اگر آل‌احمد می‌ماند مددرسان جمهوری اسلامی می‌شد

سیداحمد فردید را غالبا با «غرب‌زدگی» می‌شناسند و نیز هموست که بسیاری فیلسوفان معاصر غربی و از جمله مارتین هیدگر را برای نخستین‌بار در ایران مطرح کرد. اما طرح بحث غرب زدگی، خواه‌ناخواه فردید را با سیدجلال آل‌احمد نیز مربوط می‌کند خصوصا از این جهت که آل‌احمد در مقدمه کتاب غرب‌زدگی نوشته است: «من این تعبیر «غرب‌زدگی» را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت احمد فردید گرفته‌ام که یکی از شرکت‌کنندگان در آن «شورای هدف فرهنگ» بود و اگر در آن مجلس داد و ستدی هم شد، یکی میان من و او بود -که خود به همین عنوان حرف و سخن‌های دیگری دارد و بسیار هم شنیدنی- و من امیدوار بودم که جسارت این قلم او را سر حرف بیاورد.»

به‌رغم ارتباط گسترده و به قول آل‌احمد «داد و ستد» میان فردید و او، هنوز منابع لازم برای بررسی آن در دسترس عموم قرار ندارد، اما پرداختن به این موضوع می‌تواند هم نظر سیداحمد فردید فیلسوف را در باب «غرب‌زدگی» روشن‌تر کند و هم سیر حرکت یکی از مهم‌ترین نویسندگان معاصر یعنی جلال آل‌احمد را آشکارتر کند و به این ترتیب، سبب روشن‌تر شدن تفاوت مراد آل‌احمد و فردید از غرب‌زدگی شود. در میان اظهارات فردید راجع به جلال، دو منبع دیگر وجود دارد که می‌تواند مفید فایده باشد؛ اولی مصاحبه‌ای مبسوط راجع به آل‌احمد و غرب‌زدگی در نظر فردید که در سال 1359 انجام شده و در آن مرحوم جلال میکانیکی، فردید را به سخن آورده است. دومین مطلب هم سخنرانی فردید در «سمینار کنکاشی در اندیشه جلال آل‌احمد» در سال 1369 و در دانشگاه تهران است که گویا آخرین سخنرانی عمومی فردید بود.(۱) به‌علاوه از یادداشت‌های آل‌احمد نیز مطالب درخوری می‌توان به‌دست آورد.

از این میان بخش‌هایی از مصاحبه منتشرنشده مرحوم میکانیکی با فردید، ناظر به سیر روابط فکری مابین آنها است که در این مطلب به تناسب موضوع، قدری از آن را نقل خواهیم کرد.

در بازگشت فردید از اروپا، محمد درخشش به اتفاق آل‌احمد با فردید ملاقات و پیشنهاد انتشار یک نشریه را می‌دهند که با شروط فردید، این همکاری به ‌انجام نمی‌رسد. درخشش که رئیس جامعه لیسانسه‌های دانشسرای عالی و انجمن معلمان بود، ترتیب برگزاری جلسات مناظره‌ای بین دکتر فردید و دکتر محسن هشترودی را در کانون مهرگان (باشگاه معلمان) می‌دهد و آل‌احمد نیز از حضار آن جلسه است. فردید راجع به حضور آل‌احمد در این جلسات در همان مصاحبه مورد اشاره چنین می‌گوید: «جلسه شروع کرد به گرم شدن. اشخاص مختلف هم آمدند. من حرف بزن، دکتر هشترودی حرف بزن… مسائل ما قدری پر از اصطلاح بود و برای بقیه نامأنوس بود. گیج‌شان می‌کرد. می‌فهمیدند مطلب هست ولی در عین حال اگر می‌خواستند اظهار لحیه بکنند، نمی‌توانستند. نامش را بگذارید فضل‌فروشی. کتاب‌هایی خوانده بودیم که آنها نخوانده بودند. مطالعاتی کرده بودیم که آنها نکرده بودند. در این حیص و بیص آل‌احمد نویسنده قدری گیج شد. مقدمات دریافتن این مطالب را نداشت و موضع‌گیری او به‌اصطلاح به‌قول ژان‌پل سارتر situé بود. منحاز در «زمان و مکان آن‌روزی» بود و به‌اصطلاح می‌خواست مبارزه بکند. زمان و مکان تمدنی و فرهنگی و روزنامه‌نگارانه آن‌روزی… یک‌ جلسه آل‌احمد آمد و رفت پشت میز و شروع کرد به صحبت کردن و گفت این حرف‌هایی که شما می‌زنید و این فضل‌فروشی‌ها که ما را مشغول کردید، به ما چه ربط دارد (از همین حرف‌هایی که حالا هم می‌زنند. [مثلا می‌گویند] حرف‌هایی بزنید که همه بفهمند) و یک‌قدری دوستانه عصبانی شد و مشتش را روی میز کوبید و لیوان آب هم ریخت و میز را‌ تر کرد و عده‌ای خندیدند و عده‌ای هم سکوت کردند. خانمش هم بود و حتی چندی‌قبل از خانمش پشت تلفن پرسیدم که یادت هست این حادثه را؟ گفت آری.

بعد نه من موضع گرفتم نه دکتر هشترودی برای اینکه… الحق لمن غلب. نویسنده غالب بود… گناهی نکرده بود. در مرحله نویسندگی قرن هجدهم بود. گرچه نویسندگی قرن هجدهم هم به سبک ما نبود.»

اما این مراودات به جلسات کانون مهرگان ختم نشد و در شورای هدف فرهنگ ایران نیز دنبال شد. فردید این ماجرا را چنین روایت می‌کند: «نمی‌دانم چند وقت گذشت. یکی دو سال. درست یادم نیست. آل‌احمد با درخشش ارتباط داشت. در زمان نخست‌وزیری دکتر امینی، درخشش وزیر فرهنگ شد… همان‌طور که آل‌احمد در ابتدای کتاب غرب‌زدگی گزارش داده، خواستند که یک اصول آموزش و پرورش تدوین کنند. آل‌احمد هم بود. من هم رفتم… این جلسه مدتی دوام پیدا کرد… شاید من بیشتر از مجموع دیگران حرف زدم. بعد قرار شد هرکس مقاله‌ای بنویسد. آل‌احمد بدون آنکه متوجه باشد نَفَس سرد من در او اثر کرد. برداشت و مقاله‌ای نوشت. او که مقاله‌اش را نوشت بقیه ساکت شدند. چیزی که نمی‌توانستند بگویند. آل‌احمد شوری داشت… آل‌احمد آن فورماسیون فلسفی [را] که نداشت، من هم که نمی‌توانستم به او بگویم. کژدار و مریز باید رفتار کرد.»

در یادداشت‌های روزانه آل‌احمد در فاصله آبان 1335 تا دی‌ماه 1342 در مواردی از فردید نام برده شده که عمدتا مربوط به روابط خصوصی و رفت و آمد با دوستان مشترک و مسائل فی‌مابین است. در این بین دو مطلب هست که به مراودات فکری آنها مربوط است.

مطلب اول درباره «مفاوضه مولانا عقیل با جناب دکتر آلامد درباره خنیاگر کوهستان» است. این مطلب به‌قلم پرویز داریوش و در شماره نهم از دوره دوم مجله «اندیشه و هنر» در سال 1336 به چاپ رسیده است که در عنوان آن «دکتر آلامد» همان «سیدجلال آل‌احمد» و «مولانا عقیل» همان «سیداحمد فردید» است. خنیاگر کوهستان هم البته «نیما یوشیج» است. جلال در یادداشت‌های 23 بهمن 1338 در این مورد نوشته است: «… اباطیلی را که «داریوش» قرار بود برای کار «نیما» بنویسد، دیشب آورد. یک‌ساعتی نشست و گپ زدیم و آن را خواندیم و بعد رفت. با همان قر و اطوارها دو سه کلمه حرف حسابی زده. «فردید» را «عقیل» کرده، مرا «آلامد» و خودش هم که «محرر» و «کاتب» و «نیما» هم گاهی حرف می‌زند ولی آن‌قدر قر و اطوار دارد که اگر برشان داری، نیش و کنایه‌ها و انتقادهایش حسابی روشن و حتی شاید زننده می‌شود. به هر صورت لابد چاپش خواهد کرد.»

مطلب دیگری که در این قسمت از یادداشت‌های آل‌احمد هست و به مراودات با فردید مربوط می‌شود، درمورد غرب‌زدگی است. در یادداشت‌های 9 آذر 1340چنین آمده است: «… دیگر اینکه این قضیه «غرب‌زدگی» را در حدود نیمه درست کردم، یعنی 30 صفحه درست شد که دیشب برای این «میرزاجعفرخان‌های از فرنگ برگشته» خواندم. مثل ببعی دهان‌ها باز ماند و بعد هم نکاتی گفتند که خوب بود و یادداشت کردم برای تکمیل آن. نصف دیگرش هم در همین حدود خواهد شد و دو سه نفرشان-«راسخ» و «طوسی»- قرار شده است برایم کتاب‌هایی بیاورند که بخوانم در این حدود والخ… و اگر قرار باشد نقل‌قولی هم از آنها بکنم، درازتر خواهد شد و چیزی در حدود صد صفحه، خودش یک جزء. قبل از خواندنش گفتم که این اباطیل جوری نخواهد بود که بشود در یک مجله رسمی وزارت فرهنگ چاپ کرد و بعد که تمام شد، همه‌شان به این مساله توجه کردند که چنین اباطیلی حتما باید در چنان نشریه‌ای باشد، چراکه نقل مجلس است والخ… و حتی «تسلیمی» گفت که پیامی داشت که از کار دیگر آقایان برنمی‌آید و از این اباطیل. البته قبل از اینکه برای آن احمق‌ها بخوانم، رفتم -سه‌شنبه گذشته، صبح- برای «فردید» خواندم مطالب را که سخت سر شوقش آورد. این «سید مُعَقَّد همیشه در من «شاگرد خودش» را می‌بیند -که از دستش داده- و بعد هم «استاد خودش» را که نتوانسته جا توی دلش باز کند. همیشه در برخوردهای با من، این‌طوری است. و آن روز که برایش این «غرب‌زدگی» را خواندم، با اشاره در سرلوحه مطلب که این عنوان را از «فردید» می‌گیرم و… … رسما عنوان کرد که خودش یک «هایدگر» و من هم یک «سارتر»! و ازین پیزرها. به هر صورت، الان تلفن کرد که می‌آید اینجا. امشب. گویا دارد تاریخ فلسفه‌اش را می‌نویسد.»(۲)

البته این تشبیه به هیدگر و سارتر خصوصا با رجوع به نامه هیدگر به ژان بوفره با عنوان «نامه در باب اومانیسم»، خالی از وجه فلسفی نخواهد بود و نشان می‌دهد که فردید از همان موقع، «میان مراد خود از غرب‌زدگی» و «طرح آل‌احمد از غرب‌زدگی»، اختلاف و تفاوتی شبیه به تفاوت هیدگر و سارتر قائل بوده و نمی‌توانسته با آن موافق باشد گرچه چنانکه از گزارش جلال برمی‌آید، مخالفت هم نکرده ‌است.

فردید در ادامه مصاحبه مذکور برای توضیح سوابق بحث از غرب‌زدگی، غیر از کتاب آل‌احمد، منابعی را به زبان آلمانی معرفی می‌کند: «شما وعده کرده بودید که در باب غرب‌زدگی می‌خواهید پرسش کنید [پس] من رفتم و سه کتاب پیدا کردم در باب این مساله. برای اینکه سوابق امر را بگویم. یکی کتاب مرحوم آل‌احمد است که عبارت است از غرب‌زدگی که مهرماه 1342 چاپ شده. پشتش هم نوشته است با عرض تشکر و ادب، جلال آل‌احمد. خط خودش است که به بنده داده. دو کتاب دیگر هم پیدا کردم. یکی از ارنست یونگر است که به آلمانی (Über die Linie) ورای خط می‌شود و نام [کتاب] دیگر  Zur Seinsfrageتحت‌اللفظی می‌گویم «بسوی پرسش از وجود» از مارتین هیدگر.»

البته اهل فن می‌دانند که آل‌احمد در طبع ثلث اول غرب‌زدگی، بخشی از رساله یونگر را نیز با همکاری محمود هومن، به فارسی ترجمه و در کنار غرب‌زدگی به چاپ رسانده بود. او خود در مقدمه غرب‌زدگی می‌نویسد: «نسخه‌های ماشین شده آن به دست این دوست و آن بزرگوار رسید که خواندند و زیر و رویش و به پیراستنش یادآوری‌ها کردند. از جمله این سروران یکی دکتر محمود هومن بود که سخت تشویقم کرد و به دیدن اثری از آثار ارنست یونگر آلمانی راهم نمود، بنام «عبور از خط» که مبحثی است درباره نیهیلیسم؛ چراکه به قول او ما هر دو در حدودی یک مطلب را دیده‌ایم اما به دو زبان و به دو چشم و من که آلمانی نمی‌دانستم دست به‌ دامان خود او شدم و سه ماه تمام هفته‌ای دست‌کم دو روز، روزی دست‌کم سه‌ساعت از محضرش فیض‌ها بردم و تلمذها کردم و چنین شد که عبور از خط به تقریر او و به تحریر من ترجمه شد. در همین گیر و دار بود که کتاب ماه راه افتاد؛ حاوی «فصل اول عبور از خط» و «ثلث اول غرب‌زدگی».»

فردید درباره «عبور از خط» یونگر و «بسوی پرسش از وجود هیدگر» که پاسخ آن است، در همین مصاحبه منتشر نشده چنین می‌گوید:

«در شصتمین سال تولد هیدگر که سال 1950 است، ارنست یونگر که دوست و معاشر هیدگر است تحت این عنوان «ورای خط» (یا عبور از خط به ترجمه‌ای که شده) رساله نوشته است. هیدگر رساله‌اش را [که پاسخی به همین مطلب از یونگر است] در یادنامه‌ای به مناسبت شصتمین سال تولد ارنست یونگر نوشته است. این مقاله [هیدگر] پنج سال بعد از آن مقاله [یونگر] است… هیدگر به ارنست یونگر می‌گوید که‌ای آقا! در این زبان تو، پرسش از وجود نیست. دوست معزز مکرم، آقای ارنست یونگر! شما مساله نیهیلیسم و نیست‌انگاری را با توجه به نیچه مطرح کردید ولی -با تفصیلی که هیدگر می‌دهد و اینجا جایش نیست- شما روی خط باقی هستید؛ از خط نگذشتید و -به اصطلاح من؛ تکرار می‌کنم که این اصطلاح من است- همچنان در دیروز و امروز و فردا باقی هستید. حال آنکه -هیدگر می‌گوید- هرچه من امروز فکر می‌کنم، برای این است که افق من پس‌فرداست.»

به این ترتیب، فردید متذکر این نکته می‌شود که آل‌احمد با پرداختن به نظر یونگر در باب نیهیلیسم، از مراد فردید و هیدگر جدا افتاده است. فردید خود چنین می‌گوید:

«آل‌احمد افتاد به‌دست دکتر هومن تا چه اندازه توی این کتاب [غرب‌زدگی] دست برده، نمی‌دانم. خدا می‌داند که چه دست و پایی زدم. خیلی دست و پا زدم آل‌احمد را بکشمش بیرون… نمی‌توانستم به او بگویم… قلمزن بود، غرور آن روز بود، کسی که قلم به‌دست می‌گرفت و یک‌چیزی می‌نوشت که نمی‌شد باهاش… بالای چشمش بگویی ابرو.»

فردید همچنین درباره سیر زندگی آل‌احمد و نسبت او با خودش نیز حرف‌هایی شنیدنی دارد:

«آل‌احمد دوتا زندگی داشته. یک زندگی بوده که با پدرش بوده است. پدرش هم قدیمی بوده. آن‌موقع هم همه قدیمی‌ها را تحقیر می‌کردند تا اینکه اینها به‌اصطلاح متجدد بشوند… مساله مبارزه با خرافات عمومیت داشت و شدیدا به خرافات حمله می‌شد. خب آل‌احمد از پدرش جدا می‌شود. تجدد -یعنی همان غرب‌زدگی و مبارزه با خرافات- می‌آید به سراغش. خب، طبقه قدیمی به‌اصطلاح «روحانی‌زاده‌ها»، اینها همواره متجدد می‌شدند. روزگار بود. برایشان خفت داشت -به‌اصطلاح من- اندک‌مایگی بود برایشان. عمامه را برمی‌داشتند، می‌رفتند در ثبت اسناد، معلم می‌شدند، فرنگ می‌رفتند، به دادگستری می‌رفنتد و به‌اصطلاح، منورالفکر می‌شدند. پشت هم که همواره تبلیغات [هم] بود، نهان‌روشانه… در همان موقع که مجله سخن بود، آل‌احمد «زیارت» را نوشت. نفی گذشته. غرب‌زدگی به سراغش آمده بود. آل‌احمد برداشت و زیارت را نوشت و تشویقش کردند. [در] مجله سخن و همه‌اش هم به نام ادبیات، هنر و ادبیات. تفکر که در آن نبود. تا اینکه جنگ دوم آمد [و] همه جوان‌ها رفتند در احزاب. یک‌عده جوان‌ها رفتند در حزب توده، بعد بیرون آمدند. انشعاباتی پیدا شد. به‌هرحال آل‌احمد از اشخاصی بود که توی آن دسته نویسنده بود [که به حزب توده رفتند]. بعد هم جزء دسته سوسیالیست ملکی شد.

آل‌احمد گاهی می‌آمد و سخنرانی‌های مرا گوش می‌داد ولی به‌هرحال آل‌احمد تقریبا مراد شده بود، مرشد شده بود. در خانه‌اش جوان‌ها جمع می‌شدند. اتوریته (حجت) بود. من که اتوریته نبودم. آقا معلمی بودم. ارتباطی نداشتم. حالا نمی‌خواهم خودم را لوس کنم که خدا با من بود!… همین‌طور گذشت و از اثر بعضی حرف‌های من و موقعیت آنها، آل‌احمد سابق که مترجم، سوسیالیست و طرفدار کسروی بود -و حالا داستانی دارد که من قدری کوشیدم که کسروی را از او بگیرم. ظاهرا گرفته بودم ولی باطنا که هنوز حافظی که بنده امروز به آن معتقدم به سراغ آل‌احمد نیامده بود. ولی دیگر اصرار هم نمی‌کرد -مانند کسروی- که به حافظ فحش بدهد. اقلا جلوی من! سکوت می‌کرد… سخن‌ها دراز است، بگذرم- دیگر این اواخر این‌طور نبود. آل‌احمد یک آدمی بود که-نمی‌خواهم تعارفش کنم- ولی بالاخره اثری از اینکه:

نه در مسجد دهندم ره که رندی
نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی‌ست
غریبم عاشقم آن ره کدام است

… بسیار خوب به ایشان هم سرایت می‌دهم. مطلب را سریان می‌دهم. این جریانات بود… یک‌مرتبه با خانمش آمد پیش بنده در همین حیاط. فعلا قدری می‌خواست از نویسندگی برود به اصول، از فروع برود به اصول. به شما بگویم که آل‌احمد باطنا آدم خوبی بود.

یادم رفت که بگویم آل‌احمد روزی آمد پیش من و گفت بیا برویم خدمت امام. من در یک وضعی بودم که احساس «داعی» نداشتم. می‌خواستم طلبه باشم. واقعا هم هنوز یک طلبه هستم. مثل اینکه یک‌دفعه خدمت امام رفته بوده در همان قضیه‌ای که خودش نقل می‌کند. گویا اسمی از من هم برده، نمی‌دانم.

-یعنی می‌خواست به روحانیت نزدیک شود؟

خوشبختانه نزدیک شده بود. این اواخر داشت نزدیک می‌شد.

-آیا اعتقاد داشت که دین و دولت باید با هم جفت بشود؟

نه، اینها هنوزطرح نشده بود ولی از آن به‌اصطلاح عصیانی که در مقابل خانواده‌اش و دیانت کرده بود، داشت برمی‌گشت.

-پس اعتقاد به تلفیق دین و دولت نداشت؟

این مسائل طرح نبود و با امام طرح شد و با این انقلاب طرح شد، توجه می‌کنید؟ اصلا این مسائل امروزی که هیچ‌کدام‌شان قبلا [مطرح] نبود، حتی «امام زمان» هم مطرح نبود، لطف می‌کنید؟ این با این انقلاب مطرح شد. برای من از نظر فلسفه تاریخ مطرح بود و متوجه بودم دین و دولت از هم جدا نیست. متوجه بودم حکومت‌هایی که هست دین و دولت از هم جداست و می‌دانستم که حقیقتا «لمن الملک الیوم؟ لله الواحد القهار»، با اصول فلسفه 12هزار ساله هندی‌ها و زردشتی‌ها، که بالاخره الله که آمد دین و دولت با هم آشتی می‌کنند. در اصول فلسفه تاریخ ادیان مطرح کرده‌اند… . حالا برویم به آل‌احمد. می‌گفتم که آل‌احمد آمد پیش من و صحبت کرد… جلوتر یک‌دفعه به من گفته‌بود که می‌خواهم به طور جد فلسفه بخوانم، چه بکنم؟ من دیدم حالا که رفته به اگزیستانسیالیسم و این حرف‌ها بگذار یک‌جور باشد که خسته نشود؛ گفتم کتاب‌های کی‌یرکه‌گور را بخر چون اگزیستانسیل است به‌اصطلاح و خدای مسیحیت و تصوف مسیحی را ترویج می‌کند که مشوب به طاغوت جدید هم هست ولی در مقابل هگل درمی‌آید. آمد و گفت -با همان زبان قلمزنانه امروز- سید! حدود 1500تومان به من ضرر زدی! حالا کی بنشینیم با هم گفت‌وگو کنیم؟ تابستان بود و قرار شد که ایشان برود و برگردد و با هم گفت‌وگو کنیم درباره آن کتاب‌ها. بعد خبر رسید به من که آل‌احمد فوت کرده. باور کنید که من خیلی متاثر شدم و در خلوت بی‌اختیار گریستم؛ برای اینکه آل‌احمد خسته نمی شد. فطرتی داشت که بیاید در راه دیانت مقدس اسلام و دفاع از دیانت مقدس اسلام و مطالعه فلسفه و معارف بکوشد. سنش هم که چیزی نبود. وقتش بود که دیگر معارف اسلامی را مطالعه کند و اگر آل‌احمد حقیقتا باقی مانده بود، یقینا مدد خوبی می‌توانست به این جمهوری اسلامی برساند. البته به‌شرطی که خدا خواسته بود.»

به این ترتیب گرچه سیداحمد فردید منتقد غرب‌زدگی آل‌احمد بود و او را از درک غرب‌زدگی-آن‌طور که خود مطرح می‌کرد- ناتوان می‌دید اما چنین نبود که نسبت به جلال اهل بغض یا حتی بی‌علاقه باشد، بلکه بعکس نسبت به او علاقه‌مند و اهل محبت بود و چنان‌که گفته در صدد بیرون کشیدن او از وضع منورالفکری-روشنفکری نیز بوده و در این جهت نیز کوشیده است. اما پس از آنکه بعضی کسان به‌دنبال مطلق کردن آل‌احمد افتادند، فردید بیشتر به نقد او روی آورد. او در سمینار «کنکاشی در اندیشه جلال آل‌احمد» که ده سال بعد از این مصاحبه برگزار شده، می‌گوید:

«اسم و فعل و حرف بنده را نظر به اینکه پرسش از ماهیّات بود و سراپای وجود آل‌احمد «عجز از ادراک ماهیّت» بود، درنمی‌یافت. همین‌طور زل‌زل نگاه می‌کرد. چه می‌گویم، آمدیم این‌همه ستایش‌های نابجا می‌کنند بعضی‌ها(اشاره به عطاءالله مهاجرانی). [آل‌احمد] کجا برایش انقلابی دست داده؟ یک چیزی بعد از حرف‌های بنده -چقدر توی گوشش خواندم، چقدر گفتم- حالا رفته آنجا «خسی در میقات». خوب است که گفته خسی -از باب شکسته نفسی است- ولی واقعا اینچنین غرب‌زده رفت به مکه و انقلاب برایش دست داد؟ می‌پرسم از شما. آیا؟

همه چیز را داریم لوث می‌کنیم و در این تعارفات مبتذل روزنامه‌نگاری محو و نابود می‌کنیم. اصلا هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.»

پی‌نوشت‌ها:

۱- هردو مطلب به دلالت پژوهنده محترم، استاد محمدرضا ضاد به دست نگارنده افتاده است.

۲- این دو یادداشت را آقای محمدحسین دانائی از سر لطف به این بنده، جستند و یافتند. شکر زحمت ایشان از عهده‌ام خارج است.

منبع:فرهیختگان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 − 9 =

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا