دوست دارم سیروس مقدم فیلم «پایی که جا ماند » را بسازد/چرا آقای عسگرپور برای ساخت این فیلم هفت سال کوتاهی کرد

«نمی‌دانم کدام یک از جاسوس‌ها و افراد خودفروخته، قضیه کاریکاتور را به گوش نگهبان‌ها رسانده بود. عراقی‌ها سراغ مسعود آمدند، کیسه انفرادی‌اش را تفتیش کردند و کاریکاتور را لابه‌لای پتویش پیدا کردند، سعد از مترجم خواست بدون کم و زیاد جملاتی را که زیر کاریکاتور نوشته شده، برایش ترجمه کند. فاضل هم با ترس و لرز، جملات پایین کاریکاتور را ترجمه کرد. عراقی‌ها برافروخته شدند، سعد که خیلی خشمگین و عصبانی بود، با کابل و لگد به جان مسعود افتاد…» کتابش را به افسر بازجویش تقدیم کرد و می‌گوید: «من با این دیده‌بانی در اردوگاه‌های عراق سعی کردم دیده‌بان صادقی برای حوادث و اتفاقات اطرافم باشم و اگر افسر عراقی یک لبخند به من زد، آن را هم فراموش نکرده‌ام و در کتابم آورده‌ام.» با سید‌ناصر حسینی‌پور بعد از 6 سال از چاپ کتابش به گفت‌وگو نشستیم. تا برای‌مان از حال و هوای این روزهایش بگوید.

به‌عنوان سوال اول با توجه به این چند سالی که از انتشار کتاب «پایی که جا ماند» گذشته اگر به آن زمان برگردید، آیا دوباره کتاب را می‌نویسید و حس شما، همان حسی است که شروع به نوشتن کتاب کردید؟

 در ارتباط با سوالی که فرمودید باید بگویم، حتما یک رسالت زینبی وجود دارد که روی دوش هر رزمنده‌ای سنگینی می‌کند و دفاع مقدس بدون این نوشتن یک جهاد ناتمام است و به نظر من حتما باید با این نوشتن، آن رسالت تکمیل ‌شود؛ چنین نظری دارم  و چنین ‌انگیزه‌ای همیشه در ذهنم بوده است و سعی کردم در ارتباط با این تغییر و جابه‌جایی در رساندن پیام دیروز به فردا و فرداها به وظیفه‌ام عمل کنم.

فکر می‌کنید چه چیزی از آن دوران اسارت باقی مانده که شما در کتاب «پایی که جا ماند» روایت نکردید؟

ادبیات و زندگی در زندان همیشه بخشی از ناگفته‌های دفاع هشت ساله ملت ایران است و تا حالا هر آنچه گفته شده بیشتر از این روی خاکریز بوده؛ این‌گونه کتاب‌ها مثل کتاب بنده، گونه‌ای از ادبیات است که از آن سوی خاکریز روایت شده؛ به نظرم اینها باید به هم وصل می‌شدند تا همدیگر را تکمیل می‌کردند. من یادداشت‌هایم را در قالب کاغذهای کوچکی می‌فرستادم برای دوستان که در صفحه‌ فلان و خط فلان این را اضافه کنید، اما برخی از آنها از قلم افتاده‌اند. یا برخی خاطراتم ماندند لای دو سه کتابی که گذاشته بودم. می‌خواستم آنها را بعدا در کتاب وارد کنم که دیدم نشد. برخی نکات چندخطی که هر کدامش محوری مهم محسوب می‌شده؛ مثلا ماجرای آن خلبانی که پسرعمویش برایم می‌گفت دنیایی از حرف و حدیث همیشه در این نوع آثار جامی‌افتد. البته بسیاری از اینها در چاپ‌های جدید کتاب اصلاح شد.

چرا مثل خیلی از دوستان آزاده منتظر نماندید که یک نفر خاطرات شما را بنویسد و خودتان تصمیم به نوشتن گرفتید؟

آنهایی که خاطرات خودشان را می‌نویسند ابتدا این توان را در خودشان می‌بینند که این کار را انجام دهند و با همان حس و حال خودشان روایت کنند، خاطرات دیگر نوشت معمولا بیشتر خاطراتی هستند که حس و حال نویسنده منتقل شده تا حس و حال واقعی رزمنده، به همین خاطر من از کاری که حس و حال خودم باشد بیشتر لذت می‌برم. بخش مهمی از رزمندگان و آزادگان دیدگاهی دارند که آن نگاه، سم ادبیات مقاومت و آفت ترویج ادبیات دفاع مقدس است. خیلی از این بچه‌ها می‌گویند برای خدا رفتیم جنگیدیم و چیزی هم نمی‌نویسیم. شما این را از خیلی‌ها می‌شنوید. من عرضم به این بچه‌ها این است که شما برای خدا رفتید جنگیدید و آن شرایط و زمانه را بیمه کردید. ما‌ها که مُردیم، آنها که بعد از ما ایران را تحویل می‌گیرند، به پشتوانه‌ چه فرهنگ و منشی ایران را اداره می‌کنند؟ آیا امروز جوان مسجدی و هیاتی که این کتاب را می‌خواند و برای من پیامک می‌دهد یا پیام می‌گذارد که سید با شما در زندان‌ها کابل خوردم، با شما گریه کردم، با شما خندیدم… خب این بچه پیام ما را گرفته و مسئولیتش بیشتر و شخصیتش شکل‌گرفته‌تر شده است. آن سم و آفتی که گفتم، موجب ثبت‌ نشدن بخش عظیمی از خاطرات جنگ شده است و من به دوستان عزیزم که چنین نگاهی دارند، باید بگویم مبادا شما به آینده‌ ایران ظلم ‌کنید. به آینده‌ این کشور که می‌توانید و می‌توانیم فرهنگ و روش و منش‌مان را منتقل کنیم.

قبل از کتاب شما، خیلی کم داشتیم کتابی که در مورد خاطرات آزادگان با این کیفیت از منظر روایت خاطرات باشد. به نظرتان چرا آثار باکیفیت کم بوده است؟

 شاید من آن حس نویسندگی و آن قلمی که داشتم و از قبل بوده و حالا به کاغذ آمده است؛ این خاطرات خود نوشت و با حس و حال خودم توانست روی کاغذ بیاید؛ شاید خیلی از دوستان ما هم این قلم و سلیقه و توانایی را دارند اما همان تصوری که گفتم به‌وفور در خیلی از دوستان آزاده وجود دارد و می‌گویند، کاری که برای رضای خدا انجام دادیم باید روی کاغذ بیاید؟ و من فکر می‌کنم در این قضیه نیاز بوده که دوستان ما‌‌، آنهایی که نوشتند یا‌ انگیزه‌ای برای این کار نداشتند، بدانند که این تاریخ متعلق به تاریخ یک ملت است و مربوط به یک شخص نیست و باید روی کاغذ بیاید. به دوست عزیزی که دکتری مدیریت استراتژیک داشت، پیشنهاد نوشتن کتابی را دادم و گفتم من حاضرم برای کتاب شما وقت بگذارم و تجربیات خودم را منتقل کنم. به این دلیل که خاطرات این دوستان، فقط مربوط به خودشان نیست؛ مربوط به تاریخ یک ملت است. ادبیات دوران اسارت، مربوط به نسل‌های آینده است.

اگر جنگ را به چند سکانس تقسیم کنیم، در بحث شهدا دین‌هایی ادا شده. در مورد جانبازان، نویسندگان بسیاری دست به قلم برده‌اند. رزمندگان ما کتاب‌های بسیاری نوشته‌اند. فرماندهان همین‌طور. اما موضوع آزادگان به‌عنوان سکانس بعد و گونه‌ای نایاب از خاطرات جنگ است که در دنیا هم پرطرفدار است. مثل یادداشت روزانه که نایاب است، ادبیات بازداشتگاهی در دنیا بسیار طرفدار دارد. در جنگ جهانی اول یا دوم یا جنگ کره‌‌شمالی و کره‌جنوبی یا دیگر جنگ‌ها، خاطرات اسیران جنگی برای دنیا یک گونه‌ شناخته شده است.

یک نکته دیگری که در کتاب شما وجود دارد، شفافیت و صراحتی است که مخاطب از نوشته‌های شما دریافت می‌کند، این شفافیت و صراحت از کجا آمده است؟

 این مساله از همان سیاهی و سفیدی دشمن است، اینها را صادقانه دیده‌ام و سعی کردم آنجایی که از سیاهی و سفیدی دشمن چیزی نمی‌گویم آن جان وجدان و بیان حقایق را ولو اینکه یک جاهایی هم ساختارشکنی داشته باشد، بگویم؛ شاید یک جاهایی دشمن را سفید نشان می‌دهد، شاید به مزاج بعضی‌ها خوش نیاید و حتی یک جاهایی یک برادر اسیر ایرانی را بد نشان داده که بوده و باز هم بعضی‌ها خوش‌شان نیاید اما سعی کردم این سیاهی و سفیدی را در هر دو جبهه ببینم و جانب انصاف را رعایت کنم. یک نکته دیگر این بود که ما لرها در گفتار و نوشتار‌مان صداقت داریم. معمولا لرها اهل حیله و اغراق نیستند. دوستی می‌گفت چرا اینجا نوشتی همه برای امام حسین(ع) گریه کردند؟ اما من برای دل خودم گریه کردم! خب می‌نوشتی برای امام حسین(ع) گریه کردم. من به او گفتم من کم‌آورده بودم و دنبال فرصتی بودم از امام حسین(ع) استفاده و یک دل سیر برای خودم گریه کنم. من آن روز و شب برای سیدالشهدا(ع) گریه نکردم، برای دل خودم گریه کردم.

   کمی از خانواده‌تان صحبت کنید، مطمئنا یکی از موارد نادر جنگ، خانواده شما بوده که همه در جبهه حضور داشتند؟

 پنج برادر به اتفاق پدر توانستیم در جبهه باشیم و براساس همان رسالتی که اگر یک خانواده ۱۰ یا ۱۵ نفره بود‌، ۶ نفر می‌توانست در ‌جبهه ‌حضور داشته باشد، می‌توانیم به وظیفه خودمان در دفاع مقدس براساس همان تفکر عاشورایی که بالاخره از یک خانواده، چند نفر در جبهه مبارزه با یزید بودند و ما هم در مبارزه با یزید زمان همین تعداد از خانواده می‌توانستیم ‌حاضر باشیم که بودیم. هرکدام مشوق دیگری بود و این خیلی باارزش است. از ما برادران سه نفرمان جانباز هستیم، دو نفر آزاده. من آزاده‌ جنگ ایران و عراق هستم و برادرم آزاده‌ سیاسی. یک شهید در سبد دفاع از نظام و ارزش‌های انقلاب اسلامی داریم.

  خاطرات‌تان با آن بحث دیده‌بانی که در جنگ داشتید شروع می‌شود و به قول خودتان در زمان اسارت هم این دیده‌بانی را حفظ کردید تا همه‌چیز به یادتان باشد، این دیده‌بانی را الان هم حفظ کرده‌اید؟ مطمئنا الان سنگر عوض شده است.

 دیده‌بانی را من الان از هر موقعی بیشتر حفظ کرده‌ام و همان موقعی که اسیر شدم این حس را نسبت به زمان جنگ داشتم؛ یعنی جبهه که بودم دیده‌بان جزایر مجنون بودم و اسیر که شدم دیده‌بان روایت انسانی آدم‌ها بودم و الان هم که از عراق آزاد شده‌ام باید دیده‌بان امروز باشیم و برای تضعیف جبهه اقتصادی و فرهنگی کفر در مقابل انقلاب اسلامی به وظیفه خودمان در عهدی که در آن زندگی می‌کنیم، بتوانیم احساس مسئولیت داشته و همچون افسر آتش به اختیار باشیم.

کمی هم در مورد فیلمی که قرار است از کتاب شما ساخته شود صحبت کنیم؟

بله، ولی دلم می‌خواهد این فیلم را آقای سیروس مقدم بسازند، ایشان در مصاحبه‌ای که با یکی از روزنامه‌ها داشتند، گفتند آرزویم این است که سریال «پایی که جا ماند» را بسازم، از طرف دیگر هم، دوست و برادرمان آقای محمدمهدی عسگرپور آمد و هفت سال پیش کار کرد اما به سرانجام نرسید و من دلم می‌خواست در رسانه‌ها این حرفم به گوش آقایان برسد، به گوش آقای عسگرپور برسد که چرا هفت سال کوتاهی کردند و به گوش آقای سیروس مقدم برسد که سیدناصر همچنان دلش می‌خواهد که شما این کار را کنید.

 چرا با آقای عسگرپور به نتیجه نرسیدید؟

ایشان با حوزه هنری و سازمان سینمایی قرارداد بستند و قرار بود فیلمنامه فیلم سینمایی «جاده خندق» را بسازند و از بقیه ماجرای زندان و ادبیات زندان هم یک سریال چند قسمتی درست کنند و متاسفانه آقایان کوتاهی کردند.

با آقای سیروس مقدم رو در رو صحبت کرده‌اید؟

من فقط حرف‌های ایشان را در مورد ساخت سریالی براساس «پایی که جا ماند» از جراید و سایت‌های رسمی کشور خوانده‌ام.

بعد از اینکه کتاب چاپ شد، بازخوردی داشتید که در ذهن‌تان مانده باشد؟

 بله، من بازخوردهای زیادی داشتم از ارامنه ایران و ماندگارترینش صبا، دختر زرتشتی روسی‌تبار بود که با خواندن این کتاب شیعه شد و من خستگی‌های اسارت هم از تنم در رفت و شاید بشود گفت جزء زیباترین انعکاس‌هایی بود که به ما داده شد؛ هرچند مواردی هم که اطلاع دارم یادداشت‌ها و تلفن‌های مختلفی است که از بازخورد کتاب دارم، مهم هستند اما شیعه شدن صبا برای من خیلی شیرین‌تر بوده است.

بعد از برگشت از اسارت شروع کردید به نوشتن خاطرات؟ و چه چیزی باعث شد که کتاب را به سوره مهر حوزه هنری برای انتشار بدهید؟

سوره مهر از یک وزن خوب در شأن ادبیات دفاع مقدس برخوردار و از دیگر نهادها و ارگان‌های مرتبط با دفاع مقدس جلو‌دار‌تر است‌ و این جلوداری انتشارات سوره مهر و دفتر ادبیات مقاومت در بحث ترویج کتاب‌های ادبی دفاع مقدس در تراز دفاع مقدس و انقلاب اسلامی از همه نهادهای مرتبط با دفاع مقدس بیشتر است و من علاقه‌مند به همین بودم.

مطمئنا حفظ خاطرات و مسائلی که از دوران اسارت باقی مانده، خیلی مهم است. شما در خاطرات‌تان نوشته‌اید از عصایی که داشتید برای حفظ این خاطرات استفاده می‌کردید. چطور این فکر به ذهن‌تان رسید و چرا؟

من کد نوشته‌ها را در داخل آن عصا نگه داشتم چون می‌خواستم وقتی آزاد شدم آن اتفاقات را روایت کنم؛ برای نوشتن کتاب ‌انگیزه‌ای نداشتم و چیزی هم به ذهنم نمی‌رسید؛ فکر نمی‌کردم روزی این نوشته‌ها کتاب شود، فقط می‌خواستم وقتی آزاد شدم یادم باشد که چه اتفاق‌هایی را گذراندم و بتوانم روایت کنم.

این روایت‌گری را از چه زمانی شروع کردید؟

 از مدرسه و مسجد شروع کردم و این روایت‌گری را از سال ۶۹ که آزاد شدم همیشه در ذهن داشتم و از سال ۷۰ شروع کردم.

کتاب که ماندگاری خودش را دارد؛ همه می‌دانیم که مردم ما خیلی کتابخوان نیستند، به نظرتان چه شکل دیگری را می‌توان استفاده کرد که این خاطرات بین مردم برود و بیشتر دیده شود؟

به نظرم مستند، نقش تاثیرگذار‌تری دارد؛ فیلم، مستند و سریال بیشتر از کتاب می‌تواند این تاثیر ترویج فرهنگ دیروز را به نسل امروز داشته باشد که متاسفانه در این ارتباط نتوانستیم مانند کتاب در حوزه فیلم و سینما عمل کنیم.

فکر می‌کنید چرا این اتفاق افتاده، این کم‌کاری از طرف شماست که از آنجا برگشته‌اید و یک‌سری خاطرات دارید یا آدم‌های دیگری که باید یک‌سری کار انجام دهند تا اینها ماندگار شود؟

تخصصی ندارم که بتوانم در مورد این موضوع صحبت کنم، همین‌قدر به ذهنم می‌رسد می‌بینم آدم‌هایی که در حوزه سینما و مستند کار کرده‌اند بیشتر با فقر محتوایی فیلمنامه مواجه بوده‌اند در‌صورتی که این فقر محتوایی می‌توانست در کتاب‌های ما پر شود و این کار نشده است.

تا به حال شده است که دل‌تان برای آن دوران تنگ شود و بخواهید به آن دوران برگردید؟

 دلم برای آن دوران تنگ می‌شود و با آن دوران زندگی می‌کنم. برای صفا و صمیمیت، انصاف، یک‌رنگی، ایثار و گذشت و همه چیز‌هایی که امروز در زندگی شهری کمتر پیدا می‌شود و اینها هم در سنگرهای دفاع مقدس و هم در بازداشتگاه‌ها و زندان‌های عراق وجود داشت.

کربلا رفته‌اید؟

بله، رفته‌ام.

به نظرتان با آن زمانی که شما آنجا بودید چقدر فرق کرده است؟

آن زمان مثل تشنه‌ای که آب گیرش نمی‌آمد و الان مانند تشنه‌ای که آب در کنارش است و اینها باهم بسیار  متفاوتند؛ ما تشنه کربلایی بودیم که آرزوی دیدنش در دل‌مان و دست نیافتنی بود ولی الان تشنه‌ای هستیم که هر وقت اراده کنیم آب به ما می‌رسد.

برای کسانی که خاطراتی این‌گونه دارند و می‌خواهند کتاب‌شان را بنویسند چه توصیه‌ای دارید؟

به نظرم بهترین نکته برای ماندگاری و قوت یک اثر، صداقت در بیان روایت‌ها و نوشته‌ها است. اینکه از خودمان قهرمان‌سازی نکنیم و انسان‌ها را دست‌یافتنی و همان‌طور که بوده‌اند نشان دهیم و همین مقدار قواعد را اگر رعایت کنیم، فکر می‌کنم دیگران ارتباط برقرار کنند.

چه کتاب‌هایی درباره خاطرات آزاده‌ها و یا رمان‌ در این مدت خوانده‌اید و به نظرتان بهترین کتاب‌ها کدامند‌؟

از کتاب‌هایی که در هفت و هشت سال گذشته خواندم، «کتاب پنهان زیر باران»‌، «کوچه نقاش‌ها»، «نامه‌های فهیمه»، «‌نورالدین پسر ایران» و «‌دا»را خیلی می‌پسندم.

شما آرزویی داشته‌اید که تا الان برآورده نشده است؟

 حتما همه انسان‌ها آرزوی برآورده نشده زیادی دارند، شاید خیلی از این موارد را نتوان گفت، من یک آرزو دارم که دوست دارم به آن برسم و آن آرزوی شهادت است و البته نه هر شهادتی.

منبع:فرهیختگان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × دو =

دکمه بازگشت به بالا