باید به حال فرزندی که در این خانه متولد می شود گریست
خانواده سیاه معیارهای عجیب و غریبی ندارد. از یک دودوتاچهارتای ساده شروع میشود و به بدترین جاها میرسد. مرحله سادهاش این است که زن در مقابل مرد و غرور مردانهاش بایستد و مرد به احساسات عاطفی زن احترام نگذارد. دیگر فاتحه این خانواده را باید خواند و برای آن بچهای که ماه دیگر به دنیا میآید باید گریست.
هفتماهگی داستان زوجی است که در طبقه پایین خانه مادرشوهر زندگی میکنند و فرزند توراهی هفتماهه دارند. ناراحتی آنها از هم، خانه را به میدان جنگی تبدیل کرده است؛ تا حدی که از هیچ جسارتی به یکدیگر دریغ نمیکنند و جز در اوقات ظاهرسازی، رنگ خوشی در زندگی خود نمیبینند. خواهرشوهر نیز با شوهرش به هم زده و پدرشوهر از دنیا رفته است. در این خانواده پرتنش، حضور دختری که دوست خواهرشوهر است، ابهام میآفریند و گرههای اصلی داستان بر بستر بیاعتمادی زن و شوهر به یکدیگر و روابط آنها با افراد دیگر رقم میخورد.
از همان اول که رعنا با بیماریهای دوران بارداری مواجه است و مهرداد از او میخواهد نزد مادرش در شهرستان برود، این نگرانی در رعنا شعله میکشد و صریحاً به او میگوید که با فرستادن او به شهرستان میخواهد «غلطی بکند!» خواهر مهرداد نیز که با نشانههای آشکار و پنهان اهل دوستی با افراد مختلف است، مردان متعددی را در فیلم تجربه میکند. اما گره اصلی وقتی معلوم میشود که مهرداد به همسرش شک میکند.
شک و خیانت که درونمایه اصلی اینجور فیلمهاست، مرد و زن نمیشناسد و بهطور مشابه برای هر دو نمایش داده میشود، غافل از اینکه میان روابط مرد با دختر مجرد و زن شوهردار با مرد دیگر فاصله از زمین تا آسمان، بلکه از بهشت تا جهنم است!
اما در فیلمی که همهچیز هست جز خدا، نه انتظار آرامش باید داشت و نه خوشی واقعی. تا آنجا که حتی مادر مهرداد- که ظاهراً سالمترین فرد فیلم است- به فکر تورهای خوشگذرانی و رقص با پیرزنهای دیگر است، و نه در حق فرزندش درست مادری میكند و نه زن خوبی برای مرد خود بوده است. مادر و پدرِ رعنا نیز مورد انتقاد مهرداد هستند و خلاصه هیچچیز سر جای خودش نیست.
فیلم مصداق سینمای ضد جامعه است و با وجود پردهدریهای واضحش، با کمال تأسف هیچ محدودیت سنی برای مخاطب تعیین نکرده است. زشتیهای فیلم تا آنجاست که سالومه، همان دوست خواهرشوهر، با گرفتن دل خود تصریح به سقط جنین از روابط نامشروع میکند و خیلی راحت با این پدیده شوم کنار میآید. یا در جای دیگری که با مهرداد خلوت میکند، مردها را به «جای پارک» ماشین تشبیه میکند و این مثال را با مسائل جنسی در میآمیزد.
ناگفته نماند که «سالومه» در کتاب مقدس تحریف شده امروز، حرامزادهای است که از ازدواج «هرودیس»، پادشاه فلسطین، و بردارزادهاش «هیرودیا» به دنیا آمد و یحیای پیامبر با این ازدواج نامشروع مخالفت کرد. سالومه در برابرِ پادشاه هرود و میهمانانش چنان رقصید که هرود قسم خورد هر چه آرزوی او باشد برایش فراهم خواهد آورد. مادرِ سالومه (هیرودیا) بنا به کینهای قدیمی که از یحیی (علیهالسلام) داشت، از سالومه خواست که از پادشاه سر بریده آن پیامبر را تقاضا کند. سالومه چنین کرد و هیرودیس هم بیدرنگ یحیی (علیهالسلام) را كُشت و سر آن حضرت را در مقابل هیرودیای بدكار قرار داد. از آن پس، سالومه به عنوان زن اغواگری که باعث مرگ میشود، شناخته شد. سالومه در هفتماهگی نیز تلویحاً به این شخصیت گریز میزند تا یحیای ناپاک فیلم (مهرداد) را به مرگ بکشاند.
ساخت ضعیف فیلم، مسئلهای مضاعف است که به خاطر هنجارشکنیهای داستان خیلی دیده نمیشود. با اینکه فیلم بازیگران زیادی دارد، نه بازیها چنگی به دل میزند و نه شخصیتها و نه حتی حوادث جای درستی دارند. عکسالعملهای حامد بهداد بسیار غیر منتظره و بیربط است و اتفاقی مثل زلزله که پیش و پس از ماجرا جایگاهی در فیلم ندارد، خندهدار تلقی میشود. گویا فیلمساز با حداقلهایی قصد شکل دادن به درام داشته است. درونمایه قصه نیز اصلاً پیشبرنده نیست و ایده تکراری انتخاب بین همسر و فرزند، بسیار کلیشهای مینماید.
اگرچه هاتف علیمردانی در فیلم «کوچه بینام» که به نسبت بهتر از هفتماهگی است، به شخصیت مرد خانواده پرداخته و به گفته خودش در این فیلم خواسته آینده همان خانواده را وقتی که مرد نداشته باشد نمایش دهد، اما باز هم نتوانسته از عهده یک فیلم سینمایی موفق برآید و «غلط کردم»های مردِ این فیلم هم، نتوانسته عاقبت خوشی را برای فیلم ترسیم کند. در پایان اینهمه سیاهی، هرقدر هم نور و سفیدی نشان دهد و پدر را با دخترک مظلوم به نمایش بگذارد، باز هم نمیتواند کثیفیها را جبران کند و مخاطب را راضی نخواهد کرد؛ چرا که به نظر می رسد فیلمساز مسیر را اشتباه رفته و شاید برای اصلاح جامعه نیاز به این همه تصویرگری از زشتی نباشد.
نویسنده: محمدحسین شاه آبادی