هناس؛ نفسی که بغض شد
هانيه علینژاد
هناس در یک جمله کوتاه و فشرده یک فیلمی است که با تمام ضعف هایی که در فیلمنامه است ، از تک و تا نمی افتد و با ریتم خوبی جلو می رود. بستگی دارد زاویهی دیدمان سمت چه کسی باشد و روی چه کسی زوم کند. اگر زاویه نگاهمان سمت بازی بهروز شعیبی و نامناسب بودن او برای این نقش”شهید داریوش رضایینژاد “برود، شاید نظرات متفاوت باشد با وقتی که قهرمان اصلی قصه را “شهره” در نظر بگیریم.
از نظر من شخصیت قهرمان فیلم “شهره پیرانی” است که با بازی خوب مریلا زارعی و موسیقی متنی که به خوبی روی لحظات نشسته است،ما را با خود همراه میکند و به دل قصه ای پر التهابِ درونی میبرد. التهاب در کنار محبت و عشق و عواطفی زنانه در سخت ترین و پرتنش ترین روزهای زندگی یک زن.
اگر بخواهیم شخصیت اصلی را “داریوش ” در نظر بگیریم فیلمنامه باگ های زیادی دارد این که او بر روی چه پروژه ای کار میکرد و یا دلیل اصلی خصومت “فرهاد” که ضدقهرمان داستان است و هزار سوال دیگر.
اما اگر “شهره” را مرکز اصلی فیلم بدانیم گنگ و مبهم بودن نقاطی از فیلمنامه چندان به چشم نمی آید. چرا که ما هم قرار است مانند او خیلی چیزها را ندانیم. شاید به مصلحتمان نباشد که بدانیم!
فیلم تمام تلاشش را کرد که شعار ندهد. تلاشی که در یک سوم پایانی فیلم چندان موفق نبود اما در عین حال کارگردان سعی کرد از شهید و همسرش بت نسازد و بدون پرده به تماشای زندگی خصوصی شان بنشینیم و حتی درگیری های میانشان را ببینیم.
ما از همان ابتدا سرانجام فیلم را میدانیم؛ اما کشمکشی که نویسنده ایجاد کرده است مخاطب را تا انتها با خود میکشاند و خسته اش نمیکند. مخاطب با “شهره” جلو میرود و در انتها دست در دست آرمیتا به سمت نور میرود. به سمت سفیدی؛ به سمت صلح و آرامش…
هناس یعنی نفس؛ نفسی که در سینه ماند و برنیامد؛ نفسی که بغض شد و در گلو نشست!