فصل بازگشت پرندگان مهاجر

هانیه علی نژاد

جنگ هشت ساله ايران و عراق، پر از اتفاقات و لحظات دراماتيكي است كه ميتوان سال ها بدون تكراري شدن از آنها روايت كرد. سه دهه از جنگ گفته شد، از نبردها ، از شهدا، از مجروحين و جانبازان، از مفقودالاثرها، از اسرا، از خانواده ها و بي تابي ها و استقامت ها. اما اين همه آن چيزهايي نيست كه بايد بدانيم، حرفهاي ناگفته بسياري هنوز هست. سالها از آن ميگذرد و حرفها كهنه كه هيچ، تازه تر ميشوند.

دوربين ها بخشي از آن را ثبت كردند و قلم ها نوشتند تا براي ابد اين تاريخ ماندگار شود. تاريخي كه پر از قصه است. قصه هايي كه اتفاقا واقعي اند و  نه خيال و رويا. قصه هايي كه بيشتر از آن كه جنگي باشند، عاشقانه اند. عشقي بي واسطه به خدا، به وطن، به خانواده.

اسرا و قصه بازگشت شان هم يك قصه عاشقانه ديگر است. يك تراژدي عاشقانه. اگرچه آنطور كه بايد روايت نشده اند، چرا كه اساسا نميتوان رنج هاي اسارت را و عمق آن را به تصوير كشيد. رنج انسان هاي مبارزي كه فرقي نميكند با چه سني، سالها در زندان رژيم بعث ، طعم غربت و اسارت را چشيده اند. زندگي، عمر و جواني شان را به پاي وطن گذاشتند و خوب معني از دست دادن را ميدانند. زماني هم كه به وطن بازگشتند اگرچه  عزيز و محترم شمرده شدند و مردم آن ها را در آغوش خود جاي دادند، اما براي آنها همه چيز فرق كرده بود. زمان گذشته بود و اين گذر، تغييراتي را بوجود آورده بود. از شهر، كوچه، خيابان و خانواده گرفته تا خانواده هايشان. بعضا ديگر برايشان خانواده اي نمانده بود! خانه اي نمانده بود و كسي چشم به راهشان نبود!  به تعداد از دست رفته هايشان اضافه ميشد اما درد آنها يك درد دروني بود و شايد همين امر است كه روايت دقيق از آنها را سخت ميكند.

در طرف ديگر اين عاشقانه، رنجي است كه خانواده ي آنها متحمل شده اند. سالها  را در چشم انتظاري و بي خبري و در بي نشاني از گمشده خود گذراندند. حال خدا ميداند كه چه انتظارهايي كه به سر نرسيد، و  چه چشم هايي كه بدون ديدن عزيزشان، براي هميشه بسته شدند.

بيست و پنجم مردادماه، سالروز بازگشت اين پرندگان مهاجر به وطن است. سينما در تمام اين سالها تلاش كرده در كنار ساير هنرها، تا دين خود را به آنها ادا نمايد. فيلم هايي در سينماي دفاع مقدس ساخته شدند كه با زاويه نگاه متفاوت يا از سالهاي اسارت و زندگي در اردوگاه هاي بعث و يا به تبعات آن گريزي زده اند. فيلم هايي چون مردي شبيه باران، بوي پيراهن يوسف، كيميا، پرواز از اردوگاه، دستهاي خالي، بيداري روياها، اتوبوس شب، نفوذي و… .

اما هنوز هم قصه هاي نانوشته و ناخوانده اي هست كه منتظر روايت ما هستند. منتظر گوش هايي براي شنيدن و چشم هايي براي ديدن.

در ادامه به بررسي سه فيلم ” بوي پيراهن يوسف”، ” كيميا” و ” بيست و سه نفر” كه هركدام با مفهوم و زاويه نگاه متفاوتي به اسارت پرداختند، مي پردازيم:

بوي پيراهن يوسف | خورشيد بر مي آيد

بوي پيراهن يوسف، اثري از ابراهيم حاتمي كيا، روايتگر انتظار و عشقي پدرانه است. “دايي غفور” با بازي به يادماندني علي نصيريان، پدري است كه چشم به راه يوسفش مانده و بااينكه همه مي گويند او شهيد شده، سرسختانه بر نظر خود مانده است و برايش فرقي نمي كند كه به او بگويند كه مجنون است! اين سرسختي وجه اشتراك تمام كاراكترهاي اصلي فيلم هاي حاتمي كياست. چه در فيلم هاي قبل از “بوي پيراهن يوسف” و چه بعد از آن. شخصيت هاي محوري همه به نوعي سرسختي در خلاف جهت اطرافيان و محبطشان دارند.

اشتراك ديگر غالب فيلم هاي او در ميل به نمادگرايي و استعاره است. در “بوي پيراهن يوسف” از پلاك گرفته تا چراغ ها و ريسه هاي خانه دايي غفور و شكستن لامپ هاي خانه شيرين و باران شديد،  نماد و استعاره هستند. نمادهايي كه كنارهم قرار دادن آن ها ما را به مفهوم عميقي از انتظار مي رساند. تمام كاراكترهاي اين فيلم به نوعي منتظرند. از عمو غفور و شيرين تا نسرين و اصغر.  كارگردان حداقل در پايان بندي فيلم كليشه اي عمل نكرده و به انتظار همه ي آن ها پاسخ خوشايند نداده است و هركدام را با وجه متفاوتي از اين مفهوم روبرو ميكند.

تقريبا همه سكانس هاي فيلم در شب گرفته شده اند. گويي همه در يك شب ظلماني به سر مي برند و منتظر طلوع اند. منتظر برآمدن خورشيد. اين طلوع را ما بعد از سكانس هاي تونل كه در آن شيرين در يك حالت مستي عارفانه و شيدايي در خواب و بيداري قرار دارد ميبينيم. بعد از آن با جمعيت كثير مردم از اقوام مختلف و ورود اسرا اين طلوع شكوه و اوج بيشتري به خود گرفت. موسيقي احساسي و اثرگذار مجيد انتظامي قطعا بر شدت تاثير تك تك اين لحظات سهيم بوده است.

حتي كل فيلم را هم ميتوان نماد و استعاره اي از عصر انتظار و جامعه منتظر دانست كه در آن برخي عاشقانه منتظر وصل هستند و عده اي ديگر باورشان كمتر شده است.

اين فيلم اگرچه در ساخت متوسط است و اشكالاتي در فيلمنامه دارد و حتي در بيان مفاهيم كمي دچار شعارزدگي است اما محتواي خوبي را از مفهوم انتظار خانواده هاي رزمندگان و اسرا را ارائه كرده است كه در زمان خود زاويه اي تازه و بديع به جنگ هشت ساله بود.

عمو غفور نمونه ي كاملي از يك پدر ( و به طور كلي نماد خانواده) ي منتظري است كه چشم به راه يوسف هايشان مانده اند. آنهايي كه تنها منتظر يك نشانه از سالم و زنده بودن عزيزشان بودند تا كوچه ها را ريسه ببندند و منتظر قدمهاي آنها بر خاك وطن بنشينند.

كيميا |  به نام پدر

“كيميا” فيلمي از احمدرضا درويش هم مانند فيلم “بوي پيراهن يوسف” راوي رنج و عشق يك پدر است. در همان سكانس هاي اوليه سايه سنگين جنگ و حمله نظامي به خرمشهر را به خوبي شاهد هستيم و در همان دقايق ميبينيم كه اين مرد همه چيزش را از دست ميدهد. خانه، همسر، وطن و جواني اش را. بعد تفنگي بالاي سرش و شروع سالهاي اسارت. اسارتي كه اين بار همه زندگي اش را از او گرفته، سالهايي كه ميتوانست كنار فرزندش باشد و در آغوش خودش او را بزرگ كند، اما او همه چيز را باخته است و عادت كرده است به اين از دست دادن. وقتي هم كه از اسارت بازميگردد و سراغ دخترش ميرود و در مي يابد كه باز هم بايد فداكاري كند، باز هم بايد بگذرد.

چرا كه مهر پدري اش گره خورده با مهر مادرانه ي پزشك بيمارستاني كه دخترش در آن به دنيا آمده. در طرف ديگر داستان مادري است كه عاشقانه فرزند ديگري را بزرگ كرده است. او بعد از ، از دست دادن همسرش، به كيميا پناه برده و تنها انگيزه اش براي زندگي كردن است و به هر نحوي نميخواهد آن را از دست بدهد تا جايي كه مجبور به دروغ ميشود.

هردوي آنها خوب طعم از دست دادن را چشيده اند و تنها چيزي كه براي هردو مانده است ” كيميا” ست. جدالي دروني براي هردوي آنها شكل ميگيرد و در اين ميان پدر داستان با بازي اثرگذار زنده ياد خسرو شكيبايي كه حتي در ميميك چهره اش هم غم از دست دادن بيداد ميكند، از هركسي محق تر است اما زباني براي گرفتن حقش ندارد. هرچند كه قانونا مي تواند دخترش پس بگيرد اما انگار موانع دروني وجود دارند. او درونش را و خودش را سركوب ميكند و در سكوت نظاره گر ماجراست. دستانش را باز ميكند براي در آغوش كشيدن فرزندش تا لحظه اي دردش تسكين يابد، اما درست در همان زمان بين دو راهي قرار ميگيرد. در نهايت باز هم تسليم ميشود، اين بار هم فداكاري ميكند اما اين بار براي آينده و زندگي دخترش و براي عاطفه ي مادرانه و ترجيح ميدهد براي دخترش به جاي پدر ، ” آقاهه” باشد.

اگرچه “كيميا” از لحاظ فيلمنامه، خصوصا در بخش هاي پاياني مشكلاتي دارد اما روايت رنج و جدال دروني پدرانه است و نمايشگر سايه سنگين اسارت بر زندگي افراد است.

بيست و سه نفر | بزرگ مردان كوچك

در سينماي ايران يكي از مواردي كه كمبود آن به شدت حس مي شود، اقتباس از آثار و كتب داستاني و يا خاطرات است. در همه جاي جهان مرسوم است  كه از آثار داستاني كه قابليت اقتباس دارند، استفاده شده و آن را در مديوم سينما به نمايش ميگذارند.

“بيست و سه نفر” اقتباسي است از كتاب” آن بيست و سه نفر” نوشته ي احمد يوسف زاده، خاطرات اسارت بيست و سه نوجوان در خلال جنگ هشت ساله است. اقتباسي كه اگرچه دقيق و كامل نيست اما اگر اين اولين قدم براي ورود به اقتباس باشد، اثري قابل تقدير است.

“بيست و سه نفر”  به كارگرداني مهدي جعفري برخلاف دو فيلم معرفي شده قبلي كاملا در فضاي سالهاي اسارت قرار دارد. بيست و سه نوجواني كه درگير مانور تبليغاتي صدام شدند. نوجوان هايي كه زماني كه ميگفتند جنگ جاي بچه ها نيست اما آنها با ترفندهايي به ميدان نبرد آمدند و به قول راوي داستان ” آخه كي ميدونه آدم كي بزرگ ميشه، بزرگ يعني كِي و بچه يعني كي؟” . چنددقيقه اي از فيلم نميگذرد كه ما بزرگ شدنشان را ميبينيم. همراه باري كه روي دوششان مينشيند و سنگين تر از جثه ي آنهاست.

فيلم، ساده روايت ميشود و درگير زرق و برق هاي بصري نيست. درست به اندازه همان نوجوانان ساده و بي آلايش است. حتي از هرگونه شعارزدگي و جهت گيري هاي ايدئولوژيك دوري مي كند و تقريبا هر قشري با با هر تفكري مي تواند با اين فيلم و داستانش هم ذات پنداري كند. حتي اين سادگي در بازي نوجوانان هم هست، بازيگراني كه هيچ كدام چهره نيستند اما لحظات دلنشيني را با سادگي خود به نمايش ميگذارند. بازي اين نوجوانان با موسيقي متن آريا عظيمي نژاد در هم تنيده و لحظات دراماتيكي را برايمان خلق ميكند.

يكي از نكات جالب فيلم اين است كه اين بيست و سه نفر هركدامشان از نقاط مختلف ايران بودند، با لهجه هاي متفاوت و البته تيپ هاي متفاوت رفتاري ( همانطور كه در واقعيت هم چنين بود)  كه دركنار هم يك هويت و يك شخصيت واحد ايراني را به نمايش ميگذاشتند. حتي كارگردان ابايي در به تصوير كشيدن اختلافات و دعواهايي ميان آن ها ندارد.

اما نقطه ضعف اين فيلم، فيلمنامه است. بيست و سه نفر روايت چندگانه دارد. گويي كه فيلم از منظر چند راوي است و همين فيلم را به دو بخش مجزا تقسيم ميكند. بخش اول نوجوانان و اتفاقاتي كه آن ها پشت سر ميگذارند، و بخش ديگر ” ملا صالح” است و تا آخر فيلم معلوم نيست هدف غالب كاگردان، نوجوانان هستند و يا ملاصالح. تركيب اين دو، يك دستي را در سرتاسر كار حفظ نكرده است.

اما به طور كلي بيست و سه نفر اثر قابل تقدير در سينماي دفاع مقدس در دهه اخير است كه به لطف بازي دلنشين نوجوانان ميتوان گاهي از عيبهايش چشم پوشي كرد.

اين فيلم به خوبي نشان ميدهد كه رژيم بعث، عليرغم تبليغاتهايش، فرقي بين كودك و نوجوان و بزرگسال قائل نبوده و نوجوانان هم بهترين روزهاي عمرشان را كه ميتوانستند در كوچه ها بازي كنند، در اردوگاه هاي بعثي و پشت حصار و ديوارهاي بلند، مشغول اعتصاب بودند تا از آن ها سو استفاده نشود و تا پايان بر عقيده خود استوار بودند. همان بزرگمردان كوچكي كه به رغم سنشان، غرور و غيرتشان اجازه نداد در برابر سواستفاده ها و اجبارها سكوت كنند

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 − 3 =

دکمه بازگشت به بالا