میدان بدون معبر اورژانس و ترکش‌ مین‌های کرونا

نمی‌شد پاسخ سوال دردمندانه‌اش را نداد و شلنگ اکسیژنش را روی صورتش تنظیم نکرد. واقعا اورژانس، میدان ویروس است بدون معبر.

کتاب «قهوه تلخ در مرصاد!» نوشته مهدی عجم اواخر پاییز ۱۴۰۲ توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر و راهی بازار نشر شد. این‌کتاب دربرگیرنده خاطرات پرستاران و کادر درمان از روزهای مبارزه با ویروس کروناست که باعث شهادت بسیاری از این‌ایثارگران شد.

نویسنده کتاب پیش‌رو درباره استفاده از نام عملیات مرصاد برای عنوان کتابش می‌گوید قصه این‌عملیات با دیگر عملیات‌های دفاع مقدس تفاوت داشت چون در آن، بحث تشخیص فوق‌العاده اهمیت داشت. نامردمان منافق، لباس خودی به تن کرده و به مرزهای غربی ایران یورش آورده و با زبان فارسی و چهره ایرانی، دجله تا گردنه حسن‌آباد را به قصد فتح ۴۸ ساعته تهران، دشت کردند. مهدی عجم می‌گوید کلید مرصاد اول، تشخیص بود. تشخیص خودی از ناخودی. تشخیص مرد از نامرد و زن از نازن!

مولف کتاب پیش‌رو می‌گوید بیماری کووید ۱۹ هم به سردمداری ویروس منحوس کرونا که اواخر سال ۱۳۹۸ با سرعت باورنکردنی عالم‌گیر شد، پایش را به این‌مرز و بوم باز کرد. روزهای پراضطراب سروکله‌زدن با این‌دشمن هم با از دست‌دادن خیلی از عزیزانمان و ایثارگران کادر درمان همراه بود و البته روی دیگری هم داشت؛ ایستادگی و مجاهدت مدافعان سلامت و کادر درمان که مثل روزهای دفاع مقدس و عملیات مرصاد، مرد و مردانه ایستادند.

بخشی از این‌کتاب، پیش‌تر در سال ۱۴۰۰ با عنوان «آب‌پرتقال در کربلای ۵» توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده که شامل ۱۳۵ خرده‌روایت کرونایی از خاطرات پزشکان و پرستاران است. اما نسخه فعلی که نشر ۲۷ آن را چاپ کرده با انجام مصاحبه‌های دیگر و افزودن خاطرات بیشتر به گلچین خاطره‌های «آب‌پرتقال در کربلای ۵» متولد شد.

خاطرات مندرج در «قهوه تلخ در مرصاد!» در ۶ فصل اصلی گردآوری شده‌اند که خاطرات گروه‌های مختلف کادر درمانی را تقسیم‌بندی کرده و به‌ترتیب عبارت‌اند از: «پرستاران، فرشتگانی با بال‌های نامرئی»، «پزشکان، سپیدپوشان سرخ‌اندیش»، «تصویربرداران سی‌تی‌اسکن،‌ مجاهدان خاموش سلامت»، «متخصصان آزمایشگاه ویروس‌شناسی، نگهبانان گمنام سلامت»، «خدماتی‌های نازنین» و «بچه‌های گل انتظامات».

این‌کتاب ۲۴۸ خاطره دارد و دویست و چهل و نهمین مطلب آن «دست‌نوشته شهید شیرین صفوی در شب قدر رمضان ۱۳۹۹، هنگام خدمت در بخش بستری بیماران کرونایی، چند هفته پیش از شهادت» است. بخش ۲۵۰ هم تصاویر کتاب را شامل می‌شود.

دست‌نوشته شهید صفوی از این‌قرار است:

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم

سلام خدا جان، دوستت دارم، هرچند من آدم ضعیفی هستم و قدرت امتحان‌های تو را ندارم.

خدایا، درب لطف و رحمتت را برای من باز کن و از من سوالات راحت بپرس و بگذار از این‌امتحان‌های دنیوی راحت بگذرم.

خدایا، دوستت دارم. من را از بنده‌های شاکر خودت قرار بده و کاری کن که با ایمان و مومن و مسلمان از دنیا بروم.

خدایا، گناهان من را ببخش و من را بیامرز.

خدایا، یک‌جور دیگر به من نگاه کن؛ نگاهی که به بنده‌های خاصت می‌کنی…

باشد؟!

خدایا، توفیق عبادت به من بده.

خدایا، خودم و دخترم را تا ماه رمضان سال دیگر به تو می‌سپارم.

خدایا، دخترم را خوشبخت کن و هرکاری می‌کند، به موفقیت برسان.

حفظش کن از جمیع بلایا.

خدایا، به مادرم کمک کن.

خدایا، من رمزوار بلند نیستم؛ ولی می‌دانم خودت کمکم می‌کنی.»

***

در ادامه چندبرش از خاطرات مندرج در این‌کتاب را می‌خوانیم؛

۹

تعداد فوتی‌های بیمارستان در حال رشد بود. مساله غسل و کفن اموات، برای ما داستانی شده بود. اینکه غسل و کفن را ما باید انجام بدهیم یا بهشت‌زهرا انجام می‌دهد. طلاب جهادی به کمک آمدند. حضورشان تاثیر عجیبی روی بچه‌ها داشت. هرکاری لازم بود، انجام می‌دادند؛ مثل حمل بیمار، غذادادن به بیمار، استحمام بیمار، غسل و کفن اموات، ضدعفونی بخش‌ها و خلاصه، هرکاری که فکرش را بکنید.

از یک‌طلبه پرسیدم: «خدایی برا چی اومدین؟!» سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «برا اینکه امر آقا زمین نمونه.»

۱۰۰

صفیر سرفه‌ها از هرسو به گوش می‌رسید. وسط معرکه اورژانس، از بین تخت‌های مازاد بخش که به‌طور موقت، کنار دیوار چیده بودند، به‌سختی عبور کردم. هرلحظه ممکن بود بیمار کرونامثبتی که ماسکش را درست روی دهانش نگذاشته، با سرفه‌ای، ترکش‌های ویروسی را به‌طرفم پرتاب کند. نمی‌شد پاسخ سوال دردمندانه‌اش را نداد و شلنگ اکسیژنش را روی صورتش تنظیم نکرد. واقعا اورژانس، میدان ویروس است بدون معبر.

۱۵۴

روزهای اول بحران، در بخش‌های بستری بر بالین برخی بیماران، برای نمونه‌گیری مجدد و تست پی‌سی‌آر می‌رفتم. استرس و نگرانی بیماران در اوج بود. خاطرم هست برخی از آن‌ها به من می‌گفتند: «خانم دکتر، تو رو خدا، بگین من زنده می‌مونم؟»

چون داشتن همراه برای مریض ممنوع بود، بیماران تنها بودند و نگران. از بخش که بیرون می‌آمدم، خانواده‌هایی که عزیزشان بستری بود، با گریه و ناله جلوی من را می‌گرفتند و از حال بیمارشان می‌پرسیدند. بعضی‌ها التماس می‌کردند بگذاریم فقط دو دقیقه عزیزشان را ببینند.

تحمل این‌صحنه‌ها واقعا برایم سخت بود.

۱۸۸

سخت‌ترین لحظات ما در بخش تست کرونا، زمانی بود که بچه‌ای سرطانی را برای نمونه‌گیری می‌آوردند. همه بچه‌ها از نظر روحی به هم می‌ریختند، وقتی می‌دیدند بچه سرطانی که مدت‌هاست با رنج و درد درحال مبارزه با سرطان است و بدنش ضعیف شده، حالا آمده است تست کرونا هم بدهد.

باید با زبان نرم و دوستانه با او صحبت می‌کردیم. در دلمان آشوب بود و خداخدا می‌کردیم کرونا نداشته باشد. این‌جور تست‌ها خیلی اذیتمان می‌کرد.

۲۰۹

در عملیات حلبچه، در پست امدادی بیرون شهر خدمت می‌کردیم. بعد از جنایت صدام و بمباران شیمیایی شهر و کشتار مظلومانه مردم، مجروحان شیمیایی را که زنده مانده بودند، با کامیون می‌آوردند. صحنه‌های بسیار دردناکی بود. در ماجرای کووید ۱۹ نیز همین ماجرا در آزمایشگاه برای ما رخ می‌داد.

در روزهای اوج بحران، وقتی لیست‌های نود نفره جواب تست کرونا آماده می‌شد، می‌دیدم ۹۰ تا ۹۵ درصد و برخی اوقات ۱۰۰ درصد نتایج تست مثبت است. واقعا تکان‌دهنده بود؛ به‌طوری که به نتایج شک می‌کردیم. به بچه‌ها می‌گفتم مجددا نتایج را چک کنند؛ اما دوباره همان جواب‌ها تایید می‌شد.

۲۱۰

روزی گرم کار در آزمایشگاه بودم که بچه‌ها خبر دادند از شرکتی که مواد اولیه آزمایشگاهی خرید می‌کردیم، سفارش‌های ما را آورده‌اند. گفتند ماشینشان بیرون بیمارستان در خیابان ایستاده و می‌گویند ما داخل بیمارستان نمی‌شویم. بیایید بیرون و در خیابان، اجناس را تحویل بگیرید.

این در حالی بود که بچه‌های ما در آزمایشگاه، از گلو و دهان بیماران کرونایی، ویروس زنده را استخراج کرده و کف دست می‌گرفتند و با آن کار می‌کردند. معتقدم این‌بچه‌ها سربلند از این‌معرکه بیرون آمدند؛ مثل بچه‌های عملیات مرصاد.

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + 9 =

دکمه بازگشت به بالا