اهمیت آیفون تصویری وسط دریا

طنز- محمدرضا شهبازی

اگر شعله‌ور را کیمیایی می‌ساخت

مردِ شخصیت اصلی فیلم وقتی می‌فهمد که یکی از غواص‌ها دوست دوران مدرسه او است سعی می‌کند با همراه شدن با وی، او را کمک کند. اما او یک روز می‌بیند که یکی کنار خیابان به «وحیده»(زن سیستانی) تکه ناموسی می‌اندازد. او در دفاع از وحیده وارد دعوا می‌شود و سرش به گوشه پله‌ای که وسط بیابان قرار دارد می‌خورد و به کما می‌رود. اما غواص که نمی‌داند مرد رفیق دوران مدرسه اوست با نامردی تمام بدنِ در کمای او را از بیمارستان می‌دزدد و می‌آورد می‌اندازد درون آب تا ببیند اگر یک جسد در آب بیفتد امواج آب آن را کجا می‌برند. مرد همان وسط آب از کما در می‌آید اما برای اینکه به رفیقش کمک کند صدایش را در نمی‌آورد و می‌گذارد آب بدن او را مثل یک جسد اینطرف و آنطرف ببرد. غواص هم او را دنبال می‌کند و جسد را پیدا می‌کند. در همان موقع مرد که از بس آب خورده دارد می‌ترکد چشم‌هایش را باز می‌کند و یک پاک کن از جیبش در میاورد و به غواص نشان می‌دهد. غواص پاک کن را به یاد می‌آورد و می‌فهمد که مرد رفیقش است. مرد در حالی که غواص دارد زجه می‌زند وسط دریا روی دستهای او می‌میرد.

اگر شعله‌ور را ده‌نمکی می‌ساخت

دو غواصی که برای پیدا کردن جسد به زابل آمده‌اند در کار خود با کارشکنی یکی از مسئولین و مدیران مواجه می‌شوند. آن مدیر که ریش دارد و تسبیح دارد و یقه بسته دارد، یکجا به یکی از غواص‌ها که ریشش را از ته تراشیده اشاره می‌کند و می‌گوید که شما با این ظاهر حق ندارید دست به میت مسلمان بزنید. بعد شخصیت اصلی فیلم به او میگوید که «به ریش نیست به ریشه است!»

مدیر که حسابی از شنیدن این جمله ابتکاری و جدید و بدیع متنبه شده، برای اینکه خودش را تنبیه کند تصمیم می‌گیرد بجای غواص‌ها برود زیر آب و جسد را پیدا کند. او وقتی می‌رود زیر آب می‌بیند وحیده به شکل وسوسه‌انگیزی و در حالی که خیلی آرایش کرده است زیر آب کمین کرده تا او را گول بزند. جسدها هم در واقع اصلا جسد نبودند، یعنی اصلا غرق نشده بودند بلکه رفته بودند زیر آب و چند روز نفسشان را حبس کرده بودند تا از این صحنه فیلم بگیرند و بلوتوث کنند و مدیر را بدنام کنند.

اگر شعله‌ور را فرهادی می‌ساخت

در اثنای فیلم مردِ شخصیت اصلی فیلم می‌فهمد که یکی از دو غواص در جوانی با «وحیده» که او عاشقش شده ارتباط داشته‌اند و حالا هم به بهانه پیدا کردن جسد به زابل آمده تا وحیده را راضی کند از این خراب شده دل بکند و همراه او برود خارج. در حالی که مرد می‌خواهد از این مرد انتقام بگیرد معلوم می‌شود وحیده با آن یکی غواص در همین مدت کم ارتباط برقرار کرده و میخواهد با او برود خارج. مردِ قصه که بهش برخورده سعی می‌کند یکبار با دو غواص قرار گذاشته و به آنها بگوید که این کارها خوب نیست اما یکهو آن دو غواص که با قایق می‌خواهند به سر قرار بیایند در راه غرق می‌شوند و ما میفهمیم آدم نباید گیر بدهد. مرد که به خانه‌اش در تهران برمی‌گردد سریع یک آیفون تصویری نصب می‌کند!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده − چهار =

دکمه بازگشت به بالا