روایتی انسانی از بحرانی ایدئولوژیک

🖊امیر ابیلی

🔹در سینمای ایران در طول چهار دهه گذشته هر فیلمی دست روی سوژه‌ای ایئولوژیک‌تر و ملی‌تر می‌گذاشت می‌توانستیم مطمئن باشیم که با فیلمی شعاری طرفیم که از روایت یک خط قصه ساده و پرداخت شخصیت معمولی هم عاجز است. به جز معدود استثنائاتی مانند ابراهیم حاتمی‌کیا و … . فیلم‌هایی که بعدها با عناوین دستمالی شده‌ی «استراتژیک» و «فاخر» به یک ژانر از پیش باخته در سینمای ایران تبدیل شدند. طبق همین عرف سینمای ایران سوژه‌ی «ریگی» و تفکر تکفیری‌ها، اگر دست کارگردانی در تراز ابراهیم حاتمی‌کیا و با جهت‌گیری ساخت یک فیلم جاسوسی- پلیسی هالیوودی نبود روی کاغذ شکستش قطعی به حساب می‌آمد. اما شاهکار نرگس ابیار دقیقا همینجاست. جایی که دست روی سوژه‌ای کاملا مردانه می‌گذارد که پتانسیل شعاری شدن و از بین رفتنش بسیار بالاست، سراغ روایت جاسوسی- پلیسی هم نمی‌رود و آن را تبدیل به یک فیلم انسانی درجه یک می‌کند.

🔸نرگس آبیار نویسنده است و می‌داند که وجه مشترک سینما و ادبیات این است که در هردو باید «انسان» خلق کرد. کاراکتری با پوست و گوشت و خون و روح که همدلی مخاطب را برانگیزد و تصمیماتش منطق داستانی و شخصیتی درستی داشته باشد. آثار هنری عموما با کاراکترهای ماندگاری که خلق می‌کنند ماندگار می‌شوند. شکست فیلم‌هایی با موضوعات اینچنینی در طول سالیان گذشته دقیقا در جایی اتفاق افتاده که فیلمساز فراموش کرده حتی در ایدئولوژیک‌ترین سوژه‌ها- که ظاهرا همه مردم هم بر آن توافق دارند- باید در جهان فیلم منطق عملکرد شخصیت‌ها کاملا برای مخاطب روشن باشد و چالش ایدئولوژیک ماجرا به یک بحران و چالش انسانی تبدیل شود تا مخاطب عام را با خود همراه کند. به یاد بیاورید که در فیلم‌های شکست‌خورده این سال‌ها چطور سازندگان بد بودن/خوب بودن کاراکترها را پیش‌فرض مخاطب دانسته و هیچ لزومی برای توضیح/نمایش تفکر کاراکترهای منفی قصه و چرایی بد بودن این تفکر به خود نداده‌اند. پس ما عموما با کاراکترهای تک‌بعدی طرفیم که هیچ وجوه انسانی ندارند.

🔹تفاوت در همین نکته بزرگترین دستاورد فیلم نرگس آبیار است. اینکه در «شبی که ماه کامل شد» با وجود نمایش سبعیت گروهک ریگی ما با «عبدالحمید»ی طرفیم که دارای وجوه انسانی است. واقعا عاشق است. اهل خانواده است. اهل شعر و شاعری است. اهل موسیقی است و فیلم درواقع ترسیم سیر تغییر اوست. نه تغییری خلق‌الساعه و لحظه‌ای مانند نود درصد اثار سینمای ایران. تغییری که مخاطب آن را به درستی درک می‌کند و نکته هولناک فیلم هم همینجاست. اینکه هرکدام از ما/مخاطب می‌تواند یک «عبدالحمید» باشد و این مسیر را از یک شاعرِ عاشق به یک قاتلِ تکفیری به سرعت طی کند.

🔸«شبی که ماه کامل شد» به درستی به جای روایت ماجرا از منظر شخصیت اصلی- عبدالمالک ریگی- سراغ یک شخصیت فرعی رفته و داستان را از منظر او روایت می‌کند. شخصیتی که به درستی یک زن انتخاب شده است تا هم به فضای فکری و کاری سازنده اثر نزدیک‌تر باشد و هم همدلی مخاطب را بیشتر برانگیزد. این اتفاق برای فیلم حسن دیگری هم دارد. اینکه داستان را از یک قصه لو رفته‌ی امنیتی که همه مخاطبین پایان آن و نحوه وقوعش را می‌دانند به یک داستان بکر و ناگفته در حاشیه داستان اصلی تبدیل کرده است. قصه‌ای که تا انتها تعلیق را در مخاطب حفظ می‌کند.

🔹آبیار اما جز طراحی شخصیت و خلق درست کاراکتر، فیلم به فیلم یاد گرفته است که سینما هنر نمایش چالش‌های بیرونی و عینی شخصیت‌هاست و نه درگیری‌های ذهنی و درونی. او حالا در «شبی که ماه کامل شد» در اوج پختگی داستانگویی و تسلط بر تکنیک سینمایی در طول دوران کاری خودش است. صحنه‌های درگیری، صحنه‌های شلوغ پاکستان و همچنین زابل، پلان‌هایی هستند که قطعا به جز یکی دو چهره، هیچ کارگردان مردی در سینمای ایران هم قادر به گرفتن آن‌ها نیست. جز گرفتن صحنه‌های شلوغ و سخت اما اوج هنر کارگردانی ابیار در ساده برگزار کردن همه‌چیز است. مثلا دقت کنید به سکانس شام خانواده و انتظار برای نمایش تصویر پسر از العربیه(بیان جزئیات بیشتر باعث اسپویل یکی از غافلگیری‌های اثر می‌شود) دقت کنید که چطور اجرای ساده و بی‌تاکید و بدون اغراق این سکانس، تاثیرگذاری آن را چندین برابر کرده است، تا جایی که اثر آن ممکن است مدت‌ها بعد از پایان فیلم بر مخاطب باقی بماند. این برگزاری ساده، اما دقیق. این نزدیک شدن به شخصیت‌ها با نزدیک شدن به فرم مستند در اجرا، نشان از یک پختگی در کارگردانی دارد که تاثیر حسی فیلم را بسیار ارتقا داده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه + 20 =

دکمه بازگشت به بالا