کربلای ۴ بهروایت فرمانده غواصهای خطشکن/ باران آتش و گرداب اروند
داشتم این را تکرار میکردم که تیری از گوشه سمت چپ لبم وارد شد و از داخل گلویم خارج شد و دهانم یک آن سوخت. با صورت روی گل افتادم و مثل گوسفندی که کارد گلویش را بِبُرد، خِرخِر کردم.
صادق وفایی: کتاب «هفتادودومین غواص» نوشته حمید حسام، خاطرات کریم مطهری فرمانده جانباز گردان غواصهای لشکر ۳۲ انصارالحسین همدان را شامل میشود و همانطور که نویسندهاش میگوید سال ۱۳۹۸ پس از مناقشات و شبههپراکنیهای رسانههای معاند درباره عملیات کربلای ۴ تهیه و منتشر شد.
سوم دی، سالروز انجام عملیات کربلای ۴ است که سهمی در خاطرات مطهری در «هفتادودومین غواص» دارد. پس از عملیاتهای آبی خاکی خیبر و بدر در سالهای ۱۳۶۲ و ۶۳ که توسط جبهه ایران انجام شدند و همچنین پس از عملیات والفجر ۸ در زمستان ۱۳۶۴ که منجر به تصرف بندر استراتژیک فاو شد، سال ۱۳۶۵ در حالی از راه رسید که فرماندهان ردهبالای جنگ، در پی تصرف نقطهای از خاک عراق بودند تا بتوانند با اتکا به آن، مذاکرات صلح و پایان جنگ را در دستور کار قرار دهند. برای اینکار دو هدف کلان حمله به بغداد در غرب و بصره در جبهه جنوب در نظر گرفته شده بود که بهدلیل شرایط و کمبود امکانات بصره انتخاب شد. منطقه عملیات نیز شلمچه و ابوالخصیب بود.
به اینترتیب عملیات کربلای ۴ با هدف تصرف بصره و تهدید جاده صفوان_بصره در دستور کار قرار گرفت. منطقه مورد نظر اینعملیات، از شمال توسط سپاه سوم و از جنوب توسط سپاه هفتم عراق محافظت میشد و برای انجام عملیات، قرارگاه مرکزی خاتمالانبیای سپاه پاسداران با چهارقرارگاه زیرمجموعه نجف، قدس، نوح و کربلا دستبهکار شد تا لشکرهای اینقرارگاهها در مناطق شلمچه، ابوالخصیب، امالرصاص و جزیره مینو عملیات کنند. کربلای ۴ عملیاتی است که در ۶ مرحله طراحی شده بود و گستره اهدافش از شمال به تنومه و از جنوب به پشت کانال بصره میرسید. اگر اینعملیات با موفقیت به سرانجام میرسید، ایران موفق میشد در محور چپ عملیات، پشت جبهه فاو را تصرف و در محور راست، دروازههای بصره را تهدید کند.
کربلای ۴ ساعت ۲۲:۴۵ شامگاه ۳ دی ۱۳۶۵ با رمز «یامحمد» آغاز شد و در موج اول حمله، غواصهای ۶ لشکر المهدی، نجف، ولیعصر، انصارالحسین، امام حسین و کربلا به اروندرود زده و با وجود اطلاعاتی که آمریکا به ارتش عراق داده و موجب لو رفتن عملیات شده بود، خط اول دشمن را در ساحل شکستند. اما افشای عملیات باعث شد موج اول که در اروند بود، مورد تیرباران شدید و آتش منحنی دشمن قرار بگیرد و در کنارش، موج دوم و سوم حمله که در ساحل خرمشهر برای گذر از اروند با قایق آماده میشد، زیر آتش شدید توپخانه و بمباران هواپیماهای دشمن قرار بگیرد. در نتیجه غواصهای خطشکنی که از اروند عبور کردند، بدون حمایت در ساحل دشمن مانده و یا کشته و اسیر شدند یا معدود افرادی از آنها موفق به بازگشت به ساحل خودی شدند.
ایران در اینعملیات توانست ۸ هزار کشته و زخمی از دشمن گرفته و ضمن اسیرگرفتن ۶۰ نفر از سربازان دشمن، ۷۰ دستگاه زرهی را نیز منهدم کند. رخنههای موضعی و محدودی هم به جزایر سهیل، قطعه، امالرصاص و امالبابی انجام شد.
سردار حاجقاسم سلیمانی در کتاب «ذوالفقار» که خاطرات شفاهی و سخنرانیهای وی را شامل میشود، استفاده از لفظ «شکست» را برای کربلای ۴ اشتباه میداند و میگوید اینعملیات جلوههای عجیب و مثالزدنی از شجاعت و ایثار نیروهای ایرانی را به نمایش گذاشت و باعث شکستهشدن خط دشمن شد اما در نهایت به همه اهدافش نرسید. به همیندلیل باید درباره آن از لفظ عدم توفیق و نرسیدن به موفقیت استفاده کرد. سردار سلیمانی میگوید با اینوجود، نتیجه اینعملیات تاثیر روحی و روانی بدی روی روحیه نیروهای جبهه خودی داشت و باعث شد دشمن تبلیغات و آمار کاذبی درباره آن منتشر کند.
اجرای عملیات کربلای ۴ که توسط آمریکا به اطلاع عراق رسید، برای مدت حدود ۲۰ روز پیشبینی شده بود اما شرایط باعث شد دستور عقبنشینی ظرف ۲ روز از شروع عملیات صادر شود. با اینوجود، عملیات کربلای ۵، ۱۵ روزپس از پایان کربلای ۴ کلید خورد که ۴۵ روز طول کشید و با موفقیت کامل ایران و بازپسگیری ۱۵۰ کیلومتر مربع از سرزمین شلمچه و تصرف بخشهایی از خاک عراق همراه بود.
***
درباره حضور و ایثارگری غواصان در سالهای دفاع مقدس و عملیاتهایی چون کربلای ۴، کتابهایی چون «غواصها بوی نعنا میدهند»، «هفتاد و دومین غواص» و «میهمانان امالرصاص» منتشر شدهاند.
گردان جعفر طیار لشکر انصارالحسین یکی از یگانهای غواص عملکننده در کربلای ۴ بود که کارنامه عملکردش را در اینعملیات و دیگر ماموریتهای جنگ میتوان در «هفتادودومین غواص» مطالعه کرد. سالگرد عملیات کربلای ۴ بهانهای است تا سرکی به اینکتاب کشیده و بخشهایی از آن را که درباره عملیات مورد اشاره هستند، مرور کنیم.
مطهری لحظات شروع عملیات و لو رفتنش را اینگونه روایت میکند:
«همه سرها بیرون از آب، از لب ساحل اروند جدا شدیم و به سمت مقابل فین زدیم. آب در شرایط نه جذ، نه مد بود؛ یعنی ما باید صاف به سمت مقابل میرفتیم. هنوز پنجاه متر از مسیر هزارمتری اروند را نرفته بودیم که تقتق تکتیرهای پراکنده بلند شد. هیچکدام به طرف ما نبود. این نوع تیراندازی در شبهای گذشته هم امری عادی و معمول بود؛ اما نه من، و نه هیچ غواصی نمیدانستیم که در سمت مقابلمان انگشتها روی ماشهاند و منتظر، تا ما هرلحظه به آنها نزدیک و نزدیکتر شویم و در تیررس کامل آنان قرار بگیریم.
حدود صدمتر از ساحل خودی جدا شده بودیم، که به آن کشتی بزرگ نزدیک شدیم که احتمال میدادیم شاید کمین دشمن باشد. دو بلدچی اطلاعاتی از ما جدا شدند. حرکتمان را کند کردیم. تا چند دقیقه بعد، برگشتند و گفتند: «کشتی خالیه. کمین توش نیست.» هنوز کلمات آخر از دهان غلام جوادی و محمد امینی درنیامده بود که صدای رگبارهای ضدهوایی و انفجارهای سنگین از سمت راست ما، ولی با فاصله بسیار دور، شنیده شد. آتش از آنسو بهقدری زیاد بود که غواصان ما برای لحظهای محو صدا و رد سرخ قطار گلولههایی شدند که شلیک میشد.
آیا عملیات لو رفته؟! این سوالی بود که در آن لحظه به ذهن هر غواصی خطور کرد. همه سرها بیرون آب و پاها درجا فین میزدند و منتظر تصمیم و دستور من بودند. حاجمحسن هم از سر ستون سمت چپ به طرف من آمد و گفت: «کریم فکر میکنم عملیات لو رفته!» این را که گفت، برای یکلحظه حرفهایی که در جلسات هماهنگی لشکر، بین ما رد و بدل میشد، در گوشم پیچید و یاد سخنان فرمانده لشکر افتادم که تاکید میکرد: «غواصهای هر لشکر اگر کوتاهی یا غفلت کنند، باعث قتلعام لشکرها و یگانهای مجاور خودشان خواهند شد.»
بیهیچ تزلزلی به حاجمحسن گفتم: «نه میتوانیم بایستیم و نه میتوانیم برگردیم. فقط یکراه داریم؛ باید رو به جلو ادامه دهیم.» و ادامه دادیم و رسیدیم به جایی که باید بدون درگیری از کنار جزیره عراقی امالرصاص رد میشدیم. بچههای اطلاعاتعملیات در شناساییهای قبلی گفته بودند عراقیها چند موضع تیربار در نوک امالرصاص دارند. اینتیربارها هنوز خاموش بودند؛ اما از دور، عراقیهایی که توی خشکی به چپ و راست میدویدند، به خوبی دیده میشدند.
ما در فکر دشمن بودیم؛ اما قبل از درگیری با دشمن، باید با جریان توفنده اروند میجنگیدیم. جریانی که ظرف چند دقیقه، آب آرام را خروشان کرد. آب با دو جریان متضاد روبهرو شد. از طرفی آب در حال مد بود، یعنی از سمت خلیج فارس به سمت اروند میآمد و از آنجا به کارون برمیگشت و ما را قهرا به سمت راست میبرد. و از طرفی سیلابی که ناشی از باران دو روز گذشته خوزستان بود، به دلتای کارون رسیده بود و داشت بهسرعت به داخل اروند میریخت؛ یعنی درست همانجایی که ما به سمت دشمن فین میزدیم ما در نقطه مرکزی اینگرداب و پیوند دو جریان آب بودیم. علیآقا قبل از عملیات، از خطر بزرگی گردابی که از تلاقی کارون و اروند ایجاد میشد، حرفی به میان انداخته بود؛ اما نه او و نه من و نه هیچکس نمیدانستیم که اینجریان ما را در مدار یکچرخش وحشتناک آب قرار میدهد و دایرهای میسازد که مثل هیولا، هر لحظه ما را به کام خود فرو میبرد.»
***
راوی کتاب «هفتادودومینغواص» درباره چگونگی بمباران و آتش منحنی دشمن روی سر نیروهای موج دوم و سوم حمله کربلای ۴ اینگونه روایت کرده است:
«تا آنزمان، نه من و نه همرزمانم پس از گذشت پنجسال از جنگ، ندیده بودیم که هواپیماهای دشمن هنگام شب به پرواز درآیند و منور بریزند. منورهایی که مثل چراغ در آسمان ایستاده بودند و تا جایی را که چشم کار میکرد، روشن کرده بودند. آیا عملیات لو رفته؟!
دیگر شک نکردم که دشمن از پیش برای مقابله با ما در اینمنطقه آماده شده؛ اما راهی جز فینزدن به سمت دشمن وجود نداشت. دشمنی که با کمک اینمنورها میتوانست تکتک غواصهایی را که سرهایشان از آب بیرون بود، بشمارد و با تکتیراندازهایش آنان را بزند. اما ترجیح میداد ما به خطشان نزدیکتر شویم تا تیرهایشان به خطا نرود. زیر نور منورها، توی آب سرد اروند، من و حاجمحسن با تمام قدرت فین میزدیم و حتماً انرژی ما به نفرات پشت سرمان توان و انگیزه فینزدن بیشتری میداد.
حرکت سریع ستوان نشان میداد که همه با قدرت فین میزنند. من به پشت روی آب خوابیده بودم و همزمان با فینزدن چشمم به منورهایی بود که یکییکی خاموش میشدند. آسمان هیبت شبانه گرفت. باز صدای هواپیماها توی مغزم پیچید که اینبار به جای ریختن منور، ساحل خرمشهر و اسکلههای ما را در حاشیه رودخانه کارون بمباران کردند. اینبمباران هم مثل ریختن منورها، حسابشده بود؛ چراکه اسکلهها مملو از نیروی پیاده بودند که میخواستند بعد از شکستهشدن خط، به ما ملحق شوند.
حالا بهجای آسمان، اسکله حاشیه کارون، با شعلههایی که بر جان قایقها افتاده بود، روشن شد. دیدن اینصحنه، توسلم را بیشتر کرد. من اگر در ادامه راه تردید میکردم، ستون ناچار به بازگشت میشدند و معلوم نبود هنگام برگشت، کسی از رگبار تیربارها و شلیک آرپیجیهایی که به سویمان گشوده شده بود، جان سالم به در ببرد. تنها یک راه داشتیم: که اینصدمتر باقیمانده را به سمت دشمن فین بزنیم و زیر اینهمه آتش، خط را بشکنیم.»
***
کریم مطهری در اینحمله، پس از رسیدن به ساحل، هم از ناحیه کمر دچار موجگرفتگی شد و هم از دهن و گردنش بهدلیل اصابت گلوله دشمن جراحت شدیدی برداشت که روی دوش دو غواص مجروح دیگر دوباره از عرض اروند عبور کرده و به ساحل خودی برگشت.
او ماجرای زخمیشدنش را اینگونه تعریف کرده است:
«چند قدم برداشتم. کمی به دشمن نزدیکتر شدم. یکتیربارچی سمج عراقی، سر تیربار گرینوف را خوابانده بود روی بچهها و آنها را درو میکرد. چند تیر به گِلهای دور و برم خورد. جرقههایی که از اصابت گلوله به آهن خورشیدیها میخورد، حواسم را پرت کرد. فریاد زدم: «خاموشش کنید. خاموشش کنید.»
داشتم این را تکرار میکردم که تیری از گوشه سمت چپ لبم وارد شد و از داخل گلویم خارج شد و دهانم یک آن سوخت. با صورت روی گل افتادم و مثل گوسفندی که کارد گلویش را بِبُرد، خِرخِر کردم. سعی کردم بچهها مرا نبینند؛ مبادا تاثیری در روحیه آنها بگذارد و با چشم دور و برم را نگاه کردم. داریوش ساکی و امیر طلایی لای خورشیدیها با تلاطم امواج بالا و پایین میشدند. حاجمحسن هم به پشت، کمی آنطرفتر افتاده بود.
سعی کردم سینهخیز خودم را از میان گلولای به او نزدیک کنم. دو سه متریاش که رسیدم، از شدت درد و ضعف و خونریزی، افتادم و از هوش رفتم. نفهمیدم چند دقیقه گذشت. چشم باز کردم. بالای سرم منور دشمن روشن بود. دیدن پیکرهای بیجان بچهها توی گلولای و داخل سیمخاردارها و کنار خورشیدیها دردم را تازه کرد. غرق در آرامش آنها بودم و فکر میکردم تا دقایقی دیگر من هم به جمع آنها خواهم پیوست.
لابهلای تقتق تکتیراندازیهای دشمن، صدایی را شنیدم که میگفت: «کریم بیا! بیا طرف من.»
منبع: مهر