پرونده «هفت راه» برای آخرین رمان «رضا امیرخانی»
پنجمین نشریه تلگرامی هفت راه ویژه رمان “رهش” آخرین رمان رضا امیرخانی منتشر شد.
پایگاه خبری تحلیلی هفت در نظر دارد در هفت نگاه به رمان جدید رضا امیرخانی بپردازد، در زیر هر روز یک نگاه به رمان منتشر میشود.
یادداشت #محمدرضا_شهبازی برای رمان “رهش” در پنجمین نشریه تلگرامی #هفت_راه
🔹حالا دیگر میتوان کتابهای امیرخانی را پیشبینی کرد. همه چیز در کتابها و دنیای داستانهایش تکراریست. شخصیتها تکرار میشوند. نه، منظورم این نیست که «ارمیا» تکرار میشود. آنکه جای خود، حرف از تکرار شخصیتهایی شبیه به هم است. بابجون میشود قیدار؛ با همان لحن و مرام؛ گاورمنت میشود علا، با همان کت و شلوار و یقهی بسته؛ زن فخر التجار میشود زن شهردار با همان خاله زنک بازیها، خشی میشود فروزنده با همانپول پرستی و کاسبمسلکی و وقتی هم دیگر راه نمیدهد، درویش مصطفا میشود ارمیا! شخصیتهایی که از این کتاب به آن کتاب فقط اسمشان عوض میشود ولی همه چیزشان شبیه است حتی کارکردشان در پیش برد قصه.
🔹در محتوا هم امیرخانی دیگر حرف جدیدی ندارد. غرغرهایش تکراری شده؛. پناه بردن به کوه و جنگل و غارش هم تکراری شده؛ تکههای روشنفکرانهاش به املهای مذهبی و حزب اللهیها تکراری شده، نگاه بورژوازدهاش به همه چیز و نشستن در جایگاه وکیل مدافع بچهمایهدارها تکراری شده؛ نگاه ارباب رعیتی و از سر دلسوزیاش به فقرا و مستضعفان هم همینطور.
🔹در زبان و ادبیات هم همین است. بازیهای زبانی امیرخانی تکراری شده؛ دیگر میتوان بدون باز کردن کتاب جدیدش مطمئن بود حتما یک جمله یا یک پاراگراف را خواهیم دید که تکرار شود: از «مومن در هیچ چارچوبی نمیگنجد» تا «بندهشناس کس دیگری است» تا «اسبها از دو روز قبلش سم میکوبانند…». بامزهبازیهای شاعرانه هم به تکرار افتاده: «ما مفسد فی الارضیم، ولی اینور مرزیم» بیوتن شده «من یک دویست و شیشم، یک وقت نریزد جیشم» در رهش! و این یعنی تهش! یعنی تهِ رضا امیرخانیِ «من او»! و حیف که زود رسیدیم به تهش…
📌«بِکِش بِکِش» به سبک امیرخانی
🔺یادداشت #حسام_آبنوس برای رمان “رهش” در پنجمین نشریه تلگرامی #هفت_راه
🔹«لیا»، «علا»، «ایلیا» و … شخصیتهایی هستند خواننده در «رهش» با آنها روبهرو است ولی هرقدر کار جلو میرود، تکبُعدی بودن آنها و تبدیل نشدنشان به شخصیت و تیپ ماندنشان بیشتر آشکار میشود و همین سبب میشود خواننده نسبت به آنها هیچ حس همذاتپنداری پیدا نکند و با دغدغههای آنها همراه نشود.
🔹شخصیت «لیا» که راوی رمان است به شدت شخصیتی غیرمنطقی و باورناپذیر دارد. او زنی است که به خاطر بیماری فرزندش به آب و آتش میزند اما این سوال را ایجاد میکند که اگر فرزندش بیمار نبود بازهم علیه شهر و شهرنشینی چنین رفتاری میکرد؟
🔹رفتارهای «علا» هم خارج از قاعده است و خواننده حس میکند این افراد روی زمین و در تهران زندگی نکردهاند که چنین رفتارهایی از آنها سر میزند. «ایلیا» فرزند این دو نیز بسیار بزرگتر از سنوسالش میفهمد و به کودکی در آستانه ۵ سالگی شباهت ندارد.
🔹پیرنگ رمان «رهش» هم یک پیرنگ تکخطی است که خطوط دیگرش به آن نمیچسبد و همین سبب میشود که نویسنده مجبور به کشیدن بیقاعده داستانش شود. کشیدنی که موجب از ریخت افتادن آن میشود و خواننده این موضوع را به خوبی درک میکند. این مسئله در فصلهای ۴ و ۶ بروز و ظهور جدیتری دارد و حتی حذف آنها لطمهای به کلیت اثر وارد نمیکند.
🔹رمان تازه امیرخانی در خوشبینانهترین حالت شبیه یک بیانیه اجتماعی است که در آن حرفهای شعاری، متلکهای مختلف و موضعگیریهای احساسی خودنمایی میکند. به نظر میرسد امیرخانی از طبقه نوکیسههای شهرنشین («فرازنده» نماد تیپیکال این قشر است) ناراحت است و این سبب شده دست به نوشتن ببرد و «رهش» بنویسد. او میخواسته از مشکلات یک شهر بگوید اما به ورطه بیانیهنویسی غلتیده و شعار داده است.
📌قصهات را بگو آقای نویسنده
🔺یادداشت #محمدعلی_شغیعی برای رمان “رهش” در پنجمین نشریه تلگرامی #هفت_راه
🔹در «رَهِش»، نه از لطافت «منِ او» خبری هست و نه از گرهها و کششهای آن. از طرفی تناقضات دائمی و پر جاذبهی ارمیای معمر را نیز نمیبینیم. به نظر اینگونه میآید که قصهگوی ما میخواسته بیانیهای بنویسد، اما به او گفتهاند: «نه، تو قصهات را بگو»! و او با دلی پر، گاهبهگاه سررشتهی قصهگویی از دستش در رفته است.
🔹بخشی از داستان به ارائهی تصویری منفی از مردان و زنانی میپردازد که هر روز در اطرافمان میبینیم و کتاب هم زشتی آنان را به خوبی نشان میدهد. اما حیف که فقط تصویر منفی همین افراد در داستان دیده میشود، کسانی که همگی به نوعی به حکومت وابستهاند و انگار این شهرِ برعکس، آدمِ بدِ دیگری ندارد. آدم خوبهای قصه هم محدود شدهاند به «عمو جنگیِ زمینی» و «عمو جنگیِ هوایی» که اولی با طمع زمین، حاضر به کمک میشود و دومی کنج عزلت اختیار کرده و وقتی به بیعملیاش ایراد گرفته میشود، بهترین عمل را شاشیدن روی این شهر میداند.
🔹داستان را میتوان نوعی خاطرهبازی بیهدف دانست. لیا حسرت این را میخورد که کاش شهر بزرگ نمیشد، کاش خانهها همان خانههای قدیمی میماندند… و شاید این ایکاشها، کاشهای خوبی هم باشند، اما در جواب همهی آنها میتوان گفت: «خوب که چی؟» آیا ایراد معماریِ وحشی و ساخت و سازهای بیرویه تهران، خودِ اصل «ساخت و ساز» است یا «بیرویه» و«غیرمنطقی» بودن آن؟ شاید نویسنده خواسته است به این بخش دوم بپردازد اما ناخودآگاه به دام خاطرهبازیهایی افتاده است که او را به مخالفت با اصل «ساخت و ساز» کشانده، اتفاقی که به غرزدن نسبت به اوضاع کنونی شهر ختم شده است.
📌ما را از خودت ناامید نکن برادر
🔺یادداشت #محمدصادق_علیزاده برای رمان “رهش در پنجمین نشریه تلگرامی #هفت_راه
🔹امیرخانی، رضا، نویسنده، خلبان، نقد اجتماعی، رمان، ادبیات، سفرنامه، انتقاد، سرلوحهها، نفحات، جانستان، قیدار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، ر.ه.ش، افق، خیابان انقلاب، نبش اسکو، صف، رونمایی، امضا، عکس، امید، آرزو، لبخند، 200 صفحه، 18 هزار تومان، صفحهای 90، چاپ ششم، سههزارتایی، 18 هزار نسخه، حیاتِ کتاب، بوی کاغذ، بوی ادبیات، بوی رمان، بوی فرهنگ، بوی امیرخانی، کور سوی امید…
🔹ره.ش، علاء، مالیا، ایلیا، راویِ مونث، شمال تهران، تجریش، خیابان، معماری، اتوبان، بزگراه صدر، دریاچه چیتگر، تهران کاریکاتوری، ترافیک، دود، خستگی، مِلک همسایه، برج، جرثقیل، تاور کرین، شهرداری، شهردار، برج میلاد، تهرانِ تنگ و ترش، تنگی نفس، باغ قلهک، درخت، انگلیسیها، شهرداری، قطع درخت، ترافیک، تهران تنگ و ترش، باغ قلهک، درخت، انگلیسیها، تهران تنگ و ترش، باغ قلهک، درخت، انگلیسیها… شاشیدن به تهران…
🔹من او، بیوتن، جانستان، قیدار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، ر.ه.ش، توی ذوق خوردن، سقوط، بیانیه، اعلامیه، در نیامده، نپخته، غُر غُر، نِق نِق، جلو نرفتن، خسته شدن، کسل شدن، کلافه شدن، عصبانی شدن، داستانی که نیست، قصهای که نیست، رُمانی که نیست، بیانیهای که هست، اعلامیهای که هست، سرمقالهای که هست، کاراکتری که نیست، کششی که نیست، لذتی که نیست، شعاری که هست، کنایهای که هست، گلدرشتی که هست، سیاستی که هست… برادر، برادر، برادر، ما را از خودت ناامید نکن برادر!
📌شهر وارونه
🔺یادداشت #فاطمه_سلیمانی (نویسنده و نامزد جایزه پروین اعتصامی) برای رمان “رهش در پنجمین نشریه تلگرامی #هفت_راه
🔹این وارونگی نه فقط در اسم کتاب که در فحوای کتاب هم قابل مشاهده است. شهری که فاصلهاش با مدینه فاضله از زمین تا آسمان است و دیگر امیدی به آبادانیاش نیست. تنها راه رهیدن، پرواز کردن است و دور شدن از آن. امیدی به آبادانیاش نیست چون مدیران شهری یا فرصتطلب هستند یا احمق.
🔹مسئله ما تکذیب یا تأیید این ادعا نیست. مسئله ما کتابی است که در آن همه مدیران و وابستگانشان دارای این خصوصیات هستند، به علاوه چادریها و ریشوها. البته پاشنهبلندپوشها و دیگران هم تا حدودی از همین خصوصیات برخوردارند و اگر خوب دقت کنیم متوجه میشویم که در این کتاب همه بدند و ما خوبیم. منِ لیا و پسرم ایلیا و عمو ارمیای پسرم که از کتابی به کتاب دیگر منتقل میشود. روحانی داستان و سردار بسیجی هم ایضاً.
🔹اما امیرخانی خوب از پس کتاب برآمده و اعتراضات خودش را در قالب داستانی خوشخوان و باورپذیر به مخاطب ارائه کرده است. با همان نثر زیبا و واژهسازیهای مختص خود و پایانی پستمدرن که با توجه به ساختار داستان، مناسبترین پایان برای این کتاب بود.
🔹امیرخانی طبق معمول از سخنرانی هم غافل نشده، اما سخنرانیهایش در دل داستان نشسته است. حتی جایی که شهر، راوی داستان میشود و با زبانی کهن، داستانی دیگر نقل میکند. بخش میانه کتاب با نثری سنگین و فاخر که شاید کارکردش این باشد که به مخاطب تفهیم کند، این کتاب صرفاً کتابی درباره شهر است. اما صفورا چه نقشی در داستان دارد؟ اگر روایت صفورا حذف شود چه ضربهای به کتاب وارد میشود؟
حرفها!
🔺یادداشت #امیر_ابیلی برای رمان “رهش در پنجمین نشریه تلگرامی #هفت_راه
🔹بزرگترین آفت هنر در ایران این است که بسیاری از هنرمندان، مدیوم هنری را صرفا «ابزار»ی برای انتقال «پیام» خود به مخاطبان میدانند. آنها تاثیر هنر را در محدودهی «عقل» میپندارند نه «حس»، و با «ابزاراِنگاری» مدیوم هنری را به «رسانه»ی صرف تقلیل میدهند. این آفت در سینما نتیجهاش «نمادپردازی»های گلدرشت و دیالوگهای شعاری پرطمطراق خواهد بود و در ادبیات نتیجهای جز تبدیل داستان به بیانیه نخواهد داشت.
🔹این درست مشکل «ر هش» هم هست. رضا امیرخانی که روزی در «منِ او» و «بیوتن» شخصیتهایی تاثیرگذار خلق میکرد و محتوای مطلوب خود را هم نه مسقیم، که در جهانِ داستانی مخلوق خود و در تار و پود ارتباط منطقی کاراکترها طرح میکرد حالا به مستقیمگویی و بیانیهنویسی روی آورده است. او حرفهایی دارد- فارغ از درستی یا غلطی آن- که میخواهد به مخاطبش منتقل کند، اما ظاهرا فراموش کرده است که در «هنر» حالا چه سینما، چه ادبیات و …. مادامی که محتوا به «زبان» آن مدیوم ترجمه و در قواعد همان حوزه بیان نشود و به «تجربه حسی» مخاطب تبدیل نشود اساسا وجود خارجی نخواهد داشت. بنابراین اثر هر قدر هم که مملو باشد از حرفهای صریح انتقادی در باب همهچیز، این جملات مادامی که از دهان شخصیتهای درست طراحی شدهای که مخاطب با آنها همذاتپنداری کند خارج نشود انگار که اساسا حرفی زده نشده است و هیچ تاثیری در مخاطب نخواهد داشت.
🔹سوال اساسی اما اینجاست که چه اصراری بود امیرخانی دست به نوشتن داستان بزند و چرا مسائل انتقادی خود در باب شهرسازی را در کتابهای ژورنالیستی از جنس «نفحات نفت» و «نشت نشا» مطرح نکرده است؟ چون کتاب حاضر هم بیشتر یک مقاله است و فرق چندانی با آن دو ندارد.
ی ن ا خ ر ی م ا
🔺یادداشت #مهدی_خانعلی_زاده برای رمان “رهش” در پنجمین نشریه تلگرامی #هفت_راه
🔹رمان جدید رضا امیرخانی روایتی از شهرسازی معیوب و نافرمِ پایتخت ایران است؛ روایتی که به قدری زیر سایه طعنههای بیمنطق نویسنده قرار گرفته که اصلِ این حرفِ درست هم زیر سوال رفته است.
🔹نیازی نیست راه دوری برویم و برای منطقِ بیمنطقِ «رهش» استدلالهای طویل مطرح کنیم. فقط کافیست نگاهی به مصاحبه امیرخانی با روزنامه #سازندگی بیندازیم تا متوجه شویم «مهندس امیرخانی» که همواره برای ادعاهایش استدلال میکرد و همه چیز را با خطکش میسنجید و حتی آمارِ دقیق مخاطبانش را هم روی نمودار میبرد، تا چه اندازه تبدیل به یک فعال سیاسی شده است.
🔹امیرخانی در این مصاحبه گفته است: «خشمگینم؛ برای #تهران کسی تصمیم میگیرد که خانهی مادربزرگش تهران نیست… خانهی مادرش هم تهران نیست… خانه خودش هم تهران نبوده است. او حق تصمیمگیری ندارد.»
🔹برای اثبات سست بودنِ بنیان این ادعا لازم نیست حتی از گوگل کمک بگیریم تا بفهمیم که شهردار موفقِ این روزهای #پاریس، یک خانمِ متولدِ اسپانیاست. حتی لازم نیست در همین آسیا هم به سراغ شهردارِ #توکیو برویم و متوجه شویم که خانم شهردار هم متولد «کوبه»، یکی از شهرهای دیگر #ژاپن است.
🔹فقط کافیست به کتابهای خود امیرخانی مراجعه کنیم؛ جایی که او در «نشتِ نشاء» از عدم وجود یک نظامِ هماهنگ و سراسری در کشور که وابسته به فرد نباشد و به صورت سیستماتیک، اقدام به شناسایی مسائل و مشکلات و ارائه راهحل علمی برای آنان کند، گلایه میکند؛ جایی که او در «جانستان کابلستان»، نسخه ژنرال پترائوسِ آمریکایی را برای افغانستان میپسندد و حتی عمل به آن راهبردِ ژنرالِ غربی را نوشدارویِ پس از حوادث سال ۸۸ در ایران معرفی میکند.
🔹رضا امیرخانی در «رهش»، فقط #شهر را وارونه نکرده است؛ او خودش هم وارونه شده است…