ابوقریب یک عاشقانه
رضا کردلو
سینمای جنگ سینمای غریبی است. آنقدر که در نمایش دفاع، موقعیت جعرافیایی آن گاهی ما را از موقعیت تاریخی غافل میکند. جبهه، خاکریز، دوکوهه، ابوقریب و … همه موقعیتهای مکانیاند. تعریف جنگ در موقعیتهای جغرافیایی و بیتوجهی به تاریخ وقوع آن، نکتهای است که در آسیبشناسی سینمای دفاعمقدس قابل توجه است. این مساله محصول نگاه کلی به دفاع مقدس است. نگاهی عمدتا تبلیغاتی و غیرمستند. نگاهی که تاریخ و تقویم جنگ آنچنان که باید برایش اهمیت ندارد و تلاش میکند در دکوپاژ و موقعیت جنگ فضای دراماتیک ایجاد کند.
نگاه تحقیقی و پژوهشی به جنگ و استفاده از فکتهای مستند تاریخی دقیق و یاداوری اینکه این جنگ دقیقا در چه زمانی و با چه آدمهایی رخ داده مهم است. این جنگ خیلی از ما دور نیست. ادمهای جنگ زندهاند و این را همه باید باور کنند. تیرماه سال بعد تازه میشود سی سالگی قبول قطعنامه. اما امتیاز اولیه ابوقریب دقیقا همین است؛ تلاش برای ثبت سینمایی این مستندات تاریخی است.
امتیاز دیگر «تنگه ابوقریب» قدرت بالا در ایجاد حس همراهی در مخاطب است. مخاطب چشم از پرده سینما برنمیدارد. ادبیات جاری در فیلم به وقت امروز است. برای دهه هشتادیها. بله؛ جنگ «علی» نوجوان داشته و «حسن» جنوبشهری بچه دوراهقپان و «مجید» دکتر و «عزیز» ترک که عاشق ابوالفضل(ع) است. روح حاکم بر فیلم حسی شبیه «پرواز درشب» رسول ملاقلی پور دارد. همه شهید شدند و یک نفر مانده و آن یک نفر باقیمانده نشانه پیروزی است.
تنگه ابوقریب پس از مدتها در سینمای ایران تماشاچی را با «خط مقدم جنگ» آشتی میدهد و در میانهی این آشتی اتفاقا از توپ و تفنگ چیزی کم نمیگذارد و از نشان دادن زخمهای شیمیایی خجالت نمیکشد و محافظهکاری نمیکند. این واقعیت جنگ است.
خط و خط و خط. همه چیز در خط است. در نگه داشتن خط. در خط داشتن که؛ «هرکس خط دارد، دشمن دارد.» دشمنی که باید با او جنگید. نباید جنگ با او را تمسخر کرد. جنگ با اورا به مضحکه گرفت. نادیدهاش گرفت. دهه شصت دهه جنگ است. البته کسی این را میفهمد که وقتی دشمن در 1200 کیلومتر از مرزها و در جنوب حمله کرده است، رویش را سمت شمال نکند.
من نمیفهمم وقتی همه عشق و ایثار در یک تنگه است، چرا بمب باید یک عاشقانه باشد. عزیز برای دخترش گل سر خریده بود. «گل سر صورتی که روش گل داشته باشه. گلش هم پارچهای باشه. نقاشی نباشه.»