روایت کوروش علیانی از سیاست بازنمایی جنگ در رسانه ملی

کوروش علیانی در واکنش به عدم پخش برنامه چراغ مطالعه در صفحه توییتر خود نوشت:

🔹بعد از پایان جنگ، رییس وقت صدا و سیما ممنوع کرده بود تصویری از جنگ یا متنی در مورد جنگ از صدا و سیما پخش شود.
استدلال؟ مردم نیاز به شادی دارند، جنگ آن‌ها را به افسردگی بازمی‌گرداند. برای همین مرتضی آوینی کار در گروه جهاد تلویزیون را رها کرده بود و رفته بود حوزه‌ی هنری.

🔹حوزه‌ی هنری هم که اول در باغ سبز به او نشان می‌داد، و گمان کرده بود مرغ تخم طلا را برده، بعدها سر خنجر و شقایق نشان داد که مشکلش دقیقاً «روایت اکنون» است، چه جنگ ایران و عراق، چه بوسنی. آن‌ها روایت نمی‌خواستند، کار کارمندی و شیک و پیک می‌خواستند. از مرتضی ساخته نبود خب.

🔹مداخله‌ی شخص رهبر نهایتا باعث شد «شهری در آسمان» آزاد شود و اجازه‌ی پخش در سیما بگیرد، اما سیاست همان بود که بود. یک باکس ناچار به روایت فتح داده بودند، اما جنگ همچنان بیرون از باکس ممنوع بود. روایت فتح گتوی بچه‌های جنگ بود.

🔹من مرتضی را هرگز ندیدم. یک بار تلفنی حرف زدیم و من جوان بودم و هیجان‌زده و او سخت تحت فشار بود و من بی‌خبر. با هم دعوا کردیم و بی خداحافظی گوشی را گذاشت.نه هیچ وقت با هم قهوه‌ای خوردیم که او حساب کند، نه هیچ وقت پس چک حقوق من را امضا کرد. آدمی بود برای خودش و من هم برای خودم.

🔹سرهنگی، بهبودی، و کمری را هم تا روز تشییع مرتضی ندیده بودم. آنجا میان غوغای مو این مدلی و ریش اون مدلی و پیرهن فلان شکلی و شلوار بهمان شکلی‌های شاعر و هنرمند و فلان سه تا آدم ساده دیدم که بار روایت جنگ به دوش آن‌ها بود. فقط رویم شد به بهبودی سلام کردم، دستش را گرفتم

🔹بهش گفتم «دیگه به تلویزیون که امیدی نیست، کتاب‌ها رو زمین نگذارید تو رو خدا» که دستم را با مهر فشار داد و دشنامی به خودش داد.

🔹این که چه طور پای من به روایت فتح بعد از مرتضی باز شد و چه طور انتشاراتی راه افتاد و چه طور ما شروع کردیم از جنگ نوشتن خودش داستانی است مجزا. به خدا رویمان نمی‌شد برویم بگوییم آقای بهبودی یک خط قرمز توی کار ما بکش، معلمی کن. نه. همه‌ی راه را خودمان رفتیم. ما بودیم و مصاحبه‌ها.

🔹مصاحبه‌های بازمانده از زمان جنگ توی آرشیو، گاه بی نظم، گاه با تصویر مخدوش، گاه متن پیاده شده بود و فایل دیگر از میان رفته بود.
ما یک جنگ تقریبا بی فاصله پیش رو داشتیم و مدادهای تراشیده توی دستمان. همین. باید می‌نوشتیم و نوشتیم.

🔹پیش از این هم بارها گفته‌ام. تقریبا تمام مخالفتی که با ما می‌کردند این بود که شما دارید از جنگ قداست‌زدایی می‌کنید. یعنی چه که شهید توی مدرسه دعوا کرده؟ یعنی چه که سنگ زده به شیشه‌ی همسایه؟ یعنی چه که توی وصیتش این جوری اون جوری نوشته، یعنی چه که همسرش را بوسیده؟

🔹از یکی از شهیدان شاخص جنگ دست نوشته‌ای هست که خدایا من دارم می‌رم اما زن جوون و بچه‌هام رو به کی بسپرم؟ این اوج رنج و تعالی همزمان یک انسان است و از ما می‌خواستند آن رنج را سانسور کنیم. همه‌اش تعالی باشد، همه‌اش ملکوت باشد. ما اینکاره نبودیم. نیستیم. نخواهیم بود.

🔹شهیدان از چشم ما انسان‌هایی هستند مانند ما، با جسارت به‌جا. این جسارت که در عین درک کامل لذت‌بخش بودن زندگی، زندگی خود را فدای زندگی جامعه کنند. نه یک مشت فرشته ملائکه‌ی فرازمینی که آمده باشند یک مانوری اجرا کنند و ما را مبهوت کنند و بروند.

🔹ما هنوز همین هستیم. به گمان من چهره‌ی جنگ یک سند است. اگر خطی یا خالی یا رد زخمی یا زگیلی یا لبخندی یا موی پریشُفته‌ای یا ریش تُنُکی یا یقه‌ی کیپی دارد این‌ها همه سند است و ما حق رتوش نداریم. حق نداریم گریم کنیم، رتوش کنیم، پروتز بگذاریم، عروسش کنیم، دامادش کنیم.

🔹از آن طرف هم حق نداریم دست ببریم. حق نداریم عکس چهل و هفت سالگیش را جای ۱۸ سالگی جا بزنیم و دوربین را روی چروک‌هایی زوم کنیم که آن زمان اصلا نبوده. حق نداریم وقت فیلم گرفتن کنتراست و بالانس نور و چیزهای دیگر را در دوربینمان دستکاری کنیم تا روضه خوانی یخش بگیرد.

🔹خصوصا که آن روضه هم روضه‌ی ساده‌دلان نیست، روضه‌ای است که خواننده قبل آمدن به مجلس پاکت را گرفته و سه بار هم شمرده.
ما راوی جنگ هستیم. بر سر سانسور نکردن و بزک نکردن جنگ بارها جنگیده‌ایم و باز هم خواهیم جنگید به یاری خدا.

🔹از آن طرف اگر کسی دنبال ساختن تصویری رعب‌آور از جنگ است که آخرش بگوید جنگ چی است؟ در برابر هر حمله باید دست تسلیم بالا برد، با نشان دادن پیروزی آن جنگ به جنگ با این خباثت هم خواهیم آمد.
این از مقدمه.

🔹ذی‌المقدمه را باید زمانی دیگر و جایی دیگر و طولانی بنویسم. آنچه پیشتر هم گفته بودم را یادآوری می‌کنم که گفت‌وگوی خوب تلویزیونی به سه اعتماد پیاپی نیاز دارد؛ اعتماد به خود، اعتماد به گفت‌وگو کننده و دستگاه پخش‌کننده، و نهایتا اعتماد به مخاطب.

🔹آدم‌های زیادی به هم قول می‌دهند، با هم دست می‌دهند، تا یک برنامه‌ی تلویزیونی شکل بگیرد، و همه‌ی این‌ها بنا است خدمتگزار مهمان و مخاطب باشند. من کارمند صدا و سیما نیستم. تعهدم به سیما حداقلی است و در راه تولید برنامه‌ی خوب. به تهیه‌کننده قول‌هایی داده‌ام، به مهمانان هم.

🔹مراقب بوده‌ام که این قول‌ها یکدیگر را نقض نکنند. من قول داده‌ام که به محض یافتن اطلاع دقیق از دلیل جابه‌جایی برنامه‌ی دیشب خبر دقیق بدهم، خواهم داد، اما وقتی مطلع شوم، نه وقتی حدس بزنم. دیگری اگر دوست دارد حدس بزند، من مخالفتی ندارم. حدس هم می‌تواند آغاز شناخت باشد.

🔹اگر همان‌جا متوقف نماند و آدم بگردد و ببیند شواهد جدی را تایید می‌کند یا نه. در مورد ارتباط این برنامه‌ها با مستند حسین باستانی کافی است بدانید من هر روز با تی‌شرت سیاه وارد استودیو شده‌ام و آنجا پیراهن عوض کرده‌ام، ضبطها پیش از عاشورا انجام شدند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هشت − 7 =

دکمه بازگشت به بالا