دورهات نگذشته “مربی”!
محمدرضا باقری
«فقـــــــر و فحشــــا»ی دهنمکی اولین اثری بود که خواب از سر مردم پراند و حرفی را که خیلیها درگوشی و با شاید و اما به هم میزدند، عیان گفت: « گروهی از دختران ایرانی برای کسب درآمد از طریق فحشا به دبی میروند.» حالا ۱۴ سال از فاش حرفهای مگو گذشته و محمدحسین مهدویان دستش را روی این سوژه ملتهب گذاشته است.
مهدویان در «لاتاری» عشق پاک و روابط دختر و پسری را نشان میدهد که جبر خانوادهها و اجتماع مانع ازدواجشان است، از ربا میگوید و آتشی به خانوار میاندازد، از اخلاق ورزشکاری میگوید و غیرت و جوانمردی، از برادری و رفاقت بیچشمداشت، از صفا و وفای عهد جنوبشهریها.
مهدویان در سالی که سینمای ایران با #فروشنده سرمایهگذار قطری معروف شده، حالا فیلمی ساخته که قویترین جواب سینمایی به برنده اسکار است، فیلمی که به عماد و رعنا درس غرور و غیرت میدهد، فیلمی که غیرت را «گاو» شدن نمیداند.
دوربین مهدویان همانند آخرین روزهای زمستان و ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز لرزان است، نگران است، مشوش است، همان نگاهی که نگران از دست دادن خاک ایران بود، حالا در اضطراب از دست رفتن و هتکحرمت دختر ایرانی است.
آقاموسی مرد دیروز جبههها، مربی امروز جوانها در فوتبال، پدر مهربان دخترکش، مردی که نگران محیطزیست بهخاطر تبلیغات زیاد کاغذی هم است، در همهجا رفیق و آشنا دارد، اما حاشیهنشینی را انتخاب کرده، شبیهترین کاراکتر این سالهای سینمای ایران به حاجکاظم آژانس شیشهای؛ با همان جدیت و معرفت که مثل کاظم ماشینش را پای رفاقتش میفروشد.
آقاموسی با بازی تحسینبرانگیز هادی حجازیفر، دیدنی شده است، البته تمامی کاراکترها و بازیها خیرهکننده هستند، ساعد سهیلی، جواد عزتی، حمید فرخنژاد و نادر سلیمانی همگی بازیشان در لاتاری، جزء بهترین بازیهایشان است و این بازیگیری مهدویان اگر در ماجرای نیمروز اتفاق بود، حالا تبدیل به یک رویه شده است.
لاتاری، خروش غیرت است، اما نه از جنس قیصر. قیصر اگر بهخاطر خواهرش برادران آبمنگل را در محلهشان مجازات کرد، آقاموسی بهخاطر دختران وطنش در خارج از مرزهای کشورش، با گردنکلفتها در میافتد و منتظر اقدام آنهایی که وظیفهشان حراست از ناموس ایرانی بوده، نمیماند.
آقاموسی هم مثل حیدر ذبیحی در بادیگارد درگیر است، درگیر آرمان و مصلحت، خسته از مالهکشی و توجیه، دلگرفته از رفقایی که برای غیرتورزی چرتکه میاندازند. قسمتی از خستگی آقاموسی البته به رسانههایی برمیگردد که واقعیت را منعکس نکردند، روزنامههای سیاه و سفید و ۲۰:۳۰ که نگفتند زیر پوست این شهر چه خبر است تا به محض فهمیدن این موضوع آشفته نباشد.
آقاموسی برخلاف حاجکاظم آژانس شیشهای اما سلمانها را فراموش نکرده، اتفاقا حلقه وصل سلمانها شده و حرف دل جوانها را بهتر از هرکسی حتی از برخی رفقای جوانشان میفهمد و همراه میشود.
آقاموسی خودسر نیست، طبق قاعده عمل میکند و شعلههای غیرتش ریشههای فساد را میسوزاند. شاید خیلیها از جنس عمل آقاموسی ناراحت شوند، آن را منطقی ندانند و آن را آدرس غلط بخوانند، اینها همان افراد داخل آژانس شیشهایاند که حاجکاظم را نفهمیدند؛ بر اینها خردهای نیست.
نسل جدید در فیلم مهدویان، نسل پرشور، نسل عاشق، نسل فداکار و حقجو است؛ نسلی که اگر آقاموسایی ببیند که همدلش است، همراهی میکند و چیزی در آرمانگرایی از نسل قدیمش کم نمیگذارد و اتفاقا بیشتر از خیلی افراد قدیمی مفهوم غیرت را چشیده است.
شخصیت امنیتی داستان اما از شخصیتهای امنیتیای که در آژانس شیشهای و بادیگارد دیدیم، یکقدم جلوتر است؛ فقط حرف از منافع ملی نمیزند، مصلحت راه فرار از مسئولیتش نیست، وظیفه خودش را هم انجام میدهد و اتفاقا در نتیجه هم با آقاموسی مشترک است، فقط راهحلهایشان فرق دارد که این نگاه احتمالا بهخاطر مشاورههای امنیتی فردی است که در ماجرای نیمروز هم با مهدویان همکاری کرده است. مهدویان تلاش کرده تا فیلم در نتیجهگیری مخاطب، آقاموسی و مرتضی را در کنار هم ببیند و آنها را مقابل هم قرار ندهد.
لاتاری حکایت وظیفه آدمها است، آدمهایی که بیخیال وظیفهشان نمیشوند و هرکجا هستند کارشان را درست انجام میدهند.