در عصر پلنرها تو پلنر کتاب باش!
مریم رحیمیپور
وقتی خیلی کوچک بودم مثل یک کرمابریشم که ولع جویدن برگهای توت را دارد، کتاب میخواندم. مادربزرگم در همان سالها یکبار خیلی جدی توصیه کرد که دفتری بردارم و لیست کتابهایی را که خواندهام در آن بنویسم. او مادربزرگ بسیار مهربانی بود و معمولاً برای ما نوههایش هیچ بکن، نکنی نداشت ولی این حرف را خیلی جدی و قاطع زد. من هم یک دفتر برداشتم و تلاش کردم در آن اسم کتابهایی را که خواندهام بنویسم. بعدتر احساس کردم مادربزرگ که چند کلاس بیشتر سواد ندارد، خیلی از کتاب و کتابخوانی چیزی متوجه نمیشود و حتماً همینطور یک چیزی گفته است. اصلاً چه نیازی است که اسم کتابهایی را که خواندهام بنویسم؟ وقتی همهشان را یادم میماند؟
بخت با من یار بود و حافظه خوبی داشتم، از طرفی تعداد کتابهای مخصوص کودک و نوجوان در آن زمان اینقدر زیاد نبود و ناچار بودم هر کتاب را چندین بار بخوانم، به همین خاطر تقریباً غیرممکن بود که چیزی از خاطرم برود اما با وجود این یک روز به خودم آمدم و متوجه شدم که داستانهایی در ذهنم است که منشأشان را نمیدانم و حاصل کتابهایی است که از کتابخانۀ مدرسه قرض گرفتم و اسم هیچکدامشان هم خاطرم نیست. یاد حرف مادربزرگم و قضاوت احمقانۀ خودم افتادم، آن زمان دیگر خیلی بزرگ شده بودم و خودم در یک فایل روی کامپیوترم، اسم کتابهایی راکه خوانده بودم مینوشتم ولی برای یادآوری کتابهای گمشده در دالان حافظه خیلی دیر شده بود.
ایدۀ پلنر کتاب خیلی پیش از این به ذهنم رسیده بود، آن زمان که پلنرها به اندازۀ امروز رایج نبودند (که خیلی هم از آن دوران نمیگذرد) اسمش را گذاشته بودیم «دفتر کتابخوانی». بدین ترتیب با کمک یکی از دوستانم که طراح گرافیک بود، صفحه به صفحهاش را طراحی کردیم و دست بچههای کلاس دادیم. دفتر فوقالعادهای هم از آب در آمد. صفحۀ اولش شناسنامه کتابخوان مورد نظر بود و میتوانست مشخصاتش و کتابهایی که دوست دارد را یادداشت کند، صفحۀ دوم طرحی گرافیکی از یک کتابخانۀ بزرگ بود که بچهها میتوانستند نام هر کتابی را که خواندند بنویسند. باقی صفحات یک الگوی تکرارشونده داشت؛ بخشی برای مشخصات کتاب، دو صفحۀ خط دار برای نوشتن خلاصۀ و نظرشان در مورد کتاب، یک صفحۀ هم برای نوشتن اطلاعات نویسنده و جملاتی از کتاب که دوست داشتهاند. بخشی را هم برای این قرار داده بودیم که اگر جلد کتابی را دوست نداشتند آن را مجدداً طراحی یا نقاشی کنند و در دفترشان بچسبانند و در پایان هم یک شناسنامۀ دیگر، برای کتابخوانی که از ابتدای شروع کردن این دفتر تغییر کرده و حالا آدم جدیدی شده است و نیاز به شناسنامۀ جدیدی دارد.
چند وقت پیش در یک کتابفروشی دیدم که نشر هوپا هم، چنین ایدهای را عملی کرده و اسمش را گذاشته «دفتر یادداشت یک خورۀ کتاب» که این دفتر هم بخشهای مختلفی داشت؛ لیستی برای کتابهایی که خریدهایم یا قرض گرفتیم و قرض دادیم. همچنین بخشی برای نوشتن مشخصات کتابهایی که خواندهایم، چند ردیاب کتاب که نشان میدهد در هر ماه و هر روز چند صفحه کتاب خواندیم و بخشی برای کتابهای ویژهای که دوستشان داشتیم تا نظرمان را در مورد آن بنویسیم، بخشی هم برای شخصیتهایی که دوستشان داریم و یک قسمت هم برای نوشتن ایدههایی که حین خواندن کتابها به ذهنمان رسیده است.
قیمت «دفتر یادداشت یک خورۀ کتاب» زیاد بود. بیشتر از صد هزار تومان، پس چیزی نبود که بتوان برای همۀ بچههای یک کلاس تهیه کرد یا حتی به گروهی از کتابخوانها هدیه داد. اما همانطور که همه میدانیم بهترین پلنرها آنهایی نیستند که بهصورت آماده از کتابفروشیها میخریم. پلنرهای خوبتر آنهایی هستند که خودمان صفحه به صفحهاش را مطابق نیازمان طراحی میکنیم.
چند وقت پیش یک کتاب خواندم با اسم «منتقد کوچک» که در آن دختر نوجوانی که آرزو داشت منتقد غذا شود به توصیۀ خالهاش نقد هر غذایی که خورده بود را نوشته و چندین دفتر از تجربیاتش را ثبت کرده بود که در ادامه هم یک منتقد حرفهای غذا شد. اگر به توصیۀ مادربزرگم گوش کرده بودم احتمالاً من هم امروز چندین دفتر مملو از نظراتم در مورد کتابها داشتم و احساساتم بعد از خواندن هر کتاب در هزارتوی تاریخ ناپدید نمیشدند.
این متن هم برای این است که نوۀ خوبی باشم و از شما بخواهم که در عصر پلنرها، دنبال یک پلنر کتاب باشید، همین امروز و فردا برای خودتان (یا بچههایی که اطرافتان میبینید) یک دفتر تهیه کنید و پس از خوشگلسازیاش از کتابهایی که خواندهاید، بنویسید. پشت پلنر نشر هوپا ناشر اینطور تبلیغ کرده بود «اگر تو هم کتاب نمیخوانی اما دوستداری بالاخره یک روز شروع کنی، اگر کتاب میخوانی اما دوستداری بیشتر بخوانی، اگر کتاب نصفهنیمه زیاد خواندهای و نتوانستی تمامشان کنی، اگر برای کتاب خواندن نیاز به برنامهریزی داری، اگر دوست کتابخوانیداری که نمیدانی چه هدیهای به او بدهی، پس این دفتر مخصوص توست!»