آب شدن «برفا»

قضاوت درباره ی «ایتالیا ایتالیا» سخت است. فیلمی پر از ایده و بازیگوشی خلاقانه، که در نهایت نه تنها به فیلمی درخشان منجر نمیشود، بلکه از جایی به بعد اثری خستهکننده و یکنواخت است.
در سی دقیقه ی ابتدایی، با یک کمدی رمانتیک ایرانیزه شده مواجهیم، که کارگردانش مدام یادآوری میکند که قواعد ژانر را تا چه اندازه می شناسد، و با ارجاعات بهجا و ظریف، کتابخوان بودن و فیلم بین بودن خود را به رخ می کشد. همچنین لابلای مجموعه ای از فیلمهای چرک و کثیف، راه و روش ساختن فیلمی “شیک” و خوش سر و شکل را میداند، که قطعاً امتیاز کمی نیست.
کارگردانی پر ایده ، با یک سارا بهرامی پیشتر دیده نشده و درخشان، و یک حامد کمیلی تحسین برانگیز متفاوت، سی دقیقه ی خوش سر و شکل و امیدوار کننده ابتدایی فیلم را تشکیل می دهند، که از ارجاع به هامون، تا دراماتیزه کردن عشق و علاقه ی شخصیت اصلی به کشور و فرهنگ ایتالیایی، و از شوخی با پشت صحنه ی سینما، تا استفاده ی به جا از موسیقی، بداعت و تازگی امیدوارکننده ای دارد.
ماجرا اما با اضافه شدن داستان سقط جنین برفا (سارا بهرامی)، شخصیت اصلی زن قصه، سمت و سوی دیگری پیدا می کند. روایت اضمحلال شخصیتی یک زن در اثر سقط جنین، و ترکش های افسردگی او بر زندگی زناشویی این زوج، نه تنها تناسب و تطابقی با روند سرخوش و دیوانه وار ابتدایی فیلم ندارد، بلکه عملاً در یک روایت غیر خطی و مبتنی بر رفت و برگشت زمانی، به بار نمی نشیند، و پاشنه آشیل اصلی فیلم هم، همین دوپاره شدن تماتیک و مضمونی اثر است، که از نیمه ی فیلم با حرکت به سمت قواعد مرسوم داستان های زناشویی اخیر سینمای ایران، عملاً شور و انرژی اولیه ی خود را از دست داده، و از فضایی دیوانه وار، به فیلمی عادی و البته پر از حشو زواید منتهی می شود، که حتی نمی توان به طور دقیق مشخص کرد که محور اصلی شروع قصه یعنی علاقه ی نادر ( حامد کمیلی ) به فرهنگ ایتالیایی هم، از نیمه به بعد، به چه کار فیلمنامه آمده است.
قضاوت درباره ی ایتالیا ایتالیا دقیقاً به همین دلیل مشخص، سخت است : وجود توامان مجموعه ای نقاط درخشان، در کنار مجموعه از ضعف های بزرگ و پررنگ. یعنی مواجهه با فیلمی که نه می توان از بازی درخشان بهرامی در آن چشمپوشی کرد، و نه می توان از تجانس نداشتن این بازی درخشان با کلیت اثر گلایه نکرد. یا همانطور که طراحی صحنه ی فیلم لایق ستایش است، به شرط اینکه ایده های تنیده شده در دل آن ( مثل جاری کردن رنگ های اصلی پرچم ایتالیا در گوشه و کنار محسوس و نامحسوس زندگی نادر، از خیار و پنیر و گوجه شامش، تا لباس و آکسسوار خانه اش) از جایی به بعد بی دلیل و بی منطق نمی نمود. کاش کاوه ی صباغ زاده خیال نمی کرد که با ادامه دادن جهان سرخوش کمدی رمانتیک وار ابتدایی فیلمش، برچسب عوامانه بودن را به جان خواهد خرید، و ادای دینش به سینما را ادامه می داد.