مدیران الجزیره مخالف نمایش آزادی زنها در خاورمیانه بودند
«محمدباقر شاهین» با اولین اثر کوتاهش درباره جنگ سوریه، مورد تحسین بسیار قرار گرفت و علاوه بر کسب جوایز داخلی، نیمی از دنیا را گشت و در جشنواره های بینالمللی مختلف شرکت کرد. او پس از «مالکیه» چند فیلم خارج از ایران ساخت و حالا مستند بلند جذابی ساخته است که سوژهاش را از بیبیسی یافته و با «ادوارد»-سوژه فیلم تازهاش- در یکی از همان جشنوارههای بینالمللی ارتباط گرفته است و داستان زندگیاش را روایت کرده است. داستان پرکششی که «شاهین» اصرار دارد، صرفا درباره سازمان مجاهدین خلق نیست:
به عنوان نخستین سئوال بفرمایید متولد چه سالی هستید؟ در کجا تحصیل کردهاید و چگونه وارد عرصه مستندسازی شدید؟
متولد سال ۱۳۷۰ هستم و در یکی از روزهای گرم تابستان اهواز به دنیا آمدهام. درشهری که آثار جنگ ۸ ساله رابرای همیشه در خود به یادگار دارد.
تا کجا ادامه تحصیل دادید؟
دیپلم تئاتر دارم و در سال ۱۳۸۹ دانشگاه سوره قبول شدم و از اهواز به تهران آمدم. قبل از اینکه دانشگاه شروع شود، به چند تا از دانشگاههای هنر رفتم و با بچهها و اساتید صحبت کردم. حتی سر چند کلاس هم رفتم و بعد دیدم آنچه که من میخواهم در دانشگاه نیست و احساس کردم در دانشگاه دچار روزمرگی خواهم شد به همین دلیل تصمیم گرفتم از رفتن به دانشگاه صرفنظر کنم.
چه رشتهای قبول شدید؟
ادبیات نمایشی.
و نرفتید.
بله، نرفتم و شروع کردم به تجربی کار کردن و هر جا بویی از سینمای مستند بود، حضور داشتم. یعنی مرکز گسترش، انجمن مستندسازان، حوزه هنری، انجمن سینمای جوان. از سال ۱۳۸۷ مخاطب سینما حقیقت بودم. در اهواز یک هفته تلاش میکردم تا بتوانم به شکلی خودم را به سینما حقیقت در تهران برسانم و سعی میکردم همه فیلمها را ببینم.
اولین کار جدی شما مستند یا فیلم کوتاه «مالکیه» است. چه شد که به سوریه رفتید؟
ما در تهران دورهای را گذراندیم و قرار شد پس از آن یک ماه به لبنان برویم و در یک دانشگاه امریکایی، زبان انگلیسیمان را تکمیل کنیم. اما یک روز گفتند چه کسی حاضر است به سوریه برود؟ بدون معطلی داوطلب شدم و این برایم شروع ماجرا بود و میتوانم بگویم جهانبینیام را نسبت به رسانه و رسالتم نسبت به هنر تغییر داد. احساس میکنم زندگیام را به دو بخش قبل از سفر به سوریه و بعد از آن تقسیم می شود.
یک ماه آنجا بودید؟
بله.
از حال و هوای روستای «مالکیه» و فاجعهای که آنجا اتفاق افتاده بود، بگویید.
آن بنده خدایی که به ما پیشنهاد داد به سوریه برویم چند سوژه پیشنهاد داد و گفتم واقعیتش را بخواهید میخواهم درباره کودکان کار کنم. به نظر شما کجا میتوانم بروم و کار کنم؟ به من گفتند روستایی هست که همه مردانش کشته و سوزانده شدهاند. وقتی این موضوع را شنیدم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. آنقدر داشتم به این روستا و فضایش فکر میکردم که کلاً از هدفم که ساختن فیلم بود جدا شدم و با هدف شاد کردن بچههای روستا برایشان عروسک، عطر، دفتر و چیزهایی از این قبیل خریدم، چون میدانستم آنها شرایط پر رنجی را سپری میکنند. وقتی به مالکیه رسیدم، هنوز داغ بچهها تازه بود و زمان زیادی نبود که از آن فاجعه میگذشت. فکر میکنم اولین گروه رسانهای بودیم که به آن روستا رسیدیم.
چه اتفاقی افتاد که این فیلم را ساختید؟
در یک ماهی که آنجا بودم، دو هفته اول اصلاً فیلمبرداری نکردم. دوربین دست بچهها بود و برای من حتی دیدن این صحنهها چنان سخت بود که نمیتوانستم جلوی اشک ریختن خودم را بگیرم و کاری انجام دهم. زنها و بچهها همین که ما را میدیدند گریه میکردند و احساس میکردم نزدیکانم گرفتار این وضع شدهاند. بین ما و آنها حس همذاتپنداری عجیبی برقرار شده بود.
شما «مالکیه» را ساختید و در جشنوارههای بینالمللی شرکت کردید.
بله. پس از اینکه «مالکیه» ساخته شد، شاید در نزدیک به ۴۰ جشنواره در ۱۸ کشور حضور داشت و قریب ۱۵ جایزه گرفت، اما بهترین جایزه را از خود زن و بچههای مالکیه گرفتم. با نیمی از هدایایی که گرفتم، همراه دوستانم به روستای مالکیه رفتیم که مدرسه آنها را بازسازی کنیم. اتفاقاتی که افتاده بودند، همه برایم تازگی داشتند، چون فیلمی تولید کرده بودم که همه دنیا دیده بودند و با بازتابهای بسیار خوبی مواجه شده بودم. وقتی پایم به مالکیه رسید بچهها یک سال و نیم، دو سال بزرگتر شده بودند و با دیدنم از خوشحالی گریه کردند و مرا در آغوش گرفتند. نمیدانم آن حس را چگونه بیان کنم، واقعاً در آن لحظه به ذات سینمای مستند پی بردم که چطور میتواند بین تو و کسانی که زبان آنها را بلد نیستی و با آنها زیاد زندگی نکردهای و با فرهنگ آنها هم زیاد آشنا نیستی پل بزند و ما را با آنها پیوند بدهد. تأکید میکنم که این فیلم من نیست، بلکه فیلم مظلومیت زینب است که شیوه کشته شدن خانوادهاش را روایت میکند.
شما جشنوارههای خارجی زیاد رفتهاید. تفاوت آنها با جشنوارههای ما چیست؟
مشکل اساسیای که با جشنوارههای ایران دارم این است که هر چند سال با تغییر مدیر آن مجموعه کل سیاستهای جشنواره تغییر میکند و این بهشدت به اعتبار جشنواره لطمه میزند. جشنوارههای ما تمام دورهها دچار سیاستزدگی شده است. موضوع بعدی هم این است که در جشنواره های ما تلاش میشود همه را راضی نگه دارند. شما اگر بررسی کنید متوجه میشوید که جوایز بیشتر از اینکه به شایستگی و صلاحیت افراد داده شود، بین افراد تقسیم می شود.
شما قبل از «ادوارد» برای شبکهی الجزیره مستند ساختید. چرا خیلی پخش نشد و همه، اولین کار بلند شما را «ادوارد» میدانند؟
فیلم «کشتههای غریب» هنوز از تلویزیون الجزیره پخش نشده است.
موضوعش چه بود؟
درباره کشتههایی است که در جنگهای مختلف افغانستان به صورت گمنام کشته میشوند و محل دفنشان تبدیل به زیارتگاه میشود.
خودتان به آنجا سفر و در آنجا فیلمبرداری کردهاید؟
بله، چندین سفر به افغانستان داشتم که در یکی از آنها فیلم «کشتههای غریب» را کار کردم.
چطور با الجزیره ارتباط گرفتید؟
یکی از شرکتهای فیلمسازی ایران چند سال پیش در یکی از جشنوارههای مستند الجزیره جایزه میگیرد و در همان جلسات تعاملاتی با آنها برقرار میشود و به آنها میگویند برایمان طرح بفرستید، میخواهیم با شما کار کنیم. آن شرکت هفت هشت طرح و نمونه کار از کارگردانهای مختلف میفرستد که در بین آنها کار من پذیرفته میشود. یک سال پیش کار را تحویل دادیم ولی هنوز پخش نشده.
دستتان برای ساخت مستند با محتوای دلخواه باز بود یا آنها در محتوا دخالت می کردند؟
زمانی که کار رو به اتمام بود با موضوع عجیبی مواجه شدم و آن هم این بود که شبکه الجزیره بهشدت مخالف پرداختن به حقوق زنان در خاورمیانه بود. ما سه شخصیت داشتیم که یکی از آنها خانمی به نام فرحناز فروتن بود که سه سال پشت سر هم مدال شجاعت برای بهترین خبرنگار را از رئیسجمهور گرفته بود. سنی هم ندارد، اما دختر بسیار شجاعی است و به عنوان مثال در مناطق جنگی و با زندانیان طالبان مصاحبه میگیرد و آدم بسیار شجاعی است. الجزیره با این رفتارها مشکل داشت و دلش نمیخواست آزادی زنها را در افغانستان و خاورمیانه نشان بدهد.
و این کاراکتر را حذف کردند؟
با بسیاری از صحنههای مربوط به این کاراکتر مخالفت کردند.
در «مالکیه» و «ادوارد» نشان دادهاید به فرم مستندتان خیلی اهمیت میدهید. این ویژگی در بین مستندسازان جوان کمتر دیده میشود. آیا شما کلاً مستندهای آنها را میبینید و چرا اینقدر به فرم اهمیت میدهید؟
فکر میکنم در حال حاضر ما در دورهای زندگی میکنیم که تقریبا درباره تمام موضوعات صحبت شده و در نتیجه چیزی که باعث ایجاد تفاوت و تاثیرگذاری بیشتر میشود فرم پرداختن و بیان کردن موضوع است. در قرن بیست و یکم فرم و شیوه بیان میتواند از محتوا مهمتر باشد. چرا؟ چون آن محتوا را ماندگارتر، جهان شمولتر و تأثیرگذارتر میکند.
آیا مستندسازان جوان الان در آثارشان این کار را میکنند و فرم توجه دارند یا خیر؟
کلاً اثر هنری نیاز به زمان دارد. نیاز به این دارد که برایش وقت بگذارید و هزینه کنید. انتقادی که به دوستان خودم دارم این است که گاهی همزمان در سال ده تا فیلم با هزینه کم میسازند. در حالی که همان آدم میتواند برای یک سوژه خوب وقت بگذارد، اما این کار را نمیکند و وقت و هزینه را صرف ده تا فیلم میکند و ته قضیه چیزی از کار در نمیآید.
برویم سراغ «ادوارد». چگونه با او ارتباط گرفتید؟
در جشنواره برلین که رفتم، از چند نفر از دوستان خبرنگار و ژورنالیست ردش را گرفتم و با او ارتباط برقرار کردم.
در حال حاضر لزوم ساخت مستندی درباره منافقین چیست؟ بسیاری از جوانان و نوجوانان ما اصلاً شناختی از منافقین ندارند و حتی اسم آنها را هم نشنیدهاند. چرا باید برای اینها مستندی درباره منافقین ساخته شود؟ آنها برای جوانان و نوجوانان ما چه خطری دارند که حالا بیاییم و بگوییم اینها افراد بدی هستند؟
اولاً فکر میکنم فیلم فقط درباره مجاهدین نیست. یعنی دارم زندگی یک انسان را ورق میزنم که یک قسمت آن که خیلی رویش تأثیر منفی گذاشته مجاهدین بوده است.
ولی داستان یک خطی فیلم شما این است که یک ارمنی در جنگ ایران و عراق اسیر شده است و به عضویت مجاهدین درآمده.
شما میتوانید بگویید اولین اسیر ارمنی جنگ ایران و عراق بوده است. از فیلم ۷۲ دقیقهایام فقط ۲۰ دقیقهاش درباره مجاهدین است. بقیه درباره عشق، مادرش و… است.
ولی برای منِ مخاطب اینکه ادوارد در زندگی امروزش در محل کارش چهطوری تِی میکشد که جذاب نیست، اما اگر به من بگویند ادوارد یک ارمنی است که منافق بوده و بعد فرار کرده برایم جذاب است.
اگر موضوع فقط منافقین بود این فیلم را نمیساختم. برای شما بگویم این چیزها برایم مهم نبودند. نه جنگ برایم مهم بود، نه مجاهدین و نه غربت. بیشتر از همه اینها ادوارد برایم مهم بود.
این که شعار است
واقعاً؟
کاملاً!
با این حرف مخالف هستم.
چه چیزی در این آدم برایتان جالب بود که به سراغش رفتید؟
گفتم چه جالب! یک ارمنی رفته جنگ، اسیر شده، بعد رفته و به منافقین پیوسته، بعد فرار کرده است و….
الان تنها اختلاف من و شما این است که میگویم یک خطی مستند شما علیه منافقین است و شما قبول نمیکنید. من مستند شما را اینطور تعریف میکنم که ادوارد یک اسیر ایرانی ارمنی است که به منافقین میپیوندد و بعد فرار میکند، نمیگویم کارگر سادهای است که در کلن آلمان تِی میکشد و صدای قشنگی هم دارد.
فکر میکنم به خاطر این است که مجاهدین برای شما خیلی مهم هستند.
پس مستند شما مستند ادوارد است که در آن علیه منافقین هم حرف زده شده است.
بله.
چرا سعی نکردید در مستندتان از آرشیو استفاده کنید؟
کلاً با آرشیو مشکل داشتم. این فیلم را برای تلویزیون نساختم. همان موقعی هم که با حوزه هنری صحبت میکردم، گفتم این فیلم برای دانشگاهها، سینماها، هنر و تجربه و امثال اینهاست. ما در فیلم از خط قرمزهایی عبور کردهایم که نمیتوانیم فیلم را در تلویزیون نشان بدهیم. بعد هم میخواستم خودم را محک بزنم. با سوژهای طرف هستم که تمام اتفاقات آن در گذشته افتاده است و تصمیم گرفتم اصلاً از آرشیو استفاده نکنم و بتوانم تأثیر اتفاقات گذشته را در زمان حال بازنمایی کنم.
وقتی مستند را ساختید انتظار داشتید مخاطب که این را میبیند، چه پیامی از آن دریافت کند؟ لطفاً نگویید دست مخاطب را باز گذاشتهام که…
نه، این حرف را نمیزنم. سعی کردم ۵۷ سال زندگی ادوارد را ورق بزنم. ادوارد در این فاصله دچار چالشها و مشکلاتی شده است. فکر میکنم در فیلم شاهد هستیم که ادوارد یک تصمیم میگیرد و از آن پشیمان میشود. آن تصمیم اشتباه تمام زندگیاش را متحول میکند و هنوز که هنوز است او دارد تقاص آن تصمیم اشتباه را پس میدهد.
پس مخاطب باید این را درک میکرد.
مستندسازی یا سینما را اینطور نمیبینم که وقتی مخاطب از سینما بیرون میآید یا فیلم را دیده است بگوید: «به نام خدا. من این عبرتها را از فیلم گرفتم و…» فکر میکنم دوره این چیزها گذشته است. در این فیلم به دنبال طرح مسئله بودم. آدمی در جوانی اینطوری بود، بعد به سربازی میرود، دوست پیدا میکند، دوستش در کنارش میمیرد، بعد او اسیر میشود، به مجاهدین میپیوندد و….
میخواستید چه مسئلهای در ذهن مخاطب شکل بگیرد؟ من ادوارد را دیدهام و سئوالاتی در ذهنم شکل گرفتهاند. توقع دارید چه سئوالی باشد؟
فکر میکنم این باید من باشم که از شما به عنوان یک جوان خبرنگار وقتی این فیلم را دیدید بپرسم چه سئوالاتی برایتان مطرح شدند؟ آن برداشتی که شما کردهاید حاصل تلاش من است.
قطعاً برداشتی که میکنم با برداشت کسی که طرز فکرش با من متفاوت است فرق میکند.
اینکه خیلی خوب است.
یکی از سوالاتی که در ذهن من شکل میگیرد، این است که یک ارمنی در ایران مجبور میشود به سربازی و جنگ برود و اسیر هم میشود، در حالی که با اعتقاداتش هم نمیخواند…
مجبور نبود. اوایل جنگ میتوانست فرار کند. خیلیها فرار میکردند، اما او فرار نکرد.
این در مستند شما نیست.
اگر بخواهم همه چیز را بیان کنم، واقعاً در یک فیلم نمیگنجد، اما دوست ادوارد به خاطر اینکه او زنده بماند و نجات پیدا کند شهید میشود. وقتی ادوارد با آن حالت این ماجرا را تعریف میکند به نظرم میرسد ادوارد به آن مقاومت ایمان داشت که ماند و جلوی توپ، تانک و دشمن ایستاد و اسیر شد. به نظرم شعار یعنی سطحینگری و من تمام تلاشم را میکنم که شعار ندهم.
برای اینکه بتوانید با ادوارد رابطه برقرار کنید و به او آنقدر نزدیک شوید که همه چیز را بگوید چقدر زمان گذاشتید؟
از زمانی که سوژه را پیدا کردم تا وقتی که در جشنواره اکران شد نزدیک به سه سال طول کشید. یک سال بود که سوژه را پیدا کرده بودم و میرفتم و میآمدم. قبل از اینکه عوامل را ببرم سکانس به سکانس و پلان به پلان را نوشته بودم.
از سفر قبلی که کرده بودید؟
بله، آن فضاها را بارها با ادوارد مرور کرده بودم و برایم گفته بود و من ریز مسائل را کشف کرده بودم که مثلاً اگر این را بگویم حساس است و قاتی میکند و یا اشکش در میآید.
این خیلی جالب است که یک بار خودتان رفتید و سکانس به سکانس در ذهنتان آمده و بعد با فیلمبردار رفتهاید.
فیلم ادوارد یک فیلمنامه ۵۰ صفحهای دارد.
یعنی نرفتید ببینید چه میشود؟
اصلاً به این نحوه کار کردن اعتقاد ندارم. این یعنی شکست. اصلاً چنین کاری نمیکنم. اول طرح مینویسم. بعد یک ساختار مفصل مینویسم. بعد فرم، رویکرد، اهداف را ریز به ریز مشخص و کلی کلیدواژه پیدا میکنم و برای آن کلیدواژهها سکانس طراحی میکنم و بهنوعی دکوپاژ واقعیت میکنم و سوژهام را در موقعیت قرار میدهم.
چرا مستند شما در سینما حقیقت جایزه نگرفت و توسط داوران دیده نشد؟
در این چند سالی که مخاطب جشنواره بودم، شاهد فیلمهای فوقالعادهای بودم که اصلاً کاندید هم نشدند.
شکی نیست.
مسئله دیگر بحث همین مجاهدین بودن است که باعث شد تصور کنند سفارشی است. درحالیکه هیچکس این فیلم را به من سفارش نداد و این فیلم دلیام بوده است.
بین خود جشنواره حقیقتیها معروف است آنها فقط آثار را از لحاظ فرم و اینکه چقدر قوی است نگاه و داوری میکنند و کاری به محتوا ندارند. درست است؟
امسال شاهد بودیم که یک فیلم رد شده بود یا تهیهکننده فیلم را از جشنواره بیرون آورده بود. بعد به شکلی فیلم به جشنواره ورود پیدا میکند و بهترین فیلم جشنواره هم میشود! به نظرم الان در جشنوارههای ایران اینطور است که یک تعداد از فیلمها را هیئت داوران انتخاب میکنند و دبیر جشنواره به تعدادی نظر خاصی دارد.
در فجر چرا پذیرفته نشد؟
در فجر موقعی که رفتیم فیلم تحویل بدهیم، نسخه ۶۸ دقیقهای تحویل دادیم. گفتم شما گفتهاید فیلم باید ۷۵ دقیقه باشد. الان فیلمم ۶۶ دقیقه است و هنوز آماده نیست. گفت شما این را بده، اگر مشکلی بود اطلاع میدهم. بعداً فهمیدیم فیلمهای زیر ۷۵ دقیقه را اصلاً بازبینی نکردهاند.
مستندتان قابلیت پخش شدن از تلویزیون را ندارد. درست است؟
باید جاهایی حذف شود. احتمالاً یک نسخه تلویزیونی دارد، ولی این نسخه برای تلویزیون نبوده است. شاید یک مجموعه پنج یا ده قسمتی را از همین ماتریالی که داریم برای تلویزیون آماده کنیم.
اهداف آینده شخصی شما چیست؟ دوست دارید مستندساز بمانید یا وارد سینمای داستانی شوید؟
قطعاً سینمای مستند را ترک نمیکنم، ولی از همان موقعی که وارد سینما شدم، دوست داشتم فیلم داستانی کار کنم و احساس میکنم به همان اندازه که فیلم مستند میتواند آگاهیدهنده و تأثیرگذار باشد، به همان اندازه و شاید هم بیشتر یک فیلم داستانی خوب میتواند این کار را بکند. جملهای از هیچکاک هست که میگوید در سینمای مستند، خدا کارگردان است و در سینمای داستانی، کارگردان خداست.