بازگشت یکهسوار
فراری خواه ناخواه در دو سطح بررسی خواهد شد: اول به عنوان اثری مستقل؛ و مهمتر از آن به عنوان تازهترین فیلم علیرضا داوودنژاد، که مسیر فیلمسازی یک دهه اخیرش هر مخاطب پیگیر آثار او را نگران و حتی در مقاطعی (مثل زمانی که بعد از هوو، تیغ زن را ساخت) به کل ناامید کرده بود.
اگر بنا باشد فیلم را فارغ از نام و جایگاه داوودنژاد بررسی کنیم، با فیلمنامهای خوش ریتم و سر و شکلدار روبهروییم که البته ضعفهای کمی هم ندارد، که بدون شک در راس همه آنها، غیر قابل فهم بودن نقطه ی عطف دوم، یعنی استقبال بیچون و چرای سجاد از گلنار قرار خواهد داشت؛ شخصیتی که بر اساس زمینهسازیهای فیلمنامه، عملاً نباید محتاج “امثال گلنار” باشد.
همچنین بازیها و کارگردانی هم در سطحی مشابه فیلمنامه قرار میگیرند: خوب؛ اما با فاصلهای زیاد از یک اجرای درخشان. اما همح آنچه گفته شد، نیمی از ماجرا بود. فراری بدون شک بیش از آنکه بر اساس داشتههای خود بررسی شود، بر حسب آدرسی قضاوت خواهد شد که به داوودنژاد برای ادامه راه خواهد داد.
فراری بازگشت داوودنژاد به سینمای حرفهای است. سینمایی که به اندازه تصور فیلمساز، بستر تجربههای بی در و پیکر (مثل روغن مار) یا دورهمیهای “بریم جلو ببینیم چی میشه” (از تیغزن تا کلاس هنرپیشگی) نیست. این بار داوودنژاد فیلمنامهای مشخص و مدون دارد، به بداهه و اتفاقهای خلقالساعه در بازی متکی نیست، و چون داستان دارد و باید آن را تعریف کند، ناچاراً ریتم خلق میکند و میزانسن چیده شده وضع میکند. و چون ریتم و میزانسن دارد، خسته نمیکند (مثل هوو) و چون خسته نمیکند، مضمون خود را نه به عنوان بستهای جدا، که تنیده در بافت اثر عرضه میکند (هرچند هنوز هم تا حدودی پررنگ و در ذوق زننده).
فراری حتی اگر اثری خوب یا متوسط باشد، و یا حتی اگر در مقایسه با مهمترین آثار داوودنژاد (و طبعاً در راس آنها نیاز) آنچنان نقطه درخشانی نباشد، اما حتماً از آن جهت که بتواند به داوودنژاد مختصات حرکت درست را نشان دهد، لایق ستایش است. کاش در نقدها و بحثهای پیرامون فراری، به این موضوع هم تاکید و تمرکز شود که رابطه میان اسامی “داوددنژادها” در تیتراژ فیلمهای پدر، با کیفیت آثار چه رابطه معکوس محسوسی دارند. گواه؟ فِراری!