وقتی عینک مستندنگاری، مانع دیدن سینما میشود!
در روزهای گذشته طیفهای مختلفی از مسئولان و منتقدان به اظهارنظر درباره «به وقت شام» ابراهیم حاتمی کیا پرداخته اند. در این میان یکی از نوشتههایی که بازتابهایی نیز در شبکههای اجتماعی داشته، یادداشت حسین دهباشی، مستندساز، در نقد فیلم سینمایی «به وقت شام» است. حالا اما محمدرضا کردلو روزنامه نگار در پاسخی به نقد دهباشی نوشته است:
دهباشی در بند اول یادداشتش با اشاره به اینکه از نظر او این فیلم حرف تازهای را فراتر از آنچه تاکنون مخاطبان این اثر در ارتباط با داعش میدانستهاند، به آنها ارائه نمیکند. این ادعا در حالی از سوی ایشان مطرح شده است که شاید اولین سوالی که بتوان در نقد چنین گزارهای مطرح کرد این باشد که معیار طرح چنین ادعایی شخص حسین دهباشی است یا مخاطبان عام این اثر؟ اصلا آیا عموم مردم هم درباره کیفیت و چگونگی حضور ایران در سوریه و اساسا وضعیت این کشور و کیفیت حضور داعش در آن، تا این اندازه اطلاعات دارند؟! یعنی ذهنیت همه مخاطبان نسبت به این مساله پیچیده تا این اندازه شفاف است؟ گذشته از این سوال اصولا با استناد به چنین استدلالی، میتوان پنبه ساخت بسیاری از آثار مهم سینمایی استراتژیک کشور را هم زد، همچنانکه مثلا فیلمی همچون «ماجرای نیمروز» هم به مخاطبی که نسبت به فعالیتها و جنایتهای سازمان منافقین در سالهای ابتدایی انقلاب آشنایی یا مطالعه داشته هم چیزی اضافه نمیکند. وانگهی هر آنچه فیلمی همچون «ماجرای نیمروز» هم میگوید، با کمی جستوجو در فضای اینترنت یا منابع مکتوب قابل دسترسی است، پس چه نیازی به تولید چنین فیلم بوده است؟ این در حالی است که به نظر میرسد برای دلیل ساخته شدن چنین آثاری در ابتدا باید کارکرد آن اثر را دید و در همان کارکرد به بررسی نکتهای که دهباشی در یادداشت خود به آن اشاره کرده، پرداخت. «به وقت شام» اثری است که میخواهد با مخاطب جهانی ارتباط برقرار کند و باید آن را ناظر بر همین کارکرد مورد بررسی قرار داد. مگر آمریکاییها وقتی میخواهند درمورد کلاهسفیدها فیلم بسازند، به کارهای عجیب و غریب متوسل میشوند؟! نه خیر؛ اتفاقا آنها با ظرافتی خاص فقط نقش خودشان را در این زمینه پررنگ میکنند؛ کاری که حاتمیکیا درمورد نقش ایران در این فیلم کرده است.
دهباشی در ادامه این یادداشت آورده است: «داستانکهایی چون حضور آن دختر مسیحی یا شکاریهای روسی (که لحظاتی در قصه آمده و بیهیچ کارکردی رها میشوند) یا تزریق مرفین یا ارسال لایو به جهانیان در ارتفاع چنددههزار متری! از حفرههای فیلم است.» این در حالی است که اتفاقا حضور نصفه و نیمه و رها کردن روسها کنایهای به کیفیت حضور روسیه در بحران سوریه است… کنایهای درباره اینکه آن که به شکل واقعی در مقابل تروریستها ایستاد، ایران است و روسها درنهایت خیلی کمک چندانی در این ماجرا نداشتند. درباره ارسال لایو و اینترنت هم گزارههای طرحشده از سوی دهباشی از آن جهت غیرقابل قبول است که اولا همین الان هم امکان چنین کاری در عالم واقع وجود دارد و در ثانی، جهان فیلم بهخصوص جهان فیلمهایی مانند «به وقت شام» و در یک نگاه کلی سینمای هالیوود منطق خاص خود را دارند و اساسا قرار نیست هرچه در فیلم میگذرد، نعلبهنعل واقعیت باشد، بلکه فقط باید در جهان فیلم مورد پذیرش قرار بگیرد.
دهباشی همچنین در یادداشت خود آورده است: «رزمندگان سوری، زندانیان سیاسی را با زنجیر و دست روسای داعش را با بست نازک پلاستیکی میبندند.» و این را یکی از ایرادات فیلم دانسته این در حالی است که اولا خود فیلم نیز نسبت به این موضوع نگاه انتقادی دارد و میگوید باید دست زندانیان سیاسی سوری را باز کنی و در ثانی این افراد کسانی هستند که مستقیما از زندان به هواپیما منتقل شدهاند و وضعیتشان با داعشیهایی که در همان منطقه عملیاتی اسیر شدهاند، طبعا فرق دارد. گذشته از آن در پاسخ به این ایراد دهباشی که گفته «اسرا در حالت خفگی ناشی از کمبود اکسیژن بعضی سرفه میکنند اما پدر و پسر در همان شرایط بیدغدغه نفس کشیده و بدوبدو میکنند» هم حتما ایشان آثار سینمایی و هالیوددی را تماشا کرده و دیدهاند که در این قبیل آثار نیز وقتی فیلم در موقعیتهای اکشن قرار میگیرد، در گاهی از موارد درگیر تخیل هم میشود و بهنوعی تعریف منطق قصه در این سکانسها تا حدودی دستخوش تغییر میشود. نویسنده در بخش دیگری از یادداشت خود در همین بند نوشته است: «خلبان زن مهارت عملیات انتحاری با هواپیما را دارد اما نمیتواند آن را از حالت اتوپایلوت بردارد.» اما مساله این است که آن زن اصلا خلبان نیست؛ بلکه او ماموریت دارد که صرفا در کابین باشد و فرمان را در اختیار داشته باشد تا هواپیما به حرکت خود ادامه دهد تا عملیات انتحاری به پایان برسد. دقت کنیم که عملیات انتحاری و خوردن صرف به یک ساختمان نیازی به مهارت و دانش خلبانی ندارد!
درنهایت باید گفت جزئیاتی که بیشتر مورد نظر نوشته جناب دهباشی بوده، اتفاقا محل قوت و ظرافت و اتفاقا وجه ممیزه «حاتمیکیا» با سایر کارگردانان جبهه فرهنگی انقلاب است و باید در نگاه به فیلمهای وی با ظرافت بیشتری دست به نقد و نظر برد، اگرچه هر نوشتهای محترم و مسموع است.