سينما،عشق و دگر هيچ

هانیه علی نژاد

نميدانم وقتي برادران لومير سینماتوگراف را اختراع کردند و مردم را در گراند كافه پاريس جمع كردند تا از اولين آثارشان رو نمايي كنند و نشان دهند سینما یک هنر جمعی است، چه احساسي داشتند؛ يا حتي وقتي كه ژرژ ملي يس از سينماي علمي و تخيلي رونمايي كرد و به واژه خیال در سینما اصالت بخشید، و يا آلن كراسلند وقتي كه اولين فيلم ناطق را ساخت، و يا اوانس اوگانيانس كه اولين فيلم ايراني را ساخت، هركدام چه احساسي داشتند؟
شعف، اضطراب، هيجان و شايد هم ترس. ترس از مواجهه با مردمي كه با يك جهان جديد روبرو ميشوند. هر فيلمساز گويي كه يك جهان را خلق ميكند. جهان هايي كه گاه سياه و سفيدند و گاه رنگي، گاه صامت اند و گاه ناطق. جهاني موازي با جهان زندگي مخاطب و با قصه اي كه مختصاتش را فيلمساز تعيين ميكند.بی‌شك همه آنها در مسير خلق كردن، چشمه‌اي از آن درياي احساسات لوميرها و ملي يس و … را در وجودشان احساس ميكنند. چرا كه وجه اشتراک همه شان عشق به سينما است!
عشق به سينما كه ميتواند بيدار كننده تمام احساسات، عواطف و خرد انساني باشد.
سينمايي كه به ما قدرت سفري از روي صندلي هاي سالن سينما به جهان قصه و به زمان قصه داده است؛ که بتوانیم گاه روي سنگ فرش‌هاي پاريس قدم بزنيم، گاه در عالم خواب و رويا و در بي زماني باشيم، گاهي سري به عالم معنا بزنيم، گاهي هم در ميدان نبرد باشيم و… همه اينها تا بي نهايت ادامه دارند، چرا که زندگی بی نهایت است و سینما، شبه زندگی است.
در طول تاريخ سينما، فيلمها و قصه هايي بوده اند كه به هنر و صنعت فيلمسازي اشاره كنند ، از “تحقير” گدار و “سانست بلوار” بیلی وایلدر گرفته تا “روزي روزگاري هاليوود” تارانتينو كه از پشت پرده زندگي هنرمندان هاليوود سخن ميگويد. اما اگر بحث گره خوردن سينما و عشق باشد، بي شك “سينما پاراديزو” تورناتوره، تكرار نشدني است!

“سينما پاراديزو ” فيلمي خوش ساخت و روان،مثل يك شعر بلند است که هم عشق دارد و هم پند، هم تعليمي است و هم عرفاني. شعر پر احساسي كه موسيقي بي نظير انيو موريكونه اوج دهنده اين احساسات عميق است.
سينما پاراديزو عشق را با نگاه و روايتي صميمي و رئال و بدون اغراق به عميق ترين لايه هاي عواطف و احساسات ميپردازد و اوج و فرودش را در يك بازه زماني كودكي تا ميانسالي بررسي ميكند.

اين فيلم سه فصل دارد؛ فصل اول عشق سالواتوره به سينما كه موجب دوستي او با آلفردو آپاراتچي ميشود و او سالواتوره را به بالندگي و رشد در اين زمينه ميرساند.
فصل دوم، عشق سالواتوره به معشوقش الناست، عشق ايام جواني كه پر از شور و اشتياق است و در نهايت هجر و فراق كه جزء جدانشدني هر عشقي است و همين جدايي، موتور محرک او برا پی رسیدن به رویای کودکی‌اش و ایجاد نوعي بلوغ در سالواتوره ميشود.
فصل سوم در واقع فصل مشترك اين دو عشق است. گره خوردن اين دو محبت كه باعث شكوفايي كامل سالواتوره در زمينه سينما و فيلمسازي است. او با حرفهاي آلفردو از معشوقش( النا) عبور ميكند تا به رويا و عشق ديگرش (سينما) برسد اما در ميانسالي ميبينيم بااينكه به آرزويش رسيده اما همچنان دچار خلاء عاطفي و احساسی است که میتواند ناشی از تاثیر سانسوری باشد که از سینما به ارث برده و در زندگی اش نمود داشته.
يكي از نقاط قوت اين فيلم شخصيت پردازي قوي آن است. طوری که حتي خود” سينما پاراديزو” يك شخصيت انساني در نظر گرفته ميشود. برخورد آلفردو وسالواتوره با آن درست شبيه به برخورد با يك شخصيت انساني است كه جان دارد، عقل و عاطفه دارد. گاهي سانسور ميشود، گاهي مورد استقبال است، گاهي ترك ميشود، گاهي ميسوزد، گاهي هم تخريب ميشود.
اين فيلم به خوبي هم نشيني مردم را با سينما در طول نسل ها نشان ميدهد. همانقدر كه در ايام كودكي شخصيت، مخاطب زيادي داشته و هركسي با هر تفكري در سالن سينما حضو پيدا ميكرد، اما در ميانسالي اش نسل جديد مايلند اين سينما با چيز ديگري جايگزين شود. يكي از تلخ ترين لحظات و پراحساس ترين سكانس ها همين سكانس تخريب سينماست كه بدون حرف اضافه اي، بدون حرفهاي احساسي ميتواند اشك مخاطب را درآورد . چرا كه تورناتوره تا قبل اين سكانسها حرفهايش را گفته و ما در آن لحظات فقط ويراني آن را شاهد هستيم. ويران شدن “پاراديزو” پر از خاطره، پر از اشك، پر از لبخند، پر از شادي كودكانه ، پر از سانسور و.. . يك مكان كه نه، يك جهان در مقابل چشمانمان فرو ميريزد.
در سينما پاراديزو و قصه نوستالژيكش نه خبري از جلوه هاي بصري است و نه پيچيدگي روايي. مستقيم و ساده حرف ميزند. درست شبيه اينكه يك روز در يك كافه با تورناتوره نشسته باشي و او برايت همان شعر بلند را بخواند و تو بنشيني پاي حرفهايش و بشنوي، بعد هم به خودت بيايي و قهوه ات يخ كرده باشد و چشمهايت خيس.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت − چهار =

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا