تقابل فرهنگی و اعتقادی گانگستر فرانسوی و وکیل آلمانی
رمان «کسی روی گورم راه میرفت» اثر فردریک دار دو شخصیت محوری دارد؛ گسلر وکیل میانسال آلمانی و دیگری فرانک گانگستر جوان فرانسوی که از نظر فرهنگی و اعتقادی تفاوتهای جالبی با یکدیگر دارند.
صادق وفایی: ترجمه عباس آگاهی از رمان «کسی روی گورم راه میرفت» نوشته فردریک دار، بهمنماه ۱۴۰۱ توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شد. اینرمان برای اولینبار سال ۱۹۶۳ منتشر شد.
رمانهای پلیسی دار درباره زندگی مردم عادی و اقشار مختلف جامعه هستند و این نویسنده گاهی از ملیتهای مختلفی جز فرانسوی هم برای ساخت و پرداخت شخصیتهایش بهره میبرد.
در ادامه به نقد و بررسی رمان «کسی روی گورم راه میرفت» میپردازیم:
* طرح و شخصیت؛ فرارکردن یککار شخصی است
طرحی کلی قصه «کسی روی گورم راه میرفت» از اینقرار است که یکگانگستر فرانسوی بهنام فرانک که جوان است و سن زیادی هم ندارد، بهدلیل کشتن یکپلیس آلمانی به حبس ابد در زندانی در هامبورگ محکوم شده و دوران حبس خود را میگذراند. دختر مورد علاقهاش با نام لیزا با همراهی عاقلهمردی آلمانی که مشغول به وکالت است و گسلر نام دارد، تلاش میکند او را از زندان نجات دهد و در نهایت با طرح نقشه فراری که چند آدمکش و بزهکار فرانسوی و آلمانی درگیرش هستند، فرانک به بیرون زندان منتقل میشود. نقشه نهایی هم از اینقرار است که گروه اجراکننده فرار بهجز وکیل آلمانی، سوار کشتی شده و به دانمارک بروند. از ابتدا هم مساله سوارشدن به کشتی و دیر رسیدن به آن، عاملی برای تزریق هیجان و اضطراب به داستان است. در نهایت هم وقتی صدای بوق کشتی خاموش میشود، فرانک میمیرد.
قصه با واشکافی شخصیتهای گسلر و لیزا و عشق افلاطونی شکلگرفته بینشان شروع میشود که ملاحظهکاری آلمانی گسلر مانع از پیشرفتن و سوءاستفاده از آن است. اما از جایی که فرانک از زندان بیرون آمده و دوباره رهبری باندش را به عهده میگیرد، گویی بناست قصه روی محور شخصیت او بگردد. با اینحال، اینگونه نیست و شخصیت جوان و فعال فرانک، تحتالشعاع جاافتادگی و آرامش وکیل آلمانی میشود. در مجموع فرازی از کتاب میرسد که مخاطب متوجه میشود، «کسی روی گورم راه میرفت» قصه تقابل فرانک و گسلر است: «فرانک از درماندگی گسلر ناراحت شده بود. او با سکوت و بیحرکتیاش به او مسلط بود. به صخره پرشیب و بلندی شباهت داشت که فرانک، بیهوده مشتهای خود را روی آن میآزرد.» (صفحه ۱۴۰)
وقتی هم فرانک با بدخلقی و شکاکیت بیش از حد خود همه اعضای گروه را به ستوه میآورد، در قدم پایانی در دوئل دونفره او و گسلر، وکیل آلمانی به اینجمعبندی میرسد: «من فکر میکنم شما برای زندان ساخته شده بودید. دست کم ناچار نبودید تصمیم بگیرید. میتونستید در ناامیدیتون جا خوش کنید.» علت ایننتیجهگیری این است که گانگستر فرانسوی با به هم ریختن آرامش گروه، به ایننتیجهگیری فلسفی میرسد که «فرار، چیزیه که از درون آماده میشه.» به اینترتیب فرانک جملات و فرازهایی را درباره مفهوم فرار مطرح میکند که بارزترینشان از اینقرار است و در آن، تلاش گروهش برای فراریدادنش از زندان را کاری عبث و بیهوده ارزیابی میکند: «فرار کردن یک کار شخصیه. کسی رو فراری نمیدن: آدم خودش فرار میکنه. منو هیچکس باخبر نکرده. من مثل مردهای توی تابوتش، بین چهاردیواری خودم بودم. حتی نمیدونستم که کسی داره روی گورم راه میره!» (صفحه ۱۴۳) علت وجود اینآتش در درون فرانک، تقابل فضای زندان با آزادیِ بیرون از زندان است که در آن، با مساله عشق گسلر به لیزا روبرو میشود و تحملش را ندارد. او بهطور مصرانه پیگیری پاسخ اینسوال است که در دوران پنجساله حبساش، لیزا و وکیل آلمانی «اغلب» با یکدیگر ملاقات داشتهاند یا نه؟ و جمله محوریاش در اینزمینه هم که توسط فردریک دار در جهت شخصیتپردازی او استفاده شده، به اینترتیب است: «قبول آزادی به این قیمت (که متوجه شود گسلر به لیزا علاقه دارد) در حد تواناییام نیست. شما اغلب با هم ملاقات داشتید؟»
با برگشت به بحث طرح داستان، همانطور که اشاره شد، پایان داستان با مرگ تراژیک فرانک همراه است؛ اعضای گروه تبهکاری سوار کشتی میشوند اما فرانک و لیزا که در مثلث خود با گسلر گرفتار شدهاند، باز میمانند. در دقایق باقیمانده تا حرکت کشتی از بندر، فرانک که توانایی هضم و تحمل مساله عشق لیزا و گسلر را ندارد، اسلحه را به دست دختر میدهد و از او میخواهد گسلر را هدف قرار دهد تا دلش آرام بگیرد. اما لیزا در نهایت بهسمت فرانک نشانه رفته و ۴ گلوله بهسمتش شلیک میکند. سپس بالای سرش گریه میکند و با جملاتی که نویسنده در دهانش گذاشته، نشان میدهد واقعا عاشق و منتظر فرانک بوده است: «دانمارک به هیچ دردی نمیخوره و مرگ گسلر هم هیچ دردی رو شفا نمیده. اگر مطمئن بودم که مرگ اون میتونه تو رو آروم کنه، ممکن بود اونو بکشم، فرانک. قسم میخورم که اونو میکشتم.» (صفحه ۱۵۰)
فصلهای اینرمان، بسیار ضربتی هستند و اتفاقات درونشان با سرعت جریان پیدا میکنند. با گذشت ۷ صفحه اول است که معلوم میشود ماجرا از چه قرار است و خودروی ون خارجشده از زندان، بناست در چه دامی بیافتد. همچنین پس از صفحات اول است که طرح داستان بهمرور برای مخاطب مشخص میشود؛ اینکه گانگستری فرانسوی پنجسال در حبس بوده و بناست با یکنقشه و توطئه از پیشطراحیشده فرار کند.
سربازرس قصه هم که توطئه و مرگ پلیسهای انتقالدهنده فرانک را کشف میکند، شخصیت محوری قصه نیست. او مردی چاق و چله، پریدهرنگ و موبور با قیافهای نامطبوع است که با وجود تاثیرش در قصه، به اندازه فرانک و گسلر مهم نیست.
* تقابل فرهنگ و عشق فرانسوی و آلمانی
همانطور که پیشتر اشاره کردهایم، شخصیتهای رمانهای فردریک دار از ملیتها و پیشههای مختلفی تشکیل شده و طیف متنوعی دارند. همینعامل هم در رمانهای مختلفش بهعنوان یک پیشران محرک و جلوبرنده داستان، مورد استفاده قرار میگیرد. با اینالگو در رمان «کسی روی گورم راه میرفت» هم بخشی از جذابیت و پیشبردن قصه به تقابل فرهنگهای فرانسوی و آلمانی وابسته است. شخصیت آلمانی گسلر در صفحات ابتدایی کتاب اینگونه معرفی میشود: «مردی حدود چهل ساله. بور و بسیار آلمانیمآب بود. طرز رفتار آدمی بانزاکت، ظاهری غمگین و کمی از مدافتاده.» (صفحه ۱۵) که میگوید در کشورش، دستورهای مغایر، هیچوقت در دقیقه آخر صادر نمیشوند. اینشخصیت لبخند غمانگیزی دارد و همهچیز در نزدش جدی و غمانگیز است.
راوی دانای کل داستان که میدانیم فردریک دار و یکفرانسوی است، گسلر را مردی جدی با رفتار خشن توصیف میکند و میگوید نزاکت اینشخصیت، هرگز در لفافه ملاطفتآمیز پیچیده نبود و به رغم مهربانیاش، سرد و خشک باقی میماند. در فرازی از متن، راوی داستان قضاوت یکی از شخصیتهای فرانسوی را درباره گسلر اینگونه ارائه میکند: «گسلر او را به یاد یک نخل میانداخت. راست، سخت و زبر بود، ولی قلبی آکنده از محبتی بیپایان داشت.» (صفحه ۲۲) با وجود خشکی و بیعاطفهبودن ظاهری گسلر، مرد میانسال و جاافتاده آلمانی اینقصه، عاشقپیشه نیز هست. اما جنس عشق و عاشقیاش کاملا متفاوت از عاشقبودن پرهیاهوی شخصیت فرانک است. یکی از لحظات جالب و مهم داستان، جایی است که فرانک، گسلر و لیزا را مجبور به اعتراف به عشق میکند. گسلر نیز که خسته از موشوگربهبازی با گانگستر جوان است، میگفت عاشق لیزا بوده است. در مقابل لیزا از گسلر سوال میکند چرا به سخنان بدبینانه فرانک اعتراض نکرده است. پاسخ مرد آلمانی ازجمله فرازهای جالب «کسی روی گورم راه میرفت» است: «لیزا معذرت میخوام. ولی شنیدن این دروغ، دلپذیرتر از اون بود که بخوام نپذیرمش.»
آدابدانی مرد آلمانی و بیادبی بزهکاران فرانسوی، نکته دیگری است که در یکی از صحنههای رمان به چشم میآید. وقتی فرانک قصد دارد لباسش را عوض کند، بهجز گسلر آلمانی که رویش را برمیگرداند تا شاهد تعویض لباس او نباشد، شخصیتهای فرانسوی قصه روی خود را برنمیگردانند. به جز اینمطلب، فرانسویهای داستان، مردمی معتقد به خرافات تصویر میشوند. یکی از آنها، شخصیت پولو است که «وقتی قمر در عقرب میشد، او بینهایت روشنبین و خونسرد میشد. » (صفحه ۱۲)
یکی دیگر از تقابلهای آلمانی _ فرانسوی اینداستان، مربوط به چگونگی مواجهه با اضطراب توسط لیزای فرانسوی و گسلر آلمانی است. در یکی از لحظات پیش از آزادی فرانک، لیزا صلیبی روی سینه خود ترسیم میکند که باعث میشود گسلر درباره اعتقادات مذهبیاش سوال کند: «شما اعتقاد مذهبی دارید؟ _ نه ولی باید به هرچیزی متوسل شد. گسلر لبخندی زد و گفت: این خیلی فرانسویه.» در لحظهای هم که گسلر پیش از رسیدن فرانک میخواهد وداع آخر را با لیزا داشته باشد، جمله متناقض جالبی به زبان میآورد: «من خیلی ایمان ندارم، ولی در پناه خدا باشید لیزا!» درباره بحث اعتقاد به خدا و مذهب، بد نیست اینجمله شخصیت فرانک را هم مرور کنیم که در بحث و جدالهایش میگوید: «در کلیسا، آدم خداوند رو نمیبینه، ولی فکر میکنه اونجاست.» (صفحه ۱۱۹)
نظم و ترتیب و قابل اطمینانبودن تولیدات صنعت آلمان هم از دیگر موضوعاتی است که در فرهنگ عامیانه مطرح میشود و فردریک دار در ساخت شخصیتهای داستانش از آن بهره برده است. بهعنوان مثال در جایی از داستان پولو برای تعریف از دستگاه رادیو که موسیقی پخش میکند، میگوید «صدای خوبی داره. حس میکنی که ساخت آلمانه.» (صفحه ۲۷)
اما همانطور که به ساخت شخصیت گسلر در رمان «کسی روی گورم راه میرفت» اشاره کردیم، باید چگونگی ساخت و پرداخت کاراکتر فرانک فرانسوی را هم در نظر داشته باشیم. او حدودا ۳۰ ساله است و بهگفته راوی قصه، «به همانخونسردی و خوشتیپی گذشته». به رغم دستبندی هم که به مچهایش دارد، حالتی راحت و آسوده را متبادر میکند؛ احتمالا چیزی شبیه تصویر آلندلون در نقش دزدها و خرابکاران فیلمهای سینمایی فرانسوی که جذاب و برای مخاطب، دوستداشتنی است. البته فردریک دار در ساخت اینشخصیت، در دام کلیشههای متداول افتاده است. شاید هم کلیشه خلافکار شاعرمسلک را از روی ایناثر دار ساخته باشند اما بههرحال، فرانک با وجود آدمکشی و بیرحمیاش، واکنشهای شاعرانه حیرتآور داشته و دارد و بهعنوان یکموجود خشن و خونسرد، گاهی در ورطه ساختگی شعر و احساسات میرود. راوی داستان درباره نمود اینحالت فرانک میگوید: «به نظر میرسید که میخواهد خودش را تطهیر کند، معطر سازد. ولی از اینافسردگیهای عجیب، خشنتر و تلختر بیرون میآمد.» (صفحه ۵۲) اینتصویر هم در عالم سینما، معادل تصویر گری اولدمن در نقش پلیس فاسد فیلم «لئون (حرفهای)» است که علیرغم شخصیت بیرحمش، عاشق موسیقی و بتهوون است.
مقابل رفتار آرام و متفکرانه گسلر آلمانی، رفتار خامدستانه و واکنشهای سریع فرانک فرانسوی قرار دارد. راوی قصه در حال روایت گذشته فرانک و لیزا، میگوید «زمانیکه برای رفتن به رستوران یا نمایش بیرون میرفتند و مردی با سماجت زیاد به لیزا نگاه میکرد، فرانک رسوایی به پا میکرد: به مرد گستاخ سیلی میزد یا لیزا را مجبور میکرد به خانه برگردد.» (صفحه ۱۰۵) در کند و کاو شخصیت فرانک، مشخص میشود مشکل روانیاش مربوط به کودکی است و از آندوران، از اعداد نفرت داشته است؛ از زمانیکه باید در خودرو منتظر پدرش میمانده و ثانیهها را میشمرده است.
اما با توجه به روحیه شاعرانهای که در شخصیت فرانک اشاره کردیم، بد نیست به یکی از بحثهای دیگر او و گسلر هم درباره شهر پاریس که یکی از تعصبات فرانسویهای بهظاهر متمدن است، بپردازیم. فرانک جملات شاعرانهای درباره پاریس دارد و گسلر در پاسخ به اینسوال او که از پاریس خوشش میآید یا نه، میگوید «پاریس شهر بسیار آسیبپذیریه!» فرانک فرانسوی هم در چند فراز دیگر به مرد آلمانی کنایه میزند؛ یکی از اینکنایهها درباره ممنوعیت حکم اعدام در آلمان است که مرد فرانسوی با جملهای نیشدار میگوید «اونقدر زیاد شده بود که از مد افتاد.» کنایه دیگر فرانک به گسلر هم درباره رمانتیک و عاطفیبودن است: «بله. یک آلمانی باید اینو خیلی خوب بفهمه، بهخصوص اگه عاشق لیزا باشه، مگه نه؟»
* اشارهای کوچک به زنان؛ همهچیز را خراب میکنند!
رمان «کسی روی گورم راه میرفت» بهخلاف بسیاری دیگر از آثار فردریک دار، رمانی کاملا مردانه است و شخصیت لیزا با وجود کنشگری و حضورش در قصه، در سایه تقابل گسلر و فرانک قرار دارد. تنها اشارهای که در اینرمان درباره روابط زن و مرد میشود، در فرازی است که در لحظات اولیندیدارِ پس از آزادی فرانک در مخفیگاه بندر، لیزا بهسرعت از او میپرسد چرا جواب نامههایش را نمیداده است. فرانک نیز با خود فکر میکند: «زنها همهچیز را خراب میکنند چون وقتشناسی بلد نیستند. هنوز خیلی زود بود که به اینموضوع پرداخته شود.» (صفحه ۵۴)
* جملات قصار
اینکتاب هم مانند دیگر آثار دار، هرچند کمتر اما دربرگیرنده جملات قصاری است که نویسنده در بیان شخصیتهای داستانش بیان میکند. دوجمله مهمی هم که در اینکتاب جلب توجه میکنند، بهترتیب از زبان پولوی آدمکش و دیگری از زبان گسلر آلمانی که مرد قانون است، بیان میشوند:
* «برای آدمهای شرافتمند بهندرت پیش میآد که فرصت منحرفشدن پیدا کنن!» (صفحه ۱۵)
* «وقتی نمیتونیم چیزی رو که از دستمون میگریزه حفظ کنیم، بهتر اینه که اونو هدیه کنیم. این اسمش سخاوت نیست، خودخواهیه.» (صفحه ۲۴)
منبع: مهر