ماجرای وزیر روشنفکری که با زنبیل به خرید می‌رفت

خواهر شهید «محمدجواد تندگویان» وزیر اسبق نفت می‌گوید: برادرم در محله با زنبیل برای مادرم خرید می کرد. همه می گفتند آقا جواد شما وزیر هستید به ما بگویید برایتان خرید می کنیم. می گفت من همان جواد قبل هستم.

محمدجواد تندگویان ۲۶ خرداد سال ۱۳۲۹ در خانی آباد تهران به دنیا آمد. پدرش، حاج جعفر، در میدان بهارستان مغازه کفاشی داشت. وی علوم مقدماتی قرآنی را نزد پدرش فراگرفت و با حضور در مسجد بینایی و هیئت‌های بنی فاطمه و فاطمیون خانی آباد با تعالیم دینی آشناتر شد. پس از گذراندن دوره ابتدایی دوره متوسطه را در سال ۱۳۴۲ در دبیرستان جعفری اسلامی آغاز کرد.

محمدجواد در قیام ۱۵ خرداد تحت تأثیر قرار گرفت و با نهضت و افکار امام خمینی (ره) آشنا شد. در سال ۱۳۴۶ دوره متوسطه را با موفقیت به پایان رساند و از نیمه اول سال تحصیلی ۱۳۴۷ـ ۱۳۴۸ تحصیلات خود را در دانشکده نفت آبادان آغاز کرد، بلافاصله با انجمن اسلامی دانشجویان همکاری و در مدتی کوتاه عضوی بسیار فعال و مؤثر شد. او از شخصیت‌هایی چون مرتضی مطهری، علی شریعتی، محمدتقی جعفری برای ایراد سخنرانی در دانشکده نفت دعوت کرد و هم زمان با این اقدامات، با انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی خارج از کشور به همکاری و تبادل افکار پرداخت سال ۱۳۵۱ دوره کارشناسی مهندسی پتروشیمی را به پایان رساند و در پالایشگاه نفت تهران به کار مشغول شد. وی در شهریور ۱۳۵۲، حدود یکسال پس از فارغ التحصیلی ازدواج کرد پس از آن در آبان ۱۳۵۲ به آبادان رفت تا فعالیت‌های انجمن اسلامی دانشکده نفت آبادان را گسترش دهد اما با اعمالِ فشار ساواک از پالایشگاه تهران اخراج شد.

محمدجواد ۱۳ آبان ۱۳۵۲ در پالایشگاه تهران دستگیر و حدود هفت ماه در سلول انفرادی زندانی شد، دادگاه او را با احتساب مدت بازداشت به یکسال زندان محکوم کرد. در آبان ۱۳۵۳ از زندان آزاد و به عنوان سرباز صفر به شیراز اعزام و پس از اتمام این دوره، در شرکت بوتان گاز مشغول به کار شد اما در ۶ تیر ۱۳۵۴، با اِعمال فشار ساواک و به بهانه نقص پرونده، مجبور به استعفا شد. سپس، به منظور دورماندن از نظارت ساواک، پیشنهاد کار در شرکت پارس توشیبا (پارس خزر فعلی) را در رشت پذیرفت و از ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ مدیر تولید آن شرکت بود. او سال ۱۳۵۶ در رشته مدیریت صنعتی در مدرسه عالی مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد پذیرفته و ۱۳۵۷ موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی شد و به شرکت پارس توشیبا بازگشت.

فاطمه خواهر شهید تندگویان در خصوص اخلاق و روحیات جواد چنین نقل می کند: خانواده ما مذهبی ولی روشنفکر بودند و پدرم بسیار اهل مطالعه و فرد سیاسی بود. مادرم هم به همین ترتیب و یک وجهه محلی در امور خیر و جریانات محلی داشتند. این باعث شد ما در خانه احساس مسئولیت کنیم و جواد انسان مسئولی تربیت شود. بسیار با مردم همراه و به لحاظ اخلاقی بذله گو، خوش صحبت و چهره خندانی داشت. از کودکی ستاره فامیل بود و همه او را دوست داشتند. احساس مسئولیت جواد از کودکی شکل گرفت. حافظه قوی او باعث شد قرآن و دعاها را حفظ کند. با پدرم به مسجد می رفت و شب های جمعه دعای کمیل را پشت بلندگو می خواند؛ آن موقع قطعی برق زیاد بود وقتی که برق مسجد قطع می شد جواد ادامه دعا را از حفظ بدون میکروفن می خواند. علی رغم اینکه جثه نحیف و ضعیفی داشت ولی در کنار همه قرار می گرفت مثلا برای خانم های مسن محله نفت می خرید چون آن زمان نفت با پیت خریداری می شد. برای تک تک زنان مسن محله هم نان می خرید و به در خانه آنها می برد.

برپایی کلاس جبرانی روی حصیر زیر چراغ برق

جواد شب ها زیر چراغ برق یک حصیر می انداخت و کلاس های جبرانی برای دانش اموزآنی که در درس زبان و ریاضی مشکل داشتند برگزار می کرد احساس مسئولیت یک پسر ۱۳ ساله متناسب با شرایط پیش می رفت. او عربی را در مسجد المصطفی یاد گرفت و به بچه ها یاد می داد، آن زمان دبیرستان جعفری جز مدارس ممتاز بود و جواد را به خاطر سطح هوش بالایی که داشت رایگان پذیرفتند. او روحیه بسیار لطیفی داشت، خانواده هم اهل شعر و گل بودند؛ جواد که اشعار حافظ را عمدتا حفظ بود ساعت ها با پدر و مادرم مشاعره می کردند و این نشان دهنده هوش و لطافت او بود.

همیشه در فصل بهار با هم گل های آهار، لادن و مینا می کاشتیم و شمعدانی ها را پرورش می دادیم، جواد به تدریج قریحه شعر پیدا کرد و شعرهای سیاسی می گفت که درد مردم را بازگو می کرد. یک گلدان یاس بزرگ داشتیم که در تابستان و بهار گل می داد او از کنار گلدان که رد می شد با احساس شرمندگی قطعه ای از این شعر را می خواند که من حتی از تلاش همین یاس پیرمان که امسال هم به فرقش شکوفه ریخت احساس شرم می کنم و رنج می برم یعنی همیشه از خود انتظار زیادی داشت. برادرم علاقمند به قرآن بود و درک عمیقی از قرآن و ادعیه داشت. روح چند بعدی داشت. در دروس فیزیک، شیمی، ریاضی بسیار توانا بود در بورس هم همینطور به شعر و گل و گیاه علاقه داشت و در برقراری ارتباط اجتماعی توانمند بود، سازگاری که جواد به لحاظ روحی داشت امروزه در قالب هوش اجتماعی معنا پیدا می کند.

شهید تندگویان چه کتاب هایی می خواند و آیا به سینما می رفت؟

آن زمان کتاب های صمد بهرنگی و جلال آل احمد، خوشه های خشم و بینوایان را در دوران کودکی و کتاب هایی که رنگ سیاسی داشت را در سن ۱۳ و ۱۴ سالگی خوانده بود و به من توصیه می کرد آنها را بخوانم، با کتاب های بهرنگی عجین بود و سعی می کرد بچه ها را با مطالعه و درک عمیق از پیام کتاب ها آشنا کند. فیلم های سیاسی در یک دوره کوتاهی در برخی سینماها به شکل موقت نمایش داده می شد جواد برای دیدن این فیلم ها و کمدی ها به سینما می رفت. ما یک خواهر و یک برادر بودیم و تفاوتی بین من و دوستانش نمی دید نگاه او برابری بود. با هم به سینما می رفتیم، اولین بار که مرا به سینما برد فیلم تارزان را با هم دیدیم. آن فیلم در دو سانس طولانی نمایش داده شد، چون ما دیر به خانه رفتیم پدر و مادرم خیلی با نگرانی منتظر ما در خیابان ایستاده بودند.

آیا شهید تندگویان به موسیقی علاقه داشت و چه موسیقی هایی را گوش می کرد؟

به موسیقی بسیار علاقه داشت و آهنگ های بنان و از خون جوانان وطن را با خود زمزمه می کرد. شعری لری، لاله لاله را می خواند اما نوع اندیشه و حرکت او رنگ سیاسی داشت. مذهب را فقط در قالب مناسک نشناخته بود، آن را در قالب حقیقت قرآن کشف کرده بود. با قرآن مانوس بود و به خاطر همین کلاس های خصوصی که داشت هم برای پسران و هم برای دختران بود. او تقوا را در خود ایجاد می کرد و انتظار نداشت طرف مقابل آدم متقی باشد. خود را در چالش قرار می داد اما از آن موفق بیرون می آمد به خاطر اینکه آدمی بود که نفس خود را مدیریت کرده بود و بر وجود شیطان درونش توانسته بود مسلط شود. همه احساس برادری با او داشتند؛ روح مذهب محدودیت ایجاد نمی کند فرد باید به تدریج خود را بشناسد و بتواند قابلیت هایش را بشناسد و قابلیت ها را در مجرای درست که مورد رضایت خداست قرار دهد که همان صراط مستقیم است.

شهید تندگویان در چه رشته و مقطعی تحصیل کرد و چند سالگی وزیر شد؟

جواد وقتی که دیپلم خود را گرفت باید برای هر دانشگاه در کنکور جداگانه شرکت می کرد، در همه دانشگاه هایی که شرکت کرد نظیر صنعتی شریف، دانشگاه فنی تهران، دانشگاه شیراز قبول شد اما نمی دانم چرا دانشگاه شیراز را به فنی تهران ترجیح داد و در رشته مهندسی ثبت نام کرد بعد از آن نتیجه دانشگاه نفت آبادان آمد، گفت می خواهم به این دانشگاه بروم برای مادر و پدرم دوری از جواد خیلی سخت بود کمی با او صحبت کردند اما او گفت دوست دارم در این رشته تحصیل کنم و به آبادان دانشکده نفت رشته پالایش رفت و مسیر زندگی او عوض شد. او حتی در یک دوره که بانک مرکزی برای لندن گذاشته بود علی رغم اینکه سه نفر را می پذیرفتند هم قبول شد.

برادرم در آبادان با دوستانش آقایان بوشهری، لوح و چند نفر از دانشجویان دانشکده نفت انجمن اسلامی را راه اندازی و کتابخانه را فعال کردند تا محلی برای ورود و خروج اندیشمندان اسلامی شود و فرشچیان، استاد مطهری و بارها دکتر شریعتی را به آنجا دعوت کردند. آنها مباحثی را که شریعتی در دانشکده نفت آبادان مطرح کرده بود را با عنوان چهار زندان انسان چاپ کردند. جواد به شدت تحت تاثیر شخصیت دکتر بود، حسینیه ارشاد زندگی او را تغییر داد، شخصیت دکتر شریعتی، روح مسئولیت پذیری، نوشتار، گویش و تاثیر کلامش باعث شد جواد شب و روز نداشته باشد و یکسره درصدد بود به نوعی بتواند در حوزه های اجتماعی و سیاسی و دانشگاه تکلیفی که بر عهده اش بود را انجام دهد.

جواد بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه در پالایشگاه تهران مشغول به کار شد. سربازی خود را باید در دانشگاه می گذراند به همین دلیل رفت و آمد او به دانشکده نفت ادامه داشت و در خوابگاه این دانشگاه به فعالیت خود ادامه می داد، مسئولان دانشکده نفت در مکاتبه ای با ساواک او را به عنوان عنصر اخلالگر در دانشگاه معرفی کردند؛ وقتی جواد به پالاشگاه بازگشت ساواک او را دستگیر و زندانی کرد او یکسال در زندان بود هفت ماه سخت ترین شکنجه ها نظیر کشیدن ناخن، شوک الکتریکی به نقاط حساس بدن و آسیب های مختلفی را به او وارد کردند اما او از دادن اطلاعات خودداری کرد تا برای کسی مشکل ایجاد نشود، وقتی بعد از هفت ماه جواد را دیدیم به دلیل ضعف جسمی که پیدا کرده بود او را نشناختیم. چون در زندان قصر لیدر برگزاری نماز جماعت بود او را به کمیته سواک بردند و آویزان کردند به ما گفت خیلی به او سخت گذشت سوره هایی که حفظ بود به فریادش رسیده بود، جواد قبل از انقلاب به عنوان سرباز صفر خدمت خود را گذراند تا انقلاب شد، به خاطر سوابق مبارزاتی و هوشمندی که داشت در پارس الکتریک مشغول به کار شد، مدیران او را بسیار قبول داشتند و نقطه اتصال کارگران و مدیران شده بود او توانست کارخانه را با همکاری هیات مدیره و دوستانش پیش ببرد، انواع و اقسام تولیدات پارس الکترونیک به خود کفایی رسید و بعد از انقلاب برادرم جزء معدود افرادی بود که دوباره او را به عنوان مدیر انتخاب کردند در حالی که همه مدیران قبل از انقلاب را کنار می گذاشتند. جواد از طریق مهندس معینی فر مسئولیت مناطق نفت خیز را به عهده گرفت و در رفت و آمد به این مناطق در جنوب کشور بود، در دولت شهید رجایی به دنبال وزرای جوان با سوابق انقلابی بودند در نشستی که شهیدان بهشتی و رجایی داشتند جواد را در سن ۲۷ سالگی به عنوان وزیر نفت انتخاب کردند چون او سوابق مدیریتی داشت، از تخصص لازم در زمینه نفت برخوردار بود و مناطق نفت خیز را به خوبی می شناخت، در واقع او قابلیت لازم برای کار در این وزارتخانه را داشت.

درباره شهید تندگویان بعد از اینکه به کرسی وزارت نفت نشست بگویید.

جواد وقتی وزیر شد خلق و خو، منش و کردارش مانند قبل بود ارتباطش با ما بسیار عمیق بود وقتی به مادرم سر می زد از غذایی که برای او درست کرده بود مقداری در سینی می گذاشت و برای محافظان می برد بعد به خانه می آمد و نهار می خورد. او در محله با زنبیل برای مادرم خرید می کرد همه می گفتن آقا جواد شما وزیر هستید به ما بگویید برایتان خرید می‌کنیم می گفت من همان جواد قبل هستم. در ۲ ماهی که وزیر بود بارها به خاطر جلسات اضطرای برای اینکه به موقع برسد با موتور سر کار می رفت یکبار که با موتور رفته بود نگهبان به او اجازه ورود نداد، گفته بود وزیر نفت هستم اما او باور نکرده بود.

بسیاری از شب ها در وزارتخانه می ماند چون شرایط خاص بود از او می پرسیدیم شام چه چیزی خوردی می گفت با همکاران نان و ماست، یا پنیر و هندوانه خوردیم. جداسازی مطرح نبود وزیر فکر می کرد خادم است و یک مسئولیت سنگینی به عهده او گذاشته شده و در قبال این مسئولیت اول باید پاسخگوی خدا و بعد مردم باشد، برای او وزیر شدن یک فرصت استثنایی به لحاظ مقام و منصب نیست بلکه یک فرصت برای خدمت است و باید هر کاری از دستش بر می‌آید را انجام دهد به همین خاطر برای تدوین برنامه نفت به مشهد رفت آنجا چند روز ماند و به امام رضا (ع) متوصل شد آقای جمارانی زمانی که در حال شستشوی حرم بود جواد را در حرم دیده بود می گفت او یکسره اشک می ریخت و بعد از پاکسازی روح و درون، برنامه صنعت نفت را به کمک مهندس سادات و دیگران نوشت و برای ۱۸ سال در زمینه نفت پیش بینی های لازم را در نظر گرفتند، او جز معدود وزرایی بود که برنامه مدون طولانی برای صنعت نفت را در مجلس ارائه داد.

سن شناسنامه ای جواد ۲۷ سال بود اما درایت، تجربه و توان مدیریتی او برای یک وزارتخانه به اندازه انسان با تجربه و مدبر بود، احساس مسئولیتی که داشت در قالب کار بروز پیدا می‌کرد وقتی به اهواز رفت، گفته بودند چرا به جنوب آمدی او پاسخ داده بود من نرفته بودم که برگردم آن مدت اینجا حضور داشتم و حالا به محل خدمتم بازگذشته ام.در یکماه جنگ جواد پنج بار به کرمانشاه و مناطق جنوب کشور رفت بعد از او وزرا کمتر به این مناطق رفته اند، بخشنامه هایی در آن مدت کوتاه نوشت. او از تمام پرسنل خو استه بود تمام امکانات را برای نجات کشور در اختیار جبهه قرار دهند، حتی اگر لازم شد چکمه ها در دربیاورید تا در اختیار سربازها قرار بگیرد.

قبل از جنگ در یک متن نوشته «ما همچون عشایر باید ییلاق و قشلاق کنیم و حاصل آن گرمایش محفل محرومین و مستضعفین گردد.» یعنی نگاه او برابری، رفع استهزا، توجه به فقرا و از خودگذشتگی بود این نگاه جاذبه ایجاد می کند، جواد در هفته اول جنگ به پالاشگاه رفت و تصمیم گرفت مخازن خالی شود بمباران صورت می گرفت کسانی که آنجا بودند،می گفتند او با عجله حرکت می کرد یک دستش روبه آسمان بود و دعا می کرد و و دستور می داد تا پالاشگاه ها را محفوظ نگه دارد این در حالی بود که بعضی ها از ترس دراز کش بودند اما جواد به خاطر اینکه بتواند به کار سرعت دهد در حرکت بود، اگر مخازن تخلیه نمی‌شد محال بود بعد از قطعنامه بتوان پالایشگاهای تهران، آبادان و دیگر پالاشگاه ها را سرپا نگهه داشت.

چه چیزی باعث محبوبیت شهید تندگویان در بین مردم و مسئولان شد

بر اثر شدت شکنجه صفرای جواد ترکید، دنده‌ها، دندان‌ها و سرش شکست و از بدن او پوستی بر روی اسکلت باقی مانده بودجواد خود را در کسوت وزیر نفت نمی دید بلکه در کسوت یک انسان عادی می‌دید که باید خدمت کند شیفته مردم بود قبل انقلاب به شکلی خود را به رنج انداخت و بعد از انقلاب هم به همین ترتیب، کل زندگی او در یک وانت بار خلاصه می شد اکنون هم منزل مسکونی همسر جواد یک واحد صد متری است یعنی در واقع تلاش آنها این بود که سفره انقلاب را برای مردم ببینند نه برای خود.جواد با هوش و حافظه قوی که داشت تمام مشخصات سیستم های نفت را می شناخت و می دانست نقاط حساس کجا قرار دارد وقتی اسیر شد، می توانست زیر شکنجه اطلاعات را لو دهد اما او حتی یک کلمه از اطلاعاتی که داشت را بروز نداد. بر اثر شدت شکنجه صفرای او ترکیده بود علی رغم این شکنجه ها او توانسته بود اطلاعات را حفظ کند، پیکری که ما از جواد دریافت کردیم دنده ها، سر و دندان های او شکسته بود، از بدن او پوستی بر روی اسکلت باقی مانده بود و مشخص بود شکنجه ها به دفعات صورت گرفته اما علی رغم این همه مصیبتی که کشیده بود جانفشانی کرد. مردم جامعه ما خوب و همیشه قدرشناس هستند و با روح های پاک ارتباط برقرار می کنند.

چه کسی خبر شهادت آقا جواد را به شما داد و از حس و حالتان در آن زمان بفرمائید؟

ما با جواد یکبار دچار مصیبت نشدیم ما ۱۱ سال با مصیبت های او همراه بودیم اولین بار ساعت ۶ صبح یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت جواد اسیر شده خانواده را آماده کن چون در اخبار ساعت ۸ این خبر اعلام می شود من نمی دانستم باید به پدر و مادرم چه بگویم، می دانستم آنها با شنیدن این خبر سکته می کنند چون دیده بود در جریان سواک چه بلایی بر سر مادرم آمد. یکبار به ما گفتند بیایید فیلم شکنجه هایی که جواد در سه ماه دیده را ببینید او با خشم در دوربین نگاه می کرد ولی این جواد آن جواد نبود و نشان می داد چه رنجی را در این مدت تحمل کرده، بار دیگر خبر دادند صفرای او ترکیده و در بیمارستان عمل جراحی شده است، شبی هم که گفتند آخرین هواپیمای حامل اسرای خاص در حال آمدن است من به پاویون وزارت نفت رفتم خانواده برادرم لباس های نو پوشیده بودند، خانه را چراغانی و همه را خبر کرده بودند. در بین اسرا آقای ابوترابی بود صف که تمام شد دیدم جواد در بین آنها نیست باز آن شب ما مصیبت را تا عمق وجودمان احساس کردیم و آخرین بار که قرار شد پیکر جواد بیاید همانگونه که در قرآن آمده اشکش نمی ریخت چشمش می ریخت، ما چشمانمان از شدت گریه می ریخت من هیچگاه بیهوش نشده بودم اما آن موقع به خاطر شوک عصبی بیهوش شدم.

شب اول که جواد را با آمبولانس آوردند من و مادرم طاقت دیدن پیکر او را نداشتیم مهدی با مادرش برای دیدن پیکر رفتند و از عمق فاجعه ای که در پیکر جواد دیدند و آثار شکنجه ها بعد از آن دچار آسیب شدید شدند، سر برادرم به دلیل اینکه بازجو در آخرین شکنجه دست های او را بسته بود چرخش داشت، آثار کبودی روی مچ دست و پای او مشهود بود مثل اینکه از کلافگی دستشان را زیر گلوله او گذاشته بودند؛ از شدت فشار استخوان او شکسته و خفه شده بود. دیدن این صحنه برای مادر سخت بود و خوشبختانه روز اول پیکر را ندید اما فردا که پیکر جواد را برای بردن به بهشت زهرا در آمبولانس قرار دادند من و مادرم روی چهره او را که باز کردیم دیدیم با تربت شسته شو داده شده و یک لبخند عمیقی روی لب هایش بود، مقداری هم محاسن او درآمده بود چون می گویند بعد از مرگ موها رشد دارد.

چهره او خیلی آرام و قشنگ بود آن چهره به مادرم آرامش داد، جواد با زیارت امین الله ارتباط عمیقی داشت، مادرم این زیارت را با آرامش برای او خواند. من هر چقدر می خواستم روی صورت او را کنار بزنم کنار نرفت مادرم گفت اذیتش نکن بعد متوجه شدم جاهایی که پوشیده شده آسیب دیده بود واقعا شهدا زنده اند، او نمی خواست مادر بیشتر از این رنج ببرد و آن صدمات را ببیند در آمبولانس مادرم کسی بود اما من کسی نبودم، واقعا حقیر بودم ولی ما با جواد عروج را احساس کردیم روی ابر قدم گذاشتیم وقتی در آمبولانس باز شد، نمی فهمیدیم کجا پا می گذاریم و متوجه نبودیم این پیکر است احساس می کردیم گنجی را دریافت کردیم که همه ما را با خود بالا برده و ما یواش یواش با آسمانی که با او به بالا رفته ایم پایین می‌آیم وقتی پای خود را بر زمین گذاشتیم دیگر مصیبتی نبود.

جان پدر و مادرم به جان جواد بسته بود افرادی که فرزندانش به جبهه رفتند و شهید شدند سال های طولانی آسیب دیدند اینطور نبوده که فضای خانواده آنها سرد باشد بلکه در اوج محبت بودند و خانواده ما همچین جلوه ای را داشت. جواد با توجه به ویژگی های شخصیتی که داشت باعث گرمی در خانواده می شد، می دانست با هر کسی از چه راهی ارتباط برقرار کند و چطوری بایدات به آدم ها محبت خود را نشان دهد و با همان امکانات سعی می کرد برای دیگران هدیه بخرد شاید سن سئولیت پذیری بچه ها در خانواده ها به تاخیر افتاده باشد جواد در دوره دبستان که بود تابستان ها بساط بلال فروشی و یا کار تولید راه می انداخت تا از درآمدش کارهایی را که دوست دارد انجام دهد و کسی مانع او نمی شد خانو اده ما ممانعتی برای دختر و پسر ایجاد نمی کردند اجازه می دادند شخصیت متناسب با شرایط سنی و علایق رشد کند، انتخاب های او براساس آگاهی و تربیتی که داشت، بود.

لطفا از ناگفته ها درباره شهید تندگویان بفرمائید؟

مرا برای نشان دادن خانه های دو هزار متری با ماشین می‌برند چقدر اینها ساده هستند فکر می‌کنند پسرم به این راه رفته من باید آن را با خانه، ماشین و باغ عوض کنموجود این شخصیت ها عظمت بسیاری دارد ولی متفاوت با مردم نیستند ما شهدا را آسمانی بعد از دسترس مردم دور می کنیم. جواد اهل گل، خنده و گفت و گو، تفریح، منظره، گردش، شیک پوشی، شلوار لی و لباس چهارخانه بود محاسن خود را می زد اما اهل قرآن و دعای کمیل هم بود و ممکن بود خطا کند یعنی خصوصیات یک آدم معمولی را داشت ما آدم ها را وقتی بیاوریم در سطح معمول جامعه و بگوئیم در همین سطح رشد کردند و توانستند نقش آفرین و وزیر شوند اما آلوده نشدند، تعدی نکردند به بیت المال نظر نداشتند به هر چه دست زدند با پاکی بوده و برای دیگران آن را به کار گرفتند این باعث می شود سطح جامعه عوض شود و وزرای امروز درس بگیرند این‌ها الگوهای جامعه هستند.

جواد برای انگلیس پذیرفته شد اما مهاجرت نکرد چون به عنوان یک نخبه فکری، فرهنگی و اجتماعی خود را مدیون این جامعه می‌دانست و همین جا وجود خود را به کار گرفت، حق این بود که وقتی در این جامعه تحصیل کرده در خدمت همین جامعه باشد خانواده هم منتی نداشتند.دلیلی ندارد ما سر سفره شهیدمان بنشینیم و از قبل او بخواهم جایگاهی برای خود ایجاد کنیم و او را ابزار قرار دهم برای اینکه در سطح جامعه مطرح شویم. او کار خودش را کرد و انشاالله به مقامی که شایسته است رسیده باشد.

هر فردی باید در جایگاه خود به کمال برسد دلیلی ندارد که کمال او برای دیگری نوشته شود کما اینکه هر بار با بنز درب منزل ما آمدند که آن را به پدر اهدا کنند و هر بار خانه های مصادره ای فرمانیه و جماران را به او نشان دادند تا از آنها به او بدهند اما او نپذیرفت؛ پدرم می گفت «مرا برای نشان دادن خانه های دو هزار متری با ماشین می برند چقدر اینها ساده هستند فکر می‌کنند پسرم به این راه رفته من باید آن را با خانه، ماشین و باغ عوض کنم.» او حاضر نشد از خانه خانی آباد که ۱۳۳ متر در ۲ طبقه ساخته شده بود، دست بکشد و تا آخر عمر در آنجا بودند. منزلت و جایگاه اجتماعی آنها به همین جهت بود جواد هم به همین دلیل محبوب مردم ماند چون مورد سوء استفاده خانواده قرار نگرفت. حیف که از ارزش وجودی شهدا به شیوه های مختلف کاستیم ما مدیون شهدا بودیم، هستیم و خواهیم بود اما سر سفره شهدا نباید بنشینم که از آنها بهره مادی ببریم بلکه باید از شهدا بهره معنوی ببریم.

از شهید تندگویان چند فرزند به یادگار مانده و آیا آنها وارد سیاست شده اند؟

برادرم چهار فرزند، سه دختر و یک پسر دارد. مهدی فرزند اول او زمانی که جواد در زندان کمیته ساواک بود و فرزند آخرش هم وقتی که او به اسارت نیروهای عراق درآمد به دنیا آمدند. خوشبختانه هیچکدام از فرزندان جواد وارد سیاست نشدند.

کلام آخر

ممنونم که بعد از این همه سال که از شهادت شهید تندگویان گذشته زمینه ای را فراهم کردید که باز شخصیت و ایثارگری ایشان مطرح شود.

منبع: ایرنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 − سه =

دکمه بازگشت به بالا