ظهور هالیوود اسلامی
محمد قوچانی در روزنامه سازندگی نوشت:
با «اوج» گرفتن موسسهی «اوج» در سیما و سینمای ایران اکنون دیگر روشن است که نسل تازهای در جریان مشهور به «هنر انقلاب» در حال تولد است.
جمهوری اسلامی ایران به عنوان حکومتی برآمده از انقلابی ایدئولوژیک مانند همهی حکومتهای انقلابی و ایدئولوژیک از آغاز تاسیس خود در پی تولید فرهنگ، هنر و ادبیاتی مخصوص به خود بود. تجربهای الهام گرفته از انقلابهای سوسیالیستی در روسیه و چین که در ایران روایتی اسلامی و الهیاتی یافت و علیه هنر بورژوایی و لیبرالی قیام کرده بود و قصد داشت هنر خلق (انقلابی مسلمان) را از هنر اشراف، نخبگان و روشنفکران غربزده جدا کند.
اولین نطفه این طرز تفکر درنهادی به نام «کانون فرهنگی نهضت اسلامی» شکل گرفت که روشنفکران مسلمان انقلابی ملهم از علی شریعتی مانند حبیبالله پیمان، سیدعلی موسوی گرمارودی، طاهره صفارزاده و نیز محسن مخملباف در میان موسسان آن بودند. بعدا این موسسه به «حوزه اندیشه و هنر اسلامی» بدل شد که شخصیت محوری آن محسن مخملباف بود و سرانجام با الحاق به سازمان تبلیغات اسلامی به حوزه هنری تغییر نام داد و از آن نویسندگان و شاعران و هنرمندانی چون قیصر امینپور، حسامالدين سراج، ابراهیم حاتمیکیا، حسین خسروجردی و… برآمدند. این نسل در دهه ی ۶۰ نبض هنر و ادبیات نوجوان ایران را در دست گرفتند اما با پایان دههی اول انقلاب و اختلاف در میان دو جناح راست و چپ انقلابی درون نظام جمهوری اسلامی همکاری آنان پایان یافت و به تدریج به سه جریان بدل شدند:
جریان اول هنرمندانی بودند که به تدریج از ایدئولوژی اسلامی عبور کردند و به همان تندی و رادیکالیسمی که در دهه ی ۶۰ از آمیزه هنر و ایدئولوژی دفاع میکردند در دهه ۷۰ از جدایی این دو سخن میگفتند. نماد این جریان محسن مخملباف بود که در دهه ۶۰ در ایدئولوژیسازی هنری تا جایی پیش رفته بود که در جُنگ سوره (ارگان حوزه) دربارهی سینمای اسلامی و فیلمنامه اسلامی و قصه اسلامی مقاله مینوشت و در دهه ی ۷۰ از «نوبت عاشقی» شروع کرد و به «سکس و فلسفه» رسید.
گرچه گذار این جریان از دینگرایی به دینگریزی قابل کتمان نیست اما این طیف همواره ایدئولوژیک باقی ماند و تنها تغییر ایدئولوژی داد. جریان چپ هنرمندان انقلابی در دهه ی ۶۰ به شدت ضدغرب، ضد آمریکا، ضدهالیوود و دشمن هرنوع سرگرمی بود و هنر را به صورتی از رئالیسم سوسیالیستی اسلامی با الهام از سینمای شبهعرفانی اما اومانیستی – سوسیالیستی تارکوفسکی و پاراجانف فرومیکاست و در دهههای بعد با حفظ همین فرم محتوای نوعی لیبرالیسم مبتذل و پیش پا افتاده را در این قالب ریخت که فیلمی مروج بهائیت به نام «باغبان» از دل آن بیرون می آید؛ اثری به شدت ایدئولوژیک اما مخالف اسلام و اسلامگرایی.
جریان دوم هنرمندان جناح راست اسلامی بودند که در تقابل با جریان اول از ایدئولوژی عبور نکردند بلکه عقبنشینی کردند و به سنتگرایی اسلامی روی آوردند. آنان با کم اهمیت کردن فرم در اثر هنری بر غلبه محتوا بر شکل تاکید کردند و هنر را ابزاری برای بیان سنت اسلامی در نظر گرفتند.
فرجالله سلحشور را میتوان نماد این جریان دانست که اتفاقا کار خود را با محسن مخملباف در تئاتر و فیلمهایی مانند «استعاذه» آغاز کرد و در بلوغ هنری خود به «یوسف پیامبر» رسید که اثری عامهپسند اما به شدت شعاری بود که همه جاذبه خود را از قدرت کلام خدا میگرفت نه اثر هنری کارگردان. این جریان فرهنگی به تدریج به خلاقیتهایی در هنر داستانگویی رسید که گرچه قابل توجه بود اما هرگز شیفتگان هنر و سینما را ارضا نمیکرد و بیشتر دل تهیهکنندگان را به دست میآورد تا تماشاگران را.
اما جریان سوم طیفی بود که سیدمرتضی آوینی زعیم فکری حوزه هنری در دهه ۷۰ آن را پایه گذاشت. اندیشه فلسفی و سیاسی آوینی در جای خود محل نقد و بررسی است اما فهم فلسفی او از فلسفه هایدگر، فردید و داوری به آوینی این روشنبینی را داد که سینما را به درستی بفهمد و بداند که ترکیبی مانند سینمای اسلامی ناممکن است هر چند که میتوان میان سینما و اسلام انس و الفت پدید آورد.
حلقه مجلهی سوره برخلاف حلقه جُنگ سوره، سینما را فقط ابزار نمیدانست بلکه پیام را از تکنولوژی جدا نمیدانست و برای تصرف در فناوری حد و حدودی قائل بود. مسعود فراستی به عنوان یک منتقد فیلم در ترویج این دریافت نقش مهمی داشت و بهروز افخمی در اجرای آن- بنا به استعداد فردی خود- چهرهای شاخص بود و ابراهیم حاتمیکیا با همه علاقه به محتوا، در این جریان قرار میگیرد و سینمایی داستانگو را نمایندگی میکند که ایدئولوژی را چونان طعم در کل غذا پخش میکند و مانند آشپزهای ناشی مثل یک قرص و کپسول به خورد مخاطب نمیدهد.
در سیاستگذاری هنری و رسانهای دهه ۶۰ جریان اول هژمونی مطلق داشت و از سینمای «رئالیستی – سوسیالیستی۔ اسلامیستی» آن دوران حمایت میکرد. از دهه ۷۰ با قدرت یافتن جناح مقابل، طيف اول اپوزیسیون شد و طیف دوم امکانات را در اختیار گرفت و از بنیاد فارابی تا صداوسیما را به دست گرفت. تا جایی که جا به جایی قدرت سیاسی در ایران با جا به جایی قدرت فرهنگی همراه شده است با این تفاوت که جناح چپ اسلامی دههی ۶۰ اکنون فیلمهای روشنفکری آپارتمانی را جایگزین فیلمهای انقلابی کرده است و جناح راست اسلامی دهه ۷۰ همچنان در صداوسیما و حوزه هنری فیلمهای تبلیغاتی و پروپاگانداهای ایدنولوژیک میسازد.
جریان سوم پس از سیدمرتضی آوینی تا حدودی دچار بحران حمایت ایدئولوژیک در حاکمیت شد. با وجود مصرف بیرویه نام آوینی هرگز راه او دنبال نشد و سعی شد یکی از مهمترین اندیشههای سینمایی آوینی به فراموشی سپرده شود: جریان سوم در سینمای انقلاب نه مانند فرجالله سلحشور به فکر مصور کردن متون دینی بود و نه مانند محسن مخملباف ابتدا شیفته سینمای اروپای شرقی و سپس، شیفته سینمای اروپای غربی شد. این جریان در دههی ۷۰ با انتشار ویژهنامهای در مجلهی سوره سینما برای آلفرد هیچکاک در دیگر نشریات خود از جریان اصلی سینما یعنی هالیوود حرف میزدند که داستانمحور، قصهگو، ماجراجویانه، قهرمانانه، اخلاقگرایانه و خانوادهمحور است.
به نظر آنان میتوان در مدرنترین قالبها با عایت مقتضیات فرم، انسانیترین و اخلاقیترین حرفها را زد. درواقع ما در اهداف با هالیوود در تضادیم اما در روشها میتوانیم از تجربه آنها استفاده کنیم. با وجود آنکه ترکیب هالیوود اسلامی مانند سینمای اسلامی ترکیبی متناقضنماست اما برای درک بحث لازم است از این عبارت استفاده کنیم تا بدانیم از چه سخن میگوییم هرچند که بر این واژه اصرار نداریم اما بر مفهوم آن ولو در جهت ستیز با هالیوود آمریکایی اصرار داریم. هالیوود اسلامی بدیل هالیوود آمریکایی است در آرمان و نه در روش، در محتوا و نه در فرم و گاه با پارهای مفاهیم اجمالی محافظهکاری جدید هم اشتراک معنی مییابد: دفاع از انسان خانواده، میهن وایمان…
«عروس» و «شوکران» بهروز افخمی، «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشهای» ابراهیم حاتمیکیا سه فصل این ژانر سینمایی بودند که در فرم، محتوا از هر دو حیث ایدئولوژی و تکنولوژی مهم بودند. سینمایی سرگرمکننده اما دارای حرف نه الزاما در قامت یک کتاب که در روایت یک داستان. براساس این روایت سینمایی و بیان هنر، محور هر اثر هنری داستان است و محور هر داستان یک فرد که دارای فردیت و شخصیت است و آرمان دارد و برای آرمان با عبور از ضعفهای فردی خود به شجاعت میرسد و قهرمان میشود. برخلاف سینمای سوسیالیستی دههی ۶۰ که قهرمان نداشت و این خلق بود که قهرمان بود و در راه آرمان گام بر میداشت. سینمایی که ستاره هم نداشت و از نزدیک شدن به جامعه پرهیز داشت و اوج آن در «عروسی خوبان» محسن مخملباف بود که قهرمانش فردی عصیان کرده بود و ابراهیم حاتمیکیا هم «وصل نیکان» را در برابر آن ساخت.
موسسه ی اوج با همه معایب و محاسنی که به فعالیت یک کمپانی هنری و سینمایی حاکمیتی (چه بنیاد فارابی، چه کمیسیون فرهنگی اتحادیه اروپا و هر نهاد حاکمیتی دیگر) وارد است امروز در قامت تهیهکننده آثاری چون ایستاده در غبار، بادیگارد، به وقت شام، پایتخت ۵ و … از چنین جایگاهی به هنر و سینمای انقلاب مینگرد و به همین علت صدای راست سنتی و چپ سنتی را درآورده است. فیلمهایی که قصههای مصور متون مقدس نیستند و در آپارتمانهای طبقه متوسطی که مدام در حال خیانت به هم هستند هم نمیگذرد. این آثار خلقی نیستند، اما از نهاد خانواده حمایت میکنند، ایدئولوژیک نیستند، اما از فرهنگ اسلامی و ملی دفاع می کنند، جنگطلبانه نیستند، اما از دفاع مشروع حمایت میکنند و تجددخواهانه نیستند اما – نسبتی با اصولگرایی سنتی هم ندارند.
رسیدن به چنین نقطه تعادلی در سینما و سیما و هنر ایران از موضع حکومت جمهوری اسلامی یک تحول تاریخی است. گرچه هنرمندان بیرون از حکومت هم سالهاست در میانه دوگانه سینمای روشنفکری (بهرام بیضایی) و سینمای عوامگرایانه (ایرج قادری) گیر کردهاند و راه سوم (اصغر فرهادی) در آن جبهه هم شکل گرفته است. اما سرنوشت هنر انقلاب در جهتدهی به نظام فرهنگی کلان کشور بسیار مهم تر است. با گذار از نسل حاتمیکیا و افخمی و آوینی از نسل جدید فیلمسازانی چون مهدویان و شعیبی با تهیهکنندگانی که پای آثاری مانند ماجرای نیمروز، ایستاده در غبار، لاتاری و پایتخت میمانند میتوان امید داشت که گذار از ایدئولوژی (اسلامی) به فرهنگ اسلامی در میان هنرمندان انقلاب اسلامی هم روی دهد و در حضيض هنر و سرگرمی از سینما تا موسیقی آثاری خلق شود که با نسلهای جوانتر کشور ارتباط بهتری خلق کند. تردیدی نکنید که این آثار نه فقط ذائقه مخاطب که ذائقه تولیدکننده بلکه تهیه کننده را هم تغییر میدهد. گذار از مسئله مبارزه با داعش از یک مبارزه صرفا ایدئولوژیک به مبارزهای انسانی اثر مهمی است که این روزها به نقطه تفاهمی میان تهیه کننده، تولیدکننده و مصرف کننده آثار هنری و سینمایی بدل شده است. عبور از خطوط قرمز کلاسیک حتى تهیه کنندگان این آثار را به اینجا میرساند که واقعگرایی پیشه کنند و مخاطب خود را نه در کلاسهای ایدئولوژیک که در صحن عمومی جامعه ببینند. شخصیت ظاهرا بزهکاری که در سریال پایتخت وجود دارد یک واقعیت اجتماعی است که قابل حذف شدن نیست اما همین افراد هستند که در دفاع از ایران پیش از سلحشوران دوآتشه نقش ایفا میکنند. گرچه به تبلیغات سیاسی موسساتی مانند اوج در مذاکرات هستهای نقدهای جدی وارد است اما همین موسسه تهیهکننده کارتونها و انیمیشنهایی شد که برای اولین بار در شبکه کودک سیمای جمهوری اسلامی مادر خانواده را در خانه بیحجاب نشان داد تا مفهوم شرعی محرم و نامحرم را بهتر آموزش دهد. در واقع ایدئولوژیک شدن دین در این سالها سبب شده است که فرق میان حجاب اعتقادی و حجاب قانونی روشن نباشد؛ گویی یک زن مومنه محجبه هم به علت الزام قانونی حجاب میکند در حالی که این یک انتخاب عقیدتی است و نه هراس انتظامی، حتی از بعد آموزشی احکام نیز مفهوم محرم و نامحرم با روسری سر کردن برسر همه شخصیتها در انیمیشن (نه فیلم و سریال) منتفی شده است. اما با اعتراض اصولگرایان سنتی این ابتکار موسسه اوج ادامه نیافت.
موضع اصولگرایان سنتی علیه آثاری از این دست قابل فهم است. آنان همیشه به ظاهر بیش از باطن بها میدهند اما اصلاحطلبانی که باطنی فکر می کنند چرا اسير ظاهرگرایی شده اند؟ چرا فکر میکنند فرآیند عرفی شدن اگر در میان اصولگرایان جدید رخ دهد به ضرر آنان است؟ اگر از امکاناتی که در اختیار این هنرمندان قرار میگیرند و بیعدالتی پنهان در پی آن ناراحتاند چرا امکاناتی که در دهه ی ۶۰ از ناحیه حاکمیت و دردهههای بعد از سوی نهادهای اپوزیسیون در اختیار آنان قرار میگیرد سخنی به میان نمیآورند؟ محسن مخملباف در شرایطی جوان اول سینمای ایران شد که داریوش مهرجویی و بهرام بیضایی به سختی و زیر نگاههای تند امنیتی کار میکردند تا جایی که محسن مخملباف از میل خویش به عملیات انتحاری علیه داریوش مهرجویی سخن میگفت. اما در نهایت هیچ استعدادی بر زمین نمیماند و آن چه مهم است جامعهای است که باید میان عرف و شرع، عقل و ایمان، زمین و آسمان پیوند ایجاد کند و این همان کاری است که اگر روزی چپ نتوانست انجام دهد راست در حال انجام آن است. تاریخ منتظر کسی نمیماند.