وفاداری فیلمساز به واقعیت
هفت راه- علیرضا و فاطمه قائدی:
سالی (sully)، به کارگردانی کلینت ایستوود و بازی تام هنکس، ساخته 2016 و تولید آمریکاست. تاد کومارنیکی فیلمنامۀ آن را بر اساس کتاب زندگینامه کهنه خلبان امریکایی، چسلی سولنبرگر به نام “نهایت وظیفه” نگاشته است. فیلم، روایتگر حادثۀ فرود اضطراری پرواز 1549 خطوط هوایی یو اس ایرویز در 15 ژانویه 2009 است. گرچه، سانحه در هواپیما یک سوژۀ تکراری در سینما محسوب میشود، ولی سالی، در نهایت فیلمی است که با فروش 233 ملیون دلاری هم در گیشه موفق بوده و هم از امیدهای اسکار 2017 است.
در این میان نکتۀ قابل توجه ، وفاداری بسیار زیاد فیلمساز به واقعیت است؛ تا جایی که خبری از ضدقهرمانهای قرص و محکم، یا راز سیاه قهرمان نیست. حتی به آن معنای متداول، کاتارسیس واضحی نداریم. آنچه که با آن روبهرو هستیم روایت یک واقعه است. اینکه آیا این پایبندی شدید به وقایع، خواستۀ خود فیلمساز بوده یا نتیجۀ عاملی بیرونی مثل دیدگاه سفارش دهنده، چندان مهم نیست. مهم این است که این اندازه از پایبندی دست خیال را میبندد و کار بسیار دشوار میشود؛ با اینحال فیلمساز توانسته تا حد قابل قبولی از پس این چالش بربیاید و مخاطب را تا انتهای فیلم با خود همراه کند.
چالش روایت رویدادهای معاصر، مسالهای است که ادبیات و سینمای امروز ما هم، با آن دست به گریبان است و کمتر شاهدیم به خوبی از پس آن برآید. به نظر میرسد بررسی فیلم سالی، از این دیدگاه میتواند نکاتی را در این مواجهه به ما یادآور شود.
خلبان سالی، هواپیمایی را که حین پرواز در اثر برخورد با دستۀ پرندگان، دچار سانحه شده روی رودخانه فرود میآورد و جان همه مسافران نجات پیدا میکند. داستان یک خطی سالی، ماجرای کشمکش خلبان سالی با کمیتۀ ملی امنیت حملونقل است. گره اصلی این است: آیا تصمیم خلبان برای برنگشتن به فرودگاه و به جای آن، فرود روی آب درست بوده؟
بیایید از اول، و به جای فیلمنامهنویس با موضوع روبهرو شویم.
شما چه دارید؟ واقعهای جذاب و پرهیجان با یک پایان شیرین. چیزی که عموم مردم را در هنگام وقوع درگیر خودش کرده. روزنامهها، تلویزیون و سایتهای خبری روزها آن را پوشش دادهاند. شما همچنین یک قهرمان دارید؛ کسی از میان مردم عادی که توانسته با یک تصمیم قهرمانانه، جنسی از غرور و شادی را در مردم کشورش زنده کند. دیگر اینکه این حادثه در زمان نزدیک رخ داده. همۀ اینها باعث میشود مخاطب بخواهد باز هم دربارهاش بشنود و ببیند.
چیز مهم دیگری که شما دارید اطلاعات است. چون زمان واقعه نزدیک بوده، فیلم، عکس، اطلاعات و مهمتر از همه، آدمهای درگیر با حادثه در دسترساند. شما حتی یک کتاب زندگینامه ی پر فروش از قهرمانتان دارید. اما چالشها کداماند؟
اول؛ تمام افراد درگیر با حادثه حیّ و حاضراند. حتی تودۀ مردم آن حادثه را به خوبی به یاد میآورند؛ پس اگر بخواهی مدّعی باشی که فیلم تو روایتگر خودِ خودِ ماجراست، کار دشوار میشود. آدم ها هستند و برای غلط گرفتن از تو آمادهاند. در نتیجه دست و پای خیالپردازی بسیار بسته میشود و این آخرین چیز است که تو در فرآیند خلق اثر هنری میخواهی.
دوم؛ داستان سانحه در هواپیما یک قصۀ تکراری است و یک روایت خطی از سانحه چیزی است کسل کننده. چگونه میتوانی به پرداختی جدید برسی؟
سوم؛ قهرمان این ماجرا، یک آدم درونگرا، منضبط و محکم است که از خوب یا بدِ ماجرا سالم و در دسترس است. علاوه بر این، اَکت بیرونی او هنگام ماجرا، فشار دادن چند کلید و گفتن چند دیالوگ در کابین خلبان بوده.
چهارم؛ ماجرای سانحه و فرود اضطراری تنها در هفت دقیقه رخ داده. حتی در هنگام نجات مسافران از رودخانه هم اتفاق خاصی نیفتاده. پس دست تو به عنوان فیلمنامهنویس باز هم بسته است.
در این میان میتوان با انتخابهایی هوشمندانه از میان همۀ محدودیتهای ذکر شده؛ یک داستان واقعی بیرون کشید.
اول؛ داستان تو کجا شکل میگیرد؟ آنچه همه میدانند خودِ ماجرای نجات است. ولی گره اصلی تو میتواند چیز دیگری باشد. آنچه که دور از دسترس مردم و رسانهها بوده. موقعیتی که دیده نشده و در عین حال مساعد کنش و واکنش باشد. اگر گره اصلی را به جای نحوۀ عملکرد قهرمان در هنگام نجات به جایی دیگر منتقل کنی چه؟ تو در تحقیقاتت به نقطهای میرسی که از دور سوسو میزند و آن جلسات کمیته امنیت پرواز است. خلبان سالی پس از ماجرا، ماهها درگیر این جلسات بوده. خودش است. به این فکر کن که در این مدت بر او چه گذشته. این میتواند یک نقطۀ بحرانی خوب باشد. چیزی که بتواند بار داستان را بکشد. پس قصۀ تو دیگر تنها ماجرای نجات نیست با این سوال تکراری- آیا همه زنده میمانند؟- بلکه درگیری اصلی روی درستی تصمیم خلبان برای فرود روی آب است.
دوم؛ انتخاب درست زمان روایت. ماجرای نجات تنها در هفت دقیقه رخ داده ولی به این فکر کن که اگر زمان روایت را پس از وقوع حادثه در نظر بگیری چه اتفاقی میافتد؟ به این ترتیب، امکان استفاده از فلشبک با تداعیگرهای مناسب دست تو را به عنوان نویسنده باز میکند. به این شکل ، به زمان محدودی که حادثه و نجات در واقعیت داشته غلبه میکنی. حالا ماجرا را در دست گرفتهای و زمان را مهار کردهای.
این انتخابها، مشکل دیگری را هم حل میکند. حالا داستان تو از شکل کاملاً بیرونی خارج شده و میتوانی به درون شخصیت قهرمان نفوذ کنی. محور داستان و مهمترین گره کار را درگیریهای ذهنی او درباره تصمیماش میگذاری. او بیش از چهل سال پرواز موفق داشته و حالا با این شک روبهرو است که آیا واقعاً تصمیمی که از روی غریزۀ خلبانی گرفته، درست بوده؟ به این ترتیب قهرمان ساکت و منضبطات را از لاک بیرون آوردهای . حالا اوست که روایت قصه را به عهده دارد و مجموعۀ آشفتگیها، تعاملات جدید اجتماعی و یادآوریهایش از گذشته، از جمله روز حادثه، داستان تو را میسازد. این یک موفقیت بزرگ است. قهرمان درونگرایمای را به میدان آوردهایم و او را مرکز داستان قرار دادهایم.
بگذارید ببینیم اکنون چه داریم: خلبان همه را نجات داده و از نظر مردم یک قهرمان است. ولی کمیتۀ ملی امنیت حملونقل واقعاً مطمئن نیست. پس قهرمان تو به جای دریافت مدال شجاعت، با گرهی جدّی روبهرو میشود. کسانی هستند که به تصمیم او شک دارند. آیا همین کافی است؟ نه. به ویژگیهای سفت و سخت قهرمان نگاهی دوباره بینداز. انسانی منظم، دقیق، متعهد، سختکوش با سابقۀ چهل سال خدمت. کسی که آبروی حرفهای اش را ذره ذره جمع کردهاست. این همان چیزی نیست که تو در این موقعیت به آن نیاز داری؟ چنین انسانی در این وضعیت به شک نمیافتد؟ از خودش نمیپرسد آیا به راستی غریزه من درست عمل کرده یا اینکه جان همۀ مسافران را به خطر انداختهام؟ میبینید عالی است. درست همان چیزی که نیاز دارید.
حالا بیایید مردم را هم به ماجرا اضافه کنیم. تا دیروز کسی جز نزدیکان و همکاران سالی، او را نمیشناخت ولی حالا همه او را به عنوان یک قهرمان واقعی ستایش میکنند. چطور میتوانید این عامل یاری دهنده را برای شخصیت اصلیتان تبدیل به بحران کنید؟
بیایید به یک تاثیر معکوس فکر کنیم. اگر معلوم شود که تصمیم سالی برای فرود روی آب خطا بوده، تمام آدمهایی که امروز او را میستایند نسبت به او چه حسی پیدا میکنند؟ قهرمان شما آدمی بوده که بیش از هر چیز در زندگی، کنترل داشته. کنترل روی همه چیز؛ و حالا سکّان زندگی از دست او خارج شده. اعلام خطا از سوی کمیته یعنی یک فاجعۀ تمام عیار برای مردی که تمام عمر با آرامش و تمرکز، کار و زندگی کرده. حالا درست شد. اینطور نیست؟ از این به بعد هرگونه ابراز علاقه و سپاسگزاری از سوی مردم و توجه از طرف رسانهها، نه تنها به قهرمان قوت قلب نمیدهد بلکه او را مضطرب میکند و بر تنش داستان میافزاید.
خُب، به نظر میرسد به جاهای خوبی رسیدهاید. حالا با یک پلات درست، دقت در طراحی صحیح فلشبکها، و یک شروع خوب، میتوانید به یک فیلمنامۀ قابل قبول امیدوار باشید.