تنها، آوینی ما را میفهمد / خارج از دایره قراردادها
محمدرضا کردلو
🔸25 سال پس از شهادت سیدمرتضی آوینی، سوالهای فراوانی درباره شخصیت، منش، اندیشهها و رویکردهای او وجود دارد؛ سوالهایی که برای هرکس منحصربهفرد است و به همین دلیل پایانی بر آنها نیست. همیشه حرف و حدیثها درباره نوع نگاهش به عالم مستند، سینما و ادبیات بوده و رویکردهای منتقدانهاش در نسبت با سیاستهای فرهنگی و جریان روشنفکری. سخنرانان درباره مقالههایش در فلسفه و عرفان حرف زدهاند و آوینی بما هو آوینی «ناشناخته» مانده است.
🔸هرکس آوینی را یکجور میشناسد؛ یکی با اورکت خاکی و پیراهن لیاش دوستش میدارد، یکی با «آینه جادو» خو گرفته است، دیگری با «فتح خون» اشک میریزد و آن یکی عاشق مستندهای «روایت فتح» است، دوستداران فلسفه یکجور، آنها که عرفان میفهمند جور دیگر، مستندسازها یکجور و سینماییها جور دیگری دوستش دارند. دنبالکنندگان مقالاتش در «سوره» هم به سبک و سیاق خودشان به آوینی ارادت دارند. موافقانش طوری و منتقدانش طور دیگری دوستش داشتند و البته دارند.
🔸با همه اینها میتوان بر گزاره یکی از معاصرانش صحه گذاشت که «سیدمرتضی همان زمان هم که تبدیل به افسانه نشده بود، برای ما یک معما بود»؛ معمای پیچیدهای که هرکس تلاش میکرد آن را بهصورتی برای خودش حل کند. به قول حضرت مولانا هرکسی از ظن خودش یار آوینی میشد.
🔸از این منظر شاید هیچ اشکالی نداشته باشد که این نوشته نیز چیزی را برجسته کند که به نظر نگارندهاش، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. نگارنده بهعنوان دوستدار سید شهیدان اهل قلم، «مرزبندی» و «صراحت» سید شهید را برجسته میکنم، چه آنجا که این صراحت برای مدت کوتاهی موجب رنجش یاران نزدیکش میشد و چه آنجا که همین صراحت مایه بغض و عداوت آنانی میشد که اگرچه لباس نظام بر تن داشتند اما او را سانسور میکردند. البته که در کیفیت و کمیت این صراحت در مواجهه با دوستان و دیگرانی که آوینی را دوست نداشتند، تفاوتهاست و از خاطرات خوانده و شنیدهها مثل روز روشن است که مهربانی او برای دوستان بیحد و حصر بوده، اما در مواجهه با مثلا روشنفکران که برمیآمده، هیچ تعارف نمیکرده که بگوید:
🔹«روشنفکران این ملک خمیازهکشانی مفلوک بیش نبودهاند و این شجره ریشه در خاک ندارد و به فوتی بند است که هیچ، ستبر نیز نمینماید خود را. نکبت و فلاکت تقدیر تاریخی آنهاست و خود نیز این فلکزدگی را خیلی خوب دریافتهاند.» (از مقاله روشنفکران و معاصر بودن) و البته این صراحت عجیب شجاعانه نیز هست؛ آنجاکه نمیهراسد آزادی را همردیف تکلیف بیاورد: «آزادی هنرمند در درک تکلیف اوست نه در نفی و طرد التزام به همهچیز… و البته این التزام باید از درون ذات بیرون بجوشد نه آنکه از بیرون سایه بر وجود هنرمند بیندازد.» و بعد این جمله را از جورج ارول به امانت میگیرد که «هیچ کتابی از تعصب سیاسی رها نیست. این عقیده که هنر باید از سیاست برکنار بماند، خودش یک گرایش سیاسی است.» (مقاله ادبیات آزاد یا متعهد)
🔸این شجاعت در بیان آرام او نیز مشهود است، چراکه کاملا صادقانه است. این صراحت البته روی دیگری هم دارد، روی دیگری که در «مرزبندی» او با متحجران نمایان میشود. با همه این تعهد و التزامی که خود بیش از همه بدان پایبند است، دگم نیست. مسئول ارشاد وقت یوسفعلی میرشکاک را ضدولایت فقیه میداند، اما او میداند میرشکاک آنچه آنها میگویند نیست و بر انتشار مطلبش پافشاری میکند. به مسئول وقت ارشاد هم میگوید: «اگر یک نفر در این مملکت ولیفقیه بفهمد، همین آقاست.»
🔸تلویزیون وقت، سانسورش میکند اما او پا پس نمیکشد؛ چندبار مقابل در تلویزیون جلوی راوی روایت فتح محبوب قلوب مردم و رهبری را میگیرند، اما مغلوب سیاست «فراموشی» نمیشود و حتی اگر صداوسیمای جمهوری اسلامی را در آغاز یک بیراهه ببیند، با مقاله و یادداشت و فریاد مقابلش میایستد، آنقدر که سانسورش کنند. در عین خلوص و صداقت و تعهد و التزام به انقلاب اسلامی، نقدش را روان میکند؛ به هر که قرار است بربخورد، بربخورد. بهخاطر چاپ تصویر متفاوت جوان بوسنیایی از چپ و راست، نقدها و تهمتهای گزنده میشنود که «آقای سردبیر به کجا میروید؟» وا اسلامای کاتولیکتر از پاپها را درمیآورد.
🔸تا آنجا پیش میرود که به مسلمانیاش خرده میگیرند، اما آوینی مومنی است که ایمانش را وامدار حرف و سخن دیگران نیست و چه حجتی بالاتر از زنده ماندن نامش در همه این سالها. اما این همه صراحت و تعارف و واهمه نداشتن از مرزبندی با آنچه به اعتقادش نمیخواند، از کجا میآید؟ آیا بهخاطر این نبود که آوینی خارج از دایره قراردادها بود؟ آیا به این دلیل نیست که بدهکار و وامدار هیچ دفتر و دستکی نبود که محافظهکاری و مراعات فلان مدیر یا مسئول نظام، روح انقلابیاش را به قتلگاه بکشد؟
🔸بله؛ آوینی با همه تکلیفمداریاش، خود را مکلف قراردادها و اعتباریات نمیدید که دستش را برای نقد ببندد. اما حالا در بیستوپنجمین سالگرد عروج عاشقانهاش، در روزگاری که معمای آوینی هنوز حل نشده باقیمانده، آیا باید بهدنبال آوینی زمانه باشیم یا او را چونان افسانهای که متعلق به دورهای از تاریخمان بوده رها کنیم و هیچ مثل و شبیهی برایش نجوییم. جوانان همسلک ما راه اول را انتخاب میکنند و از همین شبیه جستنهاست که آوینی را چون جریان زنده و خروشانی همیشه به صحنه میآورند. چه آنگاه که متحجران و دگمها در قالب نامهای کهنه و بیخروجی و بیکارکرد و بوروکرات، مانند ماجرای انتشار تصویر جوان بوسنیایی روی جلد سوره، آنقدر درگیر ظاهر میشوند که بچههای انقلابی را بهخاطر روشنبینی و توجهشان به مخاطب عام مورد هجمه قرار میدهند و چه آنگاه که روشنفکران بیقید و فیلمسازان سفارتی، حاتمیکیا را بهخاطر «وابسته بودنش» آماج تهمتها میکنند، همه به آوینی پناه میبریم؛ چراکه تنها اوست که میفهمد ما از دست خشکه مقدسها و لیبرالها چه میکشیم!
🔺روزنامه فرهیختگان