رستگاری میان اراذل
امیر ابیلی
«سینمای اجتماعی» ایران، آنچنان که کلیشه مرسوم یک دهه اخیر است. سینمایی است جبرگرا و تقویتکننده مفهوم جبر اجتماعی. شخصیتهایش بیچارگانیند که چارهای جز دست و پا زدن در منجلاب محتومشان ندارند. آنها فاعلیتی از خود ندارند. نمیتوانند تغییری در خود و زندگیشان ایجاد کنند.
ما/مخاطب هم فقط ناظر زندگی سگی آنهاییم و روشنفکران اسم این تصویرروزنامهای را هم گذاشتهاند «نقد اجتماعی». در این میان چند استثناء مانند آثار وحید جلیلوند هم که سعی در خلق قهرمان در این فضا داشتند، اولا مخاطبپسند نبودند و دیگر اینکه قهرمانشان نهایتا یک خیّر بود و نه یک قهرمان که بتواند شرایط را تغییر دهد.
این اگر وضعیت جریان اصلی سینمای اجتماعی ایران باشد، «شنای پروانه» محمد کارت برخلاف ظاهرش، علیه تمام این جریان است. «شنای پروانه» فیلمی است علیه جبرگرایی، علیه بنبستنمایی، علیه یاس و علیه مفهوم جبر اجتماعی و جغرافیایی. مضمون فیلم جملهایست که قهرمان آن در پایانبندی میگوید «هرکسی مسئول سرنوشت خودشه» و چقدر درست و هوشیارانه که داستان در میان لاتها و در جنوب شهر میگذرد. در دل خلاف و خون. محمد کارت به گواه مستندهایش، متخصص به تصویرکشیدن آن بافت طبقاتی و اجتماعی است، پس درست بود که فیلم اولش هم در آن بافت بگذرد، اما هوش بالای او در انتخاب مضمونی است که در آن محیط معنای بسیاری کاملتری دارد، اما محدود به آن نیست و مضمونی جهانشمول است؛ اینکه شما حتی در آن محیط، که بدتر از آن شاید پیدا نشود، باز میتوانی قهرمان خودت باشی و درست زندگی کنی.
«شنای پروانه» جز در مضمون، حتی در داستانگویی نیز علیه سینمای اجتماعی ایران است. فیلم از پلان اول در دل ماجرا آغاز میشود. هیچ لحظهای را حرام کش دادن بیدلیل فیلم نمیکند.
داستان با ریتم بسیار تند و جذاب روایت میشود و رودستها و غافلگیریهای درستی در کار وجود دارد و چقدر خوب که حتی در داستاگویی هم ضدکلیشه است. مهمترینش نفی کلیشهی مرام و معرفت لاتهای جنوبشهری. این سینمای واقعی است. سینمایی تماشاگرپسند در عین حال با استانداردهای فنی بالا. شاید عدهای به فیلم انگ فیلمفارسی بودن بزنند. آنها سینما نمیفهمند و سینما برایشان مدیوم سخنرانی و خطابه است.
«شنای پروانه» بیش از همه در میان آثار سالهای اخیر شاید یادآور «لاتاری» و اساسا سینمای مهدویان باشد. چه در خط اصلی داستان که یک انتقام ناموسی است و چه در نوع دکوپاژ و پلانبندی. این البته احتمالا از ریشه مستند مشترک مهدویان و کارت نشات می گیرد و نکتهی بسیار مثبتی هم هست. حالا ما به جز «موسی»(هادی حجازیفر) لاتاری، یک قهرمان جنوبشهری دوستداشتنی دیگر هم داریم؛ «حجت»(جواد عزتی) شنای پروانه که یک قهرمان بومی آشناست. یک فاعل مقتدر که راه صلاح را از میان قتل و خون و مواد مییابد. کاش سینماگران ایرانی بفهمند که حتی راه انتقاد واقعی از دل خلق «قهرمان» در دل شرایط معیوب میگذرد.