یک سلام کوتاه و سرد و ….

حسام آبنوس

باید بگویم «زوریی» چنین بود و چنان بود. «زرویی» استوانه بود و … اما حالا دیگر این حرف‌ها فایده ندارد. چون حالا ابوالفضل زرویی نصرآباد دار فانی را وداع گفته و احتماالا آن طرف دارد به ریش همه ما می‌خندد. زرویی فوت کرده و دیگر بین ما نیست. ما هم که اصولا جماعت مُرده‌پرستی هستیم و بارها در مدح و منقبت و جایگاه ادبی و هنری او دادِ سخن سرداده‌ایم و گوش فلک را کر کرده‌ایم. ولی هرکار کنیم عبارت «روان‌شاد» از ابتدای نام زوریی نصرآباد پاک نمی‌شود و او دیگر در میان ما نیست. مردی که همه او را با طنزهایش می‌شناسند و احتمالا عده‌ای هم از عرض ارادتش به حضرت ابوالفضل عباس (ع)!

اولین مواجهه من با زرویی نصرآباد بدون اینکه شان و مقام و منزلت او را در میان اهل ادب بدانم به کتاب «اصل مطلب» باز می‌گردد. خوره کتاب بودم و همین که قفسه‌ای و طاقچه‌ای می‌دیدم میخ پای آن می‌ایستادم و عطف کتاب‌ها را از نظر می‌گذارندم. همانجا بود که این کتاب را دیدم و از یک‌جا باز کردم و گرفتارش شدم. از فرد صاحب کتابخانه که نمی‌دانم چه کسی بود خواهش کردم کتاب را به من بدهد و او هم که ظاهرا از داشتن آن بی‌خبر بود سراغ اصل مطلب رفت و کتاب «اصل مطلب» را به من داد. سرخوش از اینکه مجموعه‌ای شعر طنز گیر آورده‌ام و می‌توانم هم بخندم وهم شجاعت او در نقد رفتارهای مدیران را ستایش کنم، کتاب را از خودم جدا نکردم و بارها دیگران را دعوت به سکوت می‌کردم تا من برایشان شعرهای طنز او را بخوانم.

او در یکی از اشعار همین کتب نوشته:
یک سلام بلند و گرم و لطیف
به تو خواننده عزیز و شریف
تو که البته بین برنامه
می‌نوشتی برای من ، نامه
که چه خوب است این مطالب تاپ
همه در یک کتاب گردد چاپ
پس به حرف تو گوش کردم من
شعرها را رتوش کردم من
حالیا بعد مدتی تب و تاب
شده گوساله، گاب و شعر، کتاب
پس بخر این کتاب را ، باری
جان هر کس که دوست می‌داری!

سال‌ها باب رفاقت من جناب زرویی همین کتاب بود. البته ناگفته نماند که نویسنده‌ها و ناشران و مولفان و شعرای کشور همیشه گمنام هستند و زمانی از کنج گمنامی خارج می‌شوند که زنده نباشند (اصلا پهلوان مُرده عزیز است)، برای همین است که از دیگر آثار او بی‌خبر بودم تا اینکه با کتاب «ماه به روایت آه» او روبه‌رو شدم.

این کتاب در واقع عرض ارادت زرویی نصرآباد است به حضرت عباس(ع). ارادتی ادبی که خواننده را به خود جلب می‌کند. این کتاب روایتی لطیف از قمر بنی هاشم است و نویسنده که همنام با ایشان است تلاش کرده تا ادای دینی کند. به عنوان خواننده فرصتی بود تا از زاویه‌ای دیگر با زندگی برادر با وفای امام حسین(ع) بنشینم و این فرصت را یک طنزپرداز به نام ابوالفضل زرویی نصرآباد برایم فراهم کرد.

قبل از همه این‌ها باید به اولین مواجهه‌ام با زرویی نصرآباد اشاره کنم. برای کتاب «خاطرات حسنعلی‌خان مستوفی» که اثری طنز است، نشستی برگزار شده بود و من نیز به عنوان یک خبرنگار در آن نشست شرکت کردم. تا قبل از این با توجه به ظاهر مرحوم زرویی نصرآباد (با آن سبیل‌های پهلوانانه) فکر می‌کردم او از آن انسان‌هایی است که صدای کلفتی دارد و چنین و چنان. ولی در آن نشست متوجه شدم که نه تنها چنین نیست بلکه به شدت متواضع و افتاده‌حال است. به همین خاطر اولین تغییر در ذهنم جا گرفت. بعد از آن وقتی به خلاقیت و توانایی او در ساخته و پرداخته کردن یک روایت از یک شخصیت خیالی پی بردم بیشتر جذبش شدم. هرچند هیچگاه نشد با او به گپ و گفت بنشینم و تنها یک مرتبه روی تلفن منزلش پیغام گذاشتم و بعد از آن تلفنی با او حرف زدم.

امروز دیگر #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد در میان ما نیست و هر سخنی هم که گفته شود، بی‌فایده است.
امروز تنها باید افسوس خورد که چرا امثال زرویی نصرآباد مانند دیگران قدرشان دانسته نشد و چرا امروز باید در این شماره درباره او مطلبی به همین میزان که خواندید (خارج از شان حضرتشان) نوشته شود. او هنوز به 50 سالگی هم نرسیده بود که با «یک سلام کوتاه و سرد و ….» به عالم دیگر سفر کرد./ جام جام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × دو =

دکمه بازگشت به بالا