیده گرفت.
شاید این فقره از زیارت اربعین رساترین وصف از کربلا و شهادت ابا عبدالله(ع) و یارانش باشد:
«و حسین(ع) جانش را فدای تو کرد تا بندگانت را از جهالت و نادانی و سردرگمی و گمراهی رهایی بخشد.
کربلا پایان بخش سردرگمی و بلاتکلیفی است و تکلیف همه پس از کربلا معلوم است…
منبع: مجله مهر