وقتی فیلمساز آلمانی منتقدان آمریکایی را فریب میدهد!
فیلم «تونی اردمن» برخلاف نظربسیاری از منتقدان فرنگی «هیجان زده» در تجلیل زندگی و رابطه مستحکم خانوادگی نیست. منتقدان نشریات آمریکایی نظرات و برداشتهایشان، کاملا هالیوودی است و برداشت صاحب نظران اروپایی از فیلم آلمانی «مارن اَده» با نظرات منتقدان آمریکایی تضاد آشکاری دارد.
«تونی اردمن» بر خلاف نظرات منتقدان آمریکایی فیلم پر نشاطی درباره زیستن نیست، بلکه فیلم افسونگری درباره غم زیستن و غم وجود است. اگر عدهای باور دارند که فیلم به ترمیم روابط پدر و فرزندی میپردازد، سخت در اشتباهاند و فیلم را با دریافتی آمریکایی و هالیوودی، تحلیل کردهاند.
ساده انگارانه است که فیلم «پوچ نگر» تونی اردمن را «پوچ انگارانه» تحلیل نکنیم. واضح و مبرهن است که بهرهبری از الگوی نمایشی «ابزورد» در پرداخت روابط دو کاراکتر اصلی و المانهای نمایشی شوخ و مشنگ پوچ گرا، راهکاری است که فیلم جنبههای معناشناختی دو گانهای پیدا کند.
منتقدان سینمایی آمریکایی، از جمله گای لاج (ورایتی)، لسلی فلپرین ( هالیوود ریپورتر)پیتر تراویس (رولینگ استون) جسیکا کیانگ (پلی لیست)، مانولا دارگیس (نیویورک تامز)، جاستین چنگ (ورایتی)، پیتر برد شاو ( گاردین)، «تونی اردمن» را خانوادهگرا با پس زمینههای انسانی توصیف کردهاند. عمده منتقدان آمریکایی این فیلم نامزد بخش اسکار خارجی زبان، محتوای اثر را از دریچه فرهنگ عامه خودشان تفسیر کردهاند.
تلقی هالیوودی از سینما، موجب میشود که با دیدن تونی اردمن و ارجاعاتی نامحسوس ، فیلم «کاچ» اثر «جک لمون» محصول 1971 به ذهن منتقد و مخاطب حرفهای متبادر شود و جماعت سینمایینویس آمریکایی با پیش فرض ذهنی از فیلم «کاچ» و چند فیلم دیگر، به تماشای «تونی اردمن» رفتهاند. در صورتیکه مولف با فضاسازی مشابه، به راحتی منتقدان آمریکایی را فریب میدهد.
اما برخلاف منتقدان آمریکایی، تحلیلگران اروپایی فیلم را اثری شاخص در توصیف فضای مرده زندگی و روابط پوچ خانوادگی در دوران معاصر توصیف کردهاند.
فیلمهایی با تم پیوند نسلها، گزارهای نمایشی رایجی در اغلب فیلمهای هالیوودی است که ملودرامهای فراوانی با این تم، از فیلم شورش بیدلیل (نیکلاس ری1956)، تا فیلم نوادگان ( الکساندر پین 2011 ) در قالبهای گوناگون ساخته شدهاند و منتقدان آمریکایی که انگشت سبابه تحلیل را به سویه دیدگاه خانوادهگرای «تونی اردمن» گرفته اند، برای ارائه چنین تحلیلی گزارههای نمایشی فیلمهای آمریکایی را در ارزیابی خود مد نظر قرار دادهاند.
روایت فیلم «تونی اردمن» درباره وینفرد (پیترسایمونیشک) معلم موسیقی بازنشستهای است که از همسرش جدا شده و با تنها اتکاء زندگیاش، سگی به نام ویل، روزگار میگذارند.
ویل شاخصههای رفتاری عجیبی دارد. از دندانهای مصنوعی مضحکی استفاده میکند. عینک ویژهای را همواره در گردنش آویزان دارد. صورت زمخت و ریش نتراشیده و موهای نامرتبی دارد و در یک جهان کودکانه غیرعقلانی برای تمسخر ساحت زیستی خود، رفتارهای پوچگرایانه ای از خود بروز میدهد. تنها دخترش یک مشاور شغلی کاربلد است که در آخرین پروژهاش با یک کمپانی نفتی همکاری میکند تا یک کارخانه تولید روغن را از ورشکستگی نجات دهد.
وینفرد پس از مرگ ویل، سگی که به او وابسته است، برای اینکه بازی پوچ انگارانهاش را ادامه دهد، سراغ تنها دخترش در بخارست می رود و بازیهای هزل انگارانهاش را در بخارست برای نزدیک شدن به دخترش ادامه میدهد. دختر در برابر رفتار دیوانهوار و مشنگ پدر مقاومت میکند و در زندگی کاملا مدرن خود با مناسبات شغلی خاص، غوطهور است. اما وجود پدر در کنار او سبب می شود او نیز دست به بازیهای مسخرهای دست بزند.
کشف جنبه ابزورد فیلم خیلی کار سختی نیست. البته منظور از این ابزورد در متن فیلم به هیچ عنوان ابزورد کامویی و سارتری نیست. بلکه فیلمساز به خوبی نمایشی از ابزورد وابسته به تلقی شوپنهاوری را به نمایش میگذارد. برای کشف تلفیق ابزورد و تاملات شوپنهاوری فیلم کافیست شخصیت اصلی را با توجه به دادههای دراماتیکی که فیلم در اختیارمان می گذارد بررسی کنیم.
کنشگری خاص «وینفرد» با استفاده از دندانی مصنوعی، یک عینک مضحک و استفاده از کلاه گیس خاص، مغایر با رنگ موهای خودش، به نوعی اشاره به امتحان مفهوم «اشکال وجود» است که تاکید به ذات محدود فردی دارد. گزارهای از دریچه تاملات شوپنهاوری در متن اثر مستتر شده است و در شخصیت اصلی فیلم متجلی میشود.
وینفرد با این تغییر شکل در وجود ظاهری است که میخواهد دست به نفی وجود حقیقی بزند. اما همه تیرهایش با این روش، در برقراری یک ارتباط ساده با دخترش به سنگ میخورد و البته در رابطه صمیمانه برقرار کردن با «اینس» – دخترش – بطالت و بیهودگی هستی نگرانه وینفرد متجلی میشود و تراژدی پایانی یکی از آشنایان بروی این موضوع صحه میگذارد و دخترک تن به بازی مسخره پدرش میدهد.
وینفرد پس از تنها شدن و مرگ سگش، سراغش اینس میرود تا تنها دخترش جای خالی سگ دست آموزش را پرکند. اساسا از منظر وینفرد دنیا جایی برای بازیهای پوچ است و به همین دلیل ساحت سگ و فرزند از منظر او، تفاوت چندانی نمیکند. از سوی دیگر فیلم درباره مرثیه «گاو» شدن انسانی (ارجاع به دیالوگ مهم فیلم فروشنده رقیب تونی اردمن در اسکار) است.
در میهمانی غیر متعارف حیوان گونه اینِس ( ساندرا هولر)، وینفرد با شمایلی غیر انسانی با شباهت حیوانی، وارد خانه دخترش میشود، اعلام حضور میکند و سپس از خانه خارج میشود . اراده انسانی دختر زمانی تجلی میکند که وینفرد لباس عجیب و غریب و حیوانی خود را پوشیده است. اینس در کالبد «حیوان گونه» به پدرش اظهار علاقه میکند، چون درک انسانی دقیقی از پدرش ندارد و پدرش هم به انسان زیستی تک موجودی معتقد نیست.
این رابطه ساحتی انسانی ندارد و شکلی کاملا حیوانی دارد. همانطور که اشاره شد پدر به صورت غیر مستقیم میخواهد، دخترش جای خالی سگ را برای او پرکند و خلاء زیستی پوچ انگارانه او را پر کند.
در بخشهای ابتدایی فیلم، شناخت جهان بینی ابزورد «مارن آده» در برابری انسان و حیوان کار چندان سختی نیست. سگ وینفرد توانای دیدن ندارد. در یکی از همان سکانسهای ابتدایی، مادرش از وینفرد میخواهد که به زندگی سگ پایان دهد و وینفرد پاسخ میدهد اگر این کار ، روش درستی بود قطعا باید به زندگی خود مادرش پایان می دادند. با همین یک جمله او مادرش را با یک سگ مقایسه میکند.
وینفرد به نوعی انزوای حیوانی غیر غریزی دچار است و پس از مرگ سگش، میخواهد دخترش، جای ویل(سگ) را برای او بگیرد.
رابطه «ویل» و «وینفرد»، یادآور رابطه« امبرتو» و «فلایک» ، در فیلم امبرتو دی (ویتوریو دسیکا- 1952) است. حتی دگرآزاری وینفرد در رابطه با اینس از زمانی آغاز میشود که او سگش را از دست می دهد. فیلم تاکیدی نمایشی به پوچ بودن روابط انسانی دارد و با لحنی کمدی و کاملا با طعم خوشمزه ای قصد دارد این تلقی پوچ از روابط انسانی را به مخاطب حقنه کند.
ارزش برابر برشمردن ساحت طبیعت انسانی با حیوان، در فیلم زمانی مفهوم پیدا می کند که درخواهیم یافت که از منظر او سگ مرده اش با مادر و دخترش، برابرند و نکته جالب این است که ساحت حیوانی، خلاء پوچ انگارانهاش را التیام میبخشد.
زندگی ظاهرا شاداب، با نمایش خاص از زوال فردی و پوچ گرایانه وینفرد، از زمان مرگ این سگ آغاز میشود. «مارن اَده» ، در نمایش زیست متعارف اینس، سردی و بیروحی ژرمن واری را چاشنی نمایش میکند و برای بوجود آوردن تعارضات دراماتیک و طبیعت حیوانی، وینفرد را تنزل یافتهتر نشان میدهد. فیلم نه در ارائه مفاهیم انسانی اثر با ارزشی است و نه در آن تجلی هنری خاصی میتوان جستجو کرد. این قبیل فیلمها بیشتر در محافل ایدئولوژیک با بیرق های هنری نظیر جشنواره کن و برلین دیده خواهند شد و هنری که تلاش میکندبازتاب دهندهگزاره پوچ فلسفی، انسان حیوان ناطق باشد، پشیزی ارزش نخواهد داشت.
منبع: تسنیم