تبارشناسی “اوج”

“ارتش باید با فانتوم و تانک و توپ و مسلسل و این قبیل سلاح ها مجهز باشد برای حفظ کشور از هجوم خارجی، ولی پاسداران انقلاب حافظ ایدئولوژی اسلامی هستند در داخل. چرا انقلاب میگوییم؟ چون انقلاب ما انقلاب اسلامی است پس این دو نیرو سپاه و ارتش دو وظیفه جدا از هم دارند که با هم هیچ تماس و اصطکاکی ندارند …]در تصویب سپاه[ بیایید آنچه وظیفه اسلامیمان هست عمل بکنیم، اروپا چه میگوید و حاکمیت ملی چه میگویند و دوتا بچه نفهم چه میگویند اینها در واقع جز ملت ایران نیستند”.

ص۱۱۷۳ و۱۱۸۳

آیت الله منتظری

مجلس خبرگان قانون اساسی ۱۳۵۸

در صورت مشروح مذاکرات مجلس برسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران جلد دوم

اوج چیست؟

چندی پیش محمد قوچانی، پدرخوانده روزنامه نگاری جریان اصلاحات به دفاع از سازمان اوج پرداخت. سازمانی که نامش  به عنوان حامی سریال پربیننده پایتخت ۵ بار دیگر سر زبان ها افتاد. در میان جنجال های مربوط به پایتخت، دقیقا همانجا که اوج آماج حملات سیاسی و فرهنگی قرار گرفته بود، محمد قوچانی به صحنه آمد و با قاطعیت به دفاع از هالیود اسلامی پرداخت و مرام فرهنگی اوج را مصداق پایان عصر ایدئولوژی دانست. قوچانی بر این اعتقاد است که آثار اوج:”ایدولوژیک نیستند، اما از فرهنگ اسلامی و ملی دفاع میکنند، جنگ طلبانه نیستند، اما از دفاع مشروع حمایت میکنند و تجدد طلبانه نیستند، اما نسبتی با اصولگرایی سنتی هم ندارند. ” حمایت قوچانی از اوج در چارچوب چرخش های متاخر قوچانی و دفاع او از “تشیع صفوی” قابل درک است اما همچنان این حمایت تعجب برانگیز و البته پر اهمیت به نظر میرسد.

اما چرا حمایت محمد قوچانی از اوج موضوعیت دارد؟ در یک سطح، اهمیت این حمایت واضح است. قوچانی با همه چرخش هایی که کرده است همچنان در زمره و دیکسورس اصلاح طلبان دسته بندی میشود،  حال آنکه اوج، سپاه و احسان محمد حسنی در سمت دیگر نظم قدرت ایرانی قرار میگیرند. اینکه قوچانی اصلاح طلب و محمد حسنی سپاه به هم میرسند قطعا حائز اهمیت و بازگو کننده حقیقت هایی درباره وضعیت تاریخی ما است.

 اما چرا این دو به هم میرسند؟ شرایطِ امکان این ملاقات چیست؟ چرا و چگونه و تحت چه عناوینی، گفتمان ها و نیروهای قدرت، این دو بایکدیگر همراه میشوند؟

درباره تاریخ جریان محمد قوچانی چیزهایی میدانیم. اما درباره اوج کمتر میدانیم. لذا منطقی است که قبل از پردازش این سوال ها به تاریخچه اوج بپردازیم. اوج چیست؟ از کجا می آید؟ اوج با چه هدفی شکل گرفته؟ کارکرد اوج چیست؟ و از همه مهتر آینده اوج چیست؟ پاسخ به این سوال ها میتواند نسبت ملاقات اصلاح طلبان و اصولگرایان را بهتر توضیح دهد و این رویکرد ما را به سمت تبارشناسی سوق میدهد. اینجا تبارشناسی هم به معنی دنبال کردن شجره نامه است و هم کشف نقاط برخورد، تصادف ها و مواجه با گفتمان های با ربط و بی ربطی که در شکل گیری اوج سهمی داشته اند.

تبارشناسی اوج:

سپاه:

طبیعی است برای فهم اوج باید سپاه را شناخت. سپاه از همان ابتدا تنها یک نیروی چریکی مکمل نبود. وظیفه سپاه پاسداران مشخص بود: پاسداری از انقلاب. هر چند سپاه، کم و بیش خودجوش و نهضت گونه متولد شد ولی آرام آرام به نهاد تبدیل شد اما کارکردش همان باقی ماند: پاسداری از انقلابی که حالا استیت شده است. بنابراین حسب ماموریت اصلی اش، سپاه همان نیروی ضربتی است که هرجا استیت در ایجاد پیشبرد اهداف خود با خلا و مانع روبرو است وارد عمل میشود. موانع و کمبود ها هم همیشه یک شکل نیستند.  از زلزله تا سیاست خارجی، از تحریم تا وضعیت فرهنگ و از رسیدگی به برجام تا وضعیت اقتصادی همه میتواند سوژه اعمال اراده سپاه باشند چرا که از همان ابتدای انقلاب سپاه فقط در بُعد نظامی کارکردش شبیه ارتش بود. چندی پیش سردار کوثری در نشست جامعه اسلامی دانشجویان عنوان کرد که “ما در دو حوزه اقتصاد و فرهنگ مشکل داریم که این دو حوزه دست سپاه نبوده و سپاه جزیی از کل است.” بنابراین از همان ابتدا سپاه بازوی ضربتی مرکز حکمرانی بوده است.

با این مقدمه باید اوج را، نه اوج بلکه شروع منسجم، یکپارچه و قدررتمند ورود سپاه به عرصه فرهنگ قلمداد کرد. آنجایی که تجربه حکمرانی اثبات میکند که بوروکراسی، راه حل ها و ساختارهای موجود برای پیشبرد اهداف استیت در زمینه فرهنگ ناکارآمد هستند و یک بار دیگر نیروهای ضربتی باید وارد عمل شوند. بنابراین اوج با این رویکرد زاییده فقدانی بوده که نظام فرهنگی ایرانی قبل از اوج در محقق کردن آن موفق نبوده است. این را هم باید اضافه کرد که همواره از منظر حکمرانی اصلاح نظام های ناکارآمد یک انتخاب بوده اما به دو دلیل این انتخاب در نهایت مقبول واقع نشده است: زمان و بیعت سیاسی.  اصلاح سیستم های ناکارآمد، زمانبر و پرهزینه است و ورود سپاه میتواند در مدت زمان کوتاه با دور زدن سیستم ناکارآمد نتیجه دلخواه را اخذ کند. همچنین مزیت سپاه این است که هر چه هست در نهایت از خود است، متعلق به استیت است و عاملان تغییر با همه چرخش ها و مواضع متنوع، بیعت سیاسی خود با استیت را حفظ میکنند. ضمانتی که در صورت اصلاح سیستم های ناکارآمد لزوما وجود ندارد. بنابراین سرعت و سرسپردگی به استیت، همواره سپاه را به جذاب ترین انتخاب برای ایجاد تحول تبدیل کرده است.

هشتاد و هشت:

در شکل گیری اوج نباید از ۸۸ غافل شد. از چند منظر اوج معلول ۸۸ بود:

  • استیت با بحران روبرو شد و بیش از پیش متوجه شد که قسمتی از ریشه بحران نتیجه واگذاری یک نزاع هژمونیک است. استیت به این جمع بندی رسید که در پیشبرد هژمونی (‌به معنی فرهنگی) خود با فقدان مواجه است و قلب و ذهن طبقه متوسط جای دیگر است. همین جا بود که اتخاذ یک سیاست و زبان فرهنگی جدید به شدت ضروری به نظر رسید. احمدی نژاد به عنوان بخشی از استیت وقت، به ابتکار “مشایی” و طرح “مکتب ایرانی” رسید. ابتکاری که برای تسخیر قلب و ذهن قشر خاکستری به خدمت گرفته شده بود و استعاره ای از همان مساله فرهنگی بود که در سطح کلانتر استیت با آن مواجه شده بود. استیت اما همانند مشایی وارد عمل نشد. اما نباید یادمان برود که مهمترین اثر سینمایی همین دوره “اخراجی ها” بود که فهم ساختار روایی آن در توضیح وضعیت فرهنگی در آن مقطع راه گشاست.

اخراجی ها:

اخراجی ها یک پیام ساده داشت:« حتی اخراجی ها هم میتوانند برای استیت مفید واقع شوند».در تار و پود استاتیک (زیبایی شناسی) اخراجیها یک گفتمان عرفانی معطوف به جنگ نیز وجود داشت. نباید فراموش کرد که زبان مذهبی غالب بین رزمنده های جنگ (غیر از مقوله بدن زن که نگاه ها در آن معمولا فقهی-سنتی است) دنبال کننده یک گفتمان عرفانی بوده است. رزمندگان جنگ به دلیل واقعیت جنگ و فشار روانی حاصل از آن به تلفیقی از نسبیت، واقع گرایی و عرفان خوی میگیرند. جنگ هرچند فانتزی ایدئولوژیک دارد و در آرمانهای کلان حرف میزند اما تجربه روزمره جنگ، نسبیت گرا، عرفانی و واقع گرایانه است. فرمانده باید با کمترین کشته برگردد( واقع گرایی). او میداند که حتی آنهایی که منتقد سیاست های او هستند در لحظه بحران ذیل او میجنگند ( نسبیت و مدارا ) و برای تحمل وضعیت روانی جنگ باید به عالم بالا توسل جست (عرفان). اخراجی ها این وجه از گفتمان جنگ و در ادامه آن سپاه را یادآور شد. اخراجی ها تذّکر میداد که مهم نیست چه کسی به چه مرامی تعلق دارد، مهم این است که با هنر حکمرانی میتواند در خدمت قرار گیرد. این رویکرد نه تنها پیام اخراجی ها بود بلکه ساختار روایی اخراجی ها را هم سامان میداد. ساختار روایی که میتوان نامش را “زیباشناسی معالمه ای” گذاشت. اخراجیها برای اولین بار به طور مشهود از خط قرمزهای موسوم گذشت، اما حرف استیت را زد. ده نمکی اثبات کرد حتی رقص هم اگر در خدمت پیام فیلم باشد قابل استفاده است. اخراجی ها که نتیجه یک شیفت و یا احیای گفتمان کلاسیک رزمنده های دیروز بود، گفتمانی نسبی، باطنی و در عین حال واقعیت گرای خود را در خدمت استیت آورد. در این گفتمان همه سلیقه ها جا دارند به شرطی که حول محور استیت و امنیت آن گرد هم بیایند. با اخراجی ها نوعی از روایت موضوعیت پیدا کرد که در سطح فرهنگی اصطلاحا “باز” عمل میکند به شرطی که  پیام سیاسی ملتزم به استیت مخابره شود. در “زیباشناسی معامله ای”، سازنده اثر در ازای انتقال پیام استیت، در سطح فرهنگی جواز عبور از خط قرمزهای رایج را دریافت میکند. در این معامله در خطوط عمودی، روایت استیت محقق میشود و در خطوط افقی روایت فرهنگ.

این احیای گفتمان جنگی که نوعی از تحمل فرهنگی را تداعی میکرد باعث شد تا احمدی نژاد به نوعی لیبرالیسم فرهنگی توسط علی مطهری، فرزند جریان اسلام فقاهتی-انقلابی، متهم شود. اتهام لیبرالیسم فرهنگی احمدی نژاد و لیبرالیسم فرهنگی پاراگماتیستی مستتر در اخراجی ها بازتاب یکدیگر بودند و همه از یک تحول حکایت داشتند. این تحول عبور از ایدئولوژی دقیقا به همان معنایی که مدنظر قوچانی است را نشان میداد. در نگاه ایدئولوژیک ،محتوا بر فرم غلبه دارد و پیام مستقیم، برچگونگی رساندن پیام اصالت دارد، حال آنکه در فرهنگ، فرم و محتوا هماهنگ بایکدیگر حرکت میکنند. بنابراین اخراجی ها نتیجه و تجلی رویکردی بود که واقع گرایانه در عرصه فرهنگ به نسبیت و باطنی گری در تولید محتوا به شرطی که منافع استیت را تامین کند دامن میزد. در این رویکرد فرهنگ به نفع قدرت، لیبرال عمل میکند. این رویکرد به لحاظ سیاسی راست وبه لحاظ فرهنگی چپ ( گرایش لیبرال) دارد. این رویکرد، همه را به شرطی که در راستای منفعت و امنیت استیت باشند میپذیرد.

۲) بحران ۸۸ اما یک پیامد دیگر هم داشت: به صحنه آمدن قشری که طرفدار استیت بودند و از استیت مراقبت کردند و حالا منطقی بود که جدی گرفته شوند. این قشر که به حزب اللهی ها معروفند افسران جنگ نرم خوانده میشدند اما در واقع آنان افسران جنگ سیاسی بودند و زمانی که آرام آرام غائله ۸۸ به پایان رسید،این افسران باید تبدیل میشدند به لقب اصلیشان: افسران جنگ نرم. آنها باید از جنگ سیاسی به جنگ فرهنگی کوچ میکردند، جنگی که حالا استیت برای پیشبرد آن حاضر است ادوات هم فراهم کند، به زبان دیگر هزینه آن را بدهد. شخصیت اصلی این رویکرد حاج حسین یکتا بود که در مصاحبه در برنامه گره با صداقت تمام با توصیف یک تصویر، از پروژه کلان خود پرده برداشت :«بچه حزب اللهی های پشت موتور که کار فرهنگی میکنند». در نهایت حاج حسین توانست با پریتکس جنگ نرم بودجه کلانی را جذب کند و عملیات را شروع کند. شایعات از موفقیت حاج حسین در جذب بودجه ای که “یورو” ، “میلیون” و عددی “دو رقمی” در آن مطرح بود خبرمیدادند.

بنابراین ۸۸ دو درس عمده برای حکمرانی از منظر فرهنگی داشت:

یک) طبقه خاکستری از منظر فرهنگی نیاز به توجه دارد و فرمول این توجه بدین شرح است: به شرطی که او به بیعت با استیت دربیاید، تنوع فرهنگی او را میپذیریم.

دو) قشر حزب الهی نیاز به حمایت فرهنگی دارد. او سرباز جنگ فرهنگی است و به حمایت احتیاج دارد.

شکل گیری اوج را نمیتوان زاییده نگاه اول بلکه باید پاسخی به مساله دوم دانست . یا در نگاهی پیچیده تر میتوان تولد اوج را میان نگاه اول و دوم جستجو کرد. اولین کلان پروژه اوج راه اندازی شبکه افق بود. شبکه ای که قرار بود حزب الهی سیاسی مسلط به جنگ فرهنگی را تربیت کند. افق قرار بود هم برای پایگاه خود یعنی قشر حزب اللهی محتوا تولید کند و هم با چرخشی به سمت نگاه اول، قشر خاکستری را جذب کند. شنیده میشد که قرار بود افق، “من و تو” حزب اللهی ها باشد.

افق اما شکست خورد. و این یعنی اولین ، مهمترین و گرانترین پروژه اوج به موفقیت نرسید. افق  نه تنها در آنتن موفق نبود بلکه نه سلبریتی حزب اللهی تربیت کرد، نه چهره ساخت و نه حتی توسط قشر خاکستری دیده شد. افق به کانال سپاه تبدیل شد، وجه بدون هیجان، کلیشه ای و پروپاگاندای مستقیم آن. اینجا بود که به آرامی اوج به سمت نگاه دوم گرایش پیدا کرد. نباید فراموش کرد که اوج فقط یک مرکز از زیر مجموعه های حاج حسین یکتا بود. بنیاد خاتم و بنیادهایی با همین وزن که اوج در کنار و ذیل آن تعریف شده بود همه همان هدف اول را دنبال میکردند. اما در نهایت هدف اول شکست خورد. از دل این سرمایه گذاری نه حزب اللهی های قدردانی بیرون آمدند و نه هزینه های حاج حسین در انتخابات دوره اول و دوم روحانی کارکردی داشت و نمود آنها جایی دیده شد.

در این میان افق بی سر و صدا از اوج جدا شد و به سازمان صدا و سیما پیوست. اما اوج در این میان هم تجربه کسب کرده بود هم طبیعتا به سمت نگاه دوم در فرهنگ گرایش پیدا کرده بود . اما این چرخش لزوما آگاهانه و برنامه ریزی شده نبود. در همین بین بود که مفهوم “کارفرهنگی نفتی” از طریق گفتمان سازی رضا امیرخانی به امری مذموم بدل شد. کارنفتی و مدیر نفتی همه وضعیت دولتی لَخت را تداعی میکردند که بچه های ارزشی باید از آن فاصله میگرفتند. یک سمت فاصله گرفتن از کار فرهنگی نفتی، حرکت های خودجوش فرهنگی خارج از نظم سرمایه داری بود و سمت دیگر آن تولید محتوا و فروش آن در بازار سرمایه داری بود.  سمت اول به نگاه اول یعنی همان پرداختن به حزب اللهی ها برمیگشت که از دستور کار اوج فاصله گرفته بود (چون  قبل ترامتحان شده بود) و تنها یک انتخاب وجود داشت: فاصله گرفتن از کارفرهنگی نفتی به معنی ورود به عرصه تجارت و بازار. اوج اینجا رسما تصمیم به ورود به صنعت-فرهنگ استیت را گرفت. بنابراین اینجا مساله اوج عوض و دچار تحول شد: نه تنها باید با محوریت امنیت استیت و پذیرفتن تنوع قشر خاکستری با آنها وارد گفتگو شد بلکه باید از این طریق کسب درآمد اقتصای هم کرد. این مساله در ناخود آگاه اوج موج زد تا اینکه به واقعیت تبدیل شد. اوج در اولین آزمون و خطای خود به سمت سینما رفت، جایی که رابطه بین اقتصاد و فرهنگ  تعامل منطقی تری دارد. اوج توانست با “بادیگارد” هم منافع و اهمیت امنیت استیت را گوشزد کند و هم به حاتمی کیای قدردان اجازه دهد نقد سیاست، جامعه و فرهنگ کند و از همه مهم تر توانست پول دربیاورد. “ایستاده در غبار” هم مسیری مشابه را طی کرد. مهدویان با ارایه قرائتی واقع گرایانه از متوسلیان از روایت، ایدئولوژی زدایی کرد، او را مردی عادی نشان داد و اوج توانست با این تصویر در بازار موفق باشد. “بادیگارد” و “ایستاده در غبار”  تجربه های  موفقی بودند از کار کردن با افرادی که به لحاظ حرفه ای امتحان خود را پس داده اند و حالا میتوانند امکان گفتگو با قشر خاکستری را فراهم کنند. مهدویان در ادامه کار حرفه ای خود، ایدئولوژی زدایی از روایت را پیش گرفت و توانست هم فیلمساز روحانی باشد هم قالیباف. او در لاتاری هم به خوانندگان کیهان ادای احترام کرد و هم به امنیتی های دولت روحانی.

بعد از این دو تجربه موفق نوبت به تلویزیون رسید. تلویزیونی که به لحاظ مالی یک سازمان ورشکسته قلمداد میشود و در آن تقریبا هیچ طرحی بدون اسپانسر مالی تصویب نمیشود. صداوسیما مصداق یکی از دستگاه های دولتی است که استیت درمجموع عطای اصلاحش را به لقایش بخشیده است، ثبات اداری را بر ناکارآمدی ترجیح داده است، تنها به تغییر و جابجایی آرایشی نیروها و مدیران دست میزند، از تحول های ساختاری پرهیز میکند و قرار گرفتن آن در خدمت شبکه های سرمایه داری را نیز مباح میپندارد. اینجاست که سپاه برای حفظ ایدئولوژی اسلامی ( یعنی مراقبت از هژمونی فرهنگی استیت) وارد عمل میشود و اوج به حمایت از سازندگانی میپردازد که هرچند به لحاظ سیاسی به طیف دیگر تعلق دارند( محسن تنابنده) اما در عوض بازسازی استاتیک (زیباشناسی) باطنی، نسبی، واقع و استقلال-گرای مد نظر سپاه حاضر به همکاری با اوج هستند. در این میان یک معالمه برد-برد صورت میگیرد. تلویزویونی که از مدتها قبل تصمیم مقاطعه کردن خود را به بخش های مختلف قدرت را گرفته است به هدف خود میرسد، تهیه کنندگان به منابع مالی که خلا آن در سازمان صدا وسیما حس میشود دسترسی میابند و به لحاظ فرهنگی میتوانند اتفاقا خارج از خط قرمزهای رایج بعضا فقهی تلویزیون عبور کنند و هم منویات اوج در ایجاد بیعت با استیت را محقق کنند. و ازاین منظر به هیچ وجهه فرم و متحوای پایتخت ۵ خارج از قاعده نبود. پایتخت ۵ توانست از همه خط قرمزهای فرهنگی رایج ( نشان دادن کروات، ادوات موسیقی و گیتار، پخش صدای ابراهیم تاتلیس) عبور کند و در ازای آن هم ترامپ را مضحکه کرد، هم وارادت خارجی را مذموم نشان داد و هم از اهمیت حضور در سوریه صحبت به زبان آورد. بین “استاتیک معامله” ای پایتخت ۵ و اخراجی ها شباهت های زیادی وجود دارد.

حمایت از پایتخت پنج برای اوج تولید ثروت مادی نکرد اما قطعا با تولید ثروت نمادین همراه بود. اوج از طریق امثال “پایتخت” تصور رایج سپاه در ذهن طبقه متوسط را به چالش میکشید چه بسا با این طبقه وارد گفتگو میشود. سپاه از طریق اوج به طبقه متوسط این پیام را میفرستد که در صورت بیعت، استیت حاضر است نانوشته، چارچوبهای محدود کننده را کنار بگذارد و تکثر سلیقه قشر خاکستری را بپذیرید. با این رویکرد میتوان گفت سپاه از مسیر امنیت به آزادی رسیده است، هرچند این تلقی از آزادی پراگماتیسی باشد.

در این فرایند تولید جنجال نباید از سهم قشر خاکستری نیز غافل شد چرا که این قشر فقط به اوجی که ورود به عرصه سیاست میکند واکنش نشان میدهد و با ایجاد دیالکتیک ما و دیگری خود را در آینه سپاه بازتعریف میکند. حال آنکه این قشر در تولید دیگر اوج، مانند “فاز” که از اساس یک پروژه فرهنگی بود هیچ واکنشی نشان نداد و دیالکتیک ما و دیگری درباره فاز هیچگاه صورت نگرفت.

در این میان به نظر میرسد محمد قوچانی که خود را یک راست محافظه کار میخواند و در چرخش متاخر خود  از مسیر آزادی به اهمیت امنیت پی برده است حائز اهمیت باشد چرا که این حمایت  نقطه ملاقات اوج و سازندگی است. محمد قوچانی  که از هرگونه انقلاب و ایدئولوژی بیزار است، به همان اندازه که برای بازار و آزادی آن اهمیت قائل است، میداند که امنیتی که بازار بتواند در آن جولان دهد نیز مهم است و چه فرایند و محصول فرهنگی بهتر از اینکه هم به تکثر فرهنگی طبقه متوسط آگاهی داشته باشد و هم اهمیت امنیت را اشاعه بخشد. قوچانی و محمد حسنی از دو مسیر متفاوت در یک خیابان همدیگر را ملاقات میکنند و اهمیت استراتژیک دیگری را درک میکنند. این را هم باید اضافه کرد که ورود ضربتی حکمرانی به عرصه فرهنگ وارد مرحله دیگری شده است و در سطح صدا سیما به تولید اثر بسنده نکرده بلکه نیم نگاهی هم به مقوله پخش دارد.  باید منتظر ماند و دید آیا محمد قوچانی به حمایت از این رویکرد متاخر حکمرانی در عرصه فرهنگ هم میپردازد؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 − 12 =

دکمه بازگشت به بالا