تشخیصهای درست «کارخانه جهان» با نسخههای غلط
نعمتالله سعیدی
قاعدتاً همه میدانیم که «فیلم خوب ساختن» یک موضوع است و «خوب فیلم ساختن» موضوع دیگری. بسیاری از مستندهای بیبیسی فیلمهایی هستند که خوب ساختهشدهاند؛ همانطور که بسیاری از آثار هالیوود واقعاً ازنظر هنر فیلمسازی فوقالعادهاند. اما بازهم مشخص است که این آثار (حداقل ازنظر ما) فیلمهای خوبی نیستند. به همین دلیل بیبیسی و هالیوود هرقدر بهتر کار کنند، دنیا بدتر میشود. همانطور که معاویه و نتانیاهو و ترامپ، هرقدر سیاستمداران بهتری باشند، بیشتر به دنیا گند میزنند. چرا؟ چون سیاست ازنظر آنها یعنی سلطه بیشتر و طاغوت و طغیانگری.خلاصه، خوب و «درست راه» رفتن، با «راه درست» و خوب رفتن خیلی فرق میکند. یک نفر ممکن است خیلی خوب راه برود و گامهایش را دقیق و درست بردارد؛ اما راهی که میرود به اسفلالسافلین باشد. و باز بدیهی ست که هر فیلم خوبی قاعدتاً باید خوب هم ساخته شود. اما برعکس آن صادق نیست. (یعنی هر فیلمی که خوب ساختهشده لزوماً فیلم خوبی نیست) کسی اگر نتواند درست راه برود، چه فرقی میکند که درراه درست قرارگرفته باشد یا نه؟ و کسی که راه نادرستی را انتخاب کرده، چه فرقی میکند که درست راه برود یا نه؟
کارگردان فیلم «کارخانه جهان» همانقدر که شاید الفبای مستندسازی را خوب میشناسد و میداند چطور میتوان از همان دقایق ابتدایی مخاطب را جذب کرد و چگونه تا آخر فیلم از این رشتهها و پیوند ارتباطی حفاظت کرد، متأسفانه در محتوا و رویکرد کار خود موفق نیست. فیلم میخواهد به برخی از شایعترین مشکلات فرهنگ کار در جامعۀ معاصر ایران اشاره کند. و مواردی که فیلمساز اشاره میکند، اتفاقاً شاید ازجملۀ مهمترین مشکلات فرهنگی در این زمینه باشند. اصلاً چطور است مرور مختصری بر خود فیلم نموده و سپس این بحث را پی بگیریم.
کارخانه جهان، مستندی است درباره فرهنگ کار. همانطور که از نام فیلم نیز مشخص است، بناست فرهنگ کار در ایران بافرهنگ کار در چین مقایسه شود. و در این مقایسه، کمتر آدمی پیدا میشود که در برابر هیولای اقتصاد چین خودش را نبازد. و فیلم را ندیده، به برتری فرهنگ کار در چین (در مقایسه با ایران) اعتراف نکند.
«کارخانه جهان» در مقایسۀ ایران معاصر و چین، حرف اصلیاش این است که فرهنگ کار در بین ما ضعیف است. مردم ما راحتطلب شدهاند و پرتوقع. اما مردم چین سختکوشاند و کمتوقع. و مقصر اصلی نیز نخست دولتمردان هستند و سپس خود مردم. بنده با بخش نخست مخالفتی ندارم. اما قبل از اینکه شروع کنیم به دنبال مقصر گشتن، باید ببینیم که ریشههای این تقصیر و قصورها چیست. یک ملت یا دولت چرا باید برعلیه خود فرهنگی را رقم بزنند؟
اولاً ایرانیهایی که در طول این سالها به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند، ثابت کردهاند که اصلاً مردمی راحتطلب نیستند. مثلاً کارشناسان مهاجرت در کشورهایی چون آلمان و کانادا دریافتهاند که ایرانیها یکی از بهترین مهاجرانی هستند که هم ضریب هوشی بالایی دارند، هم جدیت و سختکوشی در کار و وظایفی که به آنها محول میشود. (ضمن اینکه سازگاری اولیۀ فرهنگیشان نیز بافرهنگ ملتهای مهاجرپذیر بالاست)؛ درثانی مقصر دانستن دولتها نیز عمدتاً فقط سادهسازی در قبال چنین موضوعی است. یکی از مشکلات جدی ما این است که در ذهنمان مفهومی توهمی و غیرواقعی از دولت ساختهایم و مدام هر جا کم میآوریم، همۀ تقصیرها را به گردن دولت و دولتمردان میاندازیم. متأسفانه این سوءتفاهم بهقدری قوی شده که بارها دیدهایم یک وزیر، یک نماینده مجلس، یک مدیرکل و … حتی یک رئیسجمهور نیز همین حرفها را میزند. یعنی با وقاحت تمام زل میزند به دوربین و میگوید: دولت باید چنین کند و چنان نکند! چرا؟ چون از مردم عادی گرفته تا خود دولتمردان، خود را بخشی از دولت نمیدانند.
مشکل اصلی فیلم، همان مشکلی است که بسیاری از ما نیز دچار آن شدهایم. اجمالاً راه و مسیر درست فقط یکی ست. اما تعداد راههای غلط ممکن است بیشمار باشد. ما نباید تصور کنیم بین هر دوگزینهای که روبروی ماست، اگر یکی غلط باشد، آن دیگری درست است. مثلاً اگر کسی بگوید دوضرب در دو میشود پنج، و دیگری بگوید، نخیر، میشود شش، هر دو اشتباه میکنند. بنا نیست وقتی پاسخ پنج غلط باشد، نتیجه بگیریم پاسخ شش درست است. دو در دو فقط چهار میشود. پنج همانقدر غلط است که شش و هفت و … الیآخر. یا شما وقتی بناست از تهران به مشهد بروی، مسیر شیراز غلط است؛ مسیر همدان نیز غلط است. و شاید هزاران شهر و بیشمار مسیر دیگر وجود داشته باشد که همه غلط باشند.
بنابراین اگر فرهنگ کار در ایران غلط است، دلیلی نداریم که فرهنگ کار در چین، افغانستان، امریکا، استرالیا و … درست است. این چه آرمانشهری ست که مردم تمام مدت سال را روزی 12 ساعت یکبند کار کنند و وقتی از آنها میپرسیم «شما پارک هم میروید؟» شروع کنند به خندیدن که پارک رفتن یعنی چه! اینکه چینیها سوسک و عقرب هم میخورند، چه ربطی به فرهنگ مثبت کار دارد؟ یا واقعاً باعث افتخار است؟ آیا فرهنگ کار در بین ما برای این ضعیف است که زنهایمان در کارخانههای سنگبری کار نمیکنند و عادت به خوردن عقرب ندارند؟
استعمار و استکبار دورههای مختلفی داشته و دارد. در سالهای اخیر یکی از عمدهترین مناطق موردتوجهاش همین کشورهای شرق آسیا بوده است. چرا؟ چون نیروی انسانی فراوان و مفت است؛ به بازارهای مصرف نزدیک است؛ آلودگیهای صنعتیاش از کشورهای غربی دور است. منابع و ذخایر طبیعیاش بالاست.
بسیاری از نخبهترین دانشگاهیان ما نیز هنوز متوجه نیستند که تولید ناخالص ملی و درصد رشد اقتصاد و سرانه تولید ثروت ملی، همه تا حدود زیادی کشک است! در دنیای سرمایهداری اقتصاد بهصورت اعلامیههای بزرگ ( یعنی: ترکیب انحصار و احتکار و … ویل للمطففین) فقط عمدتاً در اختیار قشر خاص و محدود و معدودی از سرمایهداران جهان است. فرمولهایی که تحت عنوان تجارت آزاد جهانی مطرح میشود، درواقع سالهاست که توضیح میدهد: بخش عمده واصلی اقتصاد دست هیچ دولت و ملتی نیست؛ بلکه دست سرمایهداران بدون مرز است. کشور اصلی این سرمایهداران املاک شخصی آنهاست. ملتشان نیز کارمندها و خدمهشان. شرکتهای «چندملیتی» فقط نام دیگری است برای همین سرمایهداران بدون مرز و بیوطن. بنابراین صدها میلیون چینی و تایوانی و تایلندی و عملاً تبدیل به همان بردههایی شدهاند که چند قرن قبل با کشتی و در غلوزنجیر به امریکا میرفتند و در مزارع آنجا جان میکندند. بردههایی که بردهداران جدیدشان لازم نیست برایشان کلبههای محقر در اطراف مزارع بسازند و برای اینکه ثروتشان به خطر نیفتد، هزینۀ پزشکی برای بردههایشان کنند و غذای مقوی و … کلی دردسر دیگر. کارگران چینی بدبختی که میبینیم در این فیلم بدون تعطیلی جمعه و یکشنبه، مثل مورچهها صبح به کارخانههای عظیم یورش میبرند و ساعتها بدون وقفه کار میکنند، درنهایت هر چه که تولید کنند، بازهم باید بر پایۀ دلار امریکا محاسبه شود. در همین تحریمهای اخیر ایران معلوم شد که دلار یعنی چه! (از نفت ایران گرفته تا تولیدات صنعتی چین، همه وابسته به دلار است. یعنی هرچه نفت استخراج، یا محصول صنعتی تولید بشود، این خزانهداری امریکاست که باید برایش دلار کاغذی چاپ کند و دستمزد دنیا را بدهد! بگذرم)
برای اینکه اجمالاً توضیح بدهیم جهانیشدن اقتصاد یعنی چه، و چین چطور به این رشد اقتصادی رسیده است، یکی – دو کلیدواژۀ دیگر را نیز باید توضیح داد. تا بیشتر مشخص شود که چقدر از این رشد اقتصادی طوفانی مربوط به ارتقای فرهنگ کار در چنین کشورهایی است و چقدرش نیست. (و آیا ایران معاصر نیز میتواند صرفاً با چینی شدن فرهنگ کار به این رشد اقتصادی برسد؟)
نخستین واژه اصطلاح «تولید انبوه» است. شما وقتی میخواهید یک کارخانه تأسیس کنید، یک سری هزینههای اولیه دارید. ازجمله، خریداری زمین موردنیاز، دستمزد مدیر و حسابدار و سرایهدار و … غیره؛ بخش مهمی از قیمت تمامشدۀ یک محصول به همین هزینههای ثابت اولیه بازمیگردد. مثلاً برای تولید هزار تن فولاد در روز نیاز به هزینۀ اولیۀ یک میلیارد تومان داریم. حال نکته اینجاست که وقتی همین کارخانه بخواهد دو هزار تن فولاد تولید کند، میزان هزینۀ اولیۀ تولید اینیک هزار تن اضافه دیگر یک میلیارد نیست؛ بلکه کمتر میشود. (مثلاً هزینه دستمزد مدیر و کارشناس و … سرایهدار، همان است که قبلاً هم بوده و لازم نیست چیزی اضافه شود.) و اگر همین کارخانه بخواهد ده هزار تن فولاد تولید کند، بازهم هزینههای اولیه سرشکن میشود تا جایی که فرضاً اگر به تولید یکمیلیون تن در روز برسیم، حتی هزینۀ استخراج سنگ معدن و حملونقل و … نیز کم میشود. وگرنه خود معدن آهن زیرزمین که تا وقتی استخراج نشود، قیمتی هم ندارد. (یعنی نهایتاً کشورهای دارای معادن و ذخایر مواد اولیه هستند که با اجرای راهبرد اقتصادی «تولید انبوه» ضرر میکنند!) چین یک مدت بر اساس همین راهبرد اقتصادی شعار «رفتن به سمت تولید کالای مجانی» را میداد. غافل از اینکه «پول» اصل و اساس جهان سرمایهداری و سرمایه سالاری ست.
دومین اصطلاح «مزیت نسبی» است. ظاهراً مزیت نسبی یعنی اینکه مثلاً کشور هلند برای تولید گل مناسب است و مالزی برای تولید روغن پالم. طبق این قاعده در کشوری مثل ایران کاشت و تولید گندم بهصرفه نیست؛ اما تولید گردو و نفت مناسب است. اما در باطن، این اصل و مفهوم اقتصادی کاری با این ندارد که وقتی شما گندم نداشتید و تحریم شدید، مردم گرسنهتان را باید چطور با محصولات نفتی و گردو سیر کنید؟ یعنی عملاً اقتصادهای تکمحصولی را در کشورهای جهان سوم یا درحالتوسعه نهادینه و تئوریزه کردند تا هر وقت مافیاهای صهیونیسم جهانی اراده کردند، با کمترین نوسانات بورس و بازار دلار و ارز، حباب توهم توسعهیافتگی چنین کشورهایی بترکد.
ملتهایی چون ژاپنیها و چینیها «کار» را بزرگترین وظیفه خود میدانند و کسب درآمد اقتصادی را غایت آمال و آرمانهای خود. برای اینکه بتوانند چون ملتهای اروپایی به مصرفگرایی برسند. اما در نگاه دینی «کار بزرگترین تفریح» است و مصرف و اقتصاد در حد «کفاف» موضوعیت دارد. انسان برای فهمیدن و دانستن آفریدهشده نه تولید و مصرف بیشتر. در فرهنگ دینی، بیکاری نشانۀ نادانی است. (مضمون حدیثی از حضرت امیر ع ) و فقر اقتصادی یکی از مهمترین عوامل ایجاد کفر و الحاد. یعنی فقرزدایی باید در حد یکی از بالاترین اهداف امتهای دینی باشد. چون در نگاه دینی چه خطری از کفر و الحاد بالاتر است؟ اما همانقدر که فقرزدایی موضوعیت دارد، ثروتمند شدن یا نشدن خیلی مهم نیست. ارزش هر انسانی به میزان تقوای اوست نه مقدار سرمایهاش در بانکها!
الغرض، در اینکه فرهنگ کار در کشور ما ضعیف شده، تردیدی نیست. اما دلیل آن این نیست که از چین و آمریکا اقتصاد را یاد نگرفتهایم. بلکه دقیقاً برعکس! عمده مصیبت ما این است که به تفاوتهای ماهوی تمدن دینی با تمدنهای غیردینی دقت نکردیم. (یا نخواستیم که دقت کنیم!) چطور ممکن است مردمی که تا پیش از هجوم استعمار، به ارتفاع زمین تا کره ماه چاه آب حفر کردهاند و طول افقی قناتهایشان میتواند چند بار دور زمین را بزند و زنانشان اکثراً قالیباف و گلیمباف و ریسنده و … بودهاند، بافرهنگ کار و تلاش بیگانه باشند؟ اگر توسعهیافتگی بدون شیوع فراگیر فرهنگ کار و تلاش ممکن نیست، چرا ارمغان و مقدمات این توسعهیافتگی برای ملتهایی چون ما ترویج فرهنگ فرار از زیر کار بوده است؟ چطور ممکن است کشوری مثل چین که رتبۀ نخست را در قاچاق اعضای بدن دارد، درزمینهٔ فرهنگ کار برای ما الگو باشد؟