قاتلان امام کاظم (ع) را بهتر بشناسید
اگرچه امام هفتم (ع) به دستور هارون الرشید به شهادت رسیدند، ولی خلفایی همچون هادی عباسی هم برای آن حضرت خط و نشان کشیده بودند که مرگ به این خلیفه عیاش مهلت نداد و به جهنم واصل شد.
امروز سه شنبه ۱۷ بهمن مصادف با ۲۵ رجب و سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر (ع) است؛ امامی که در سال ۱۲۸ هجری قمری به دنیا آمد، در سال ۱۴۸ به امامت رسید و ۳۵ سال امامت کردند. عمر شریف آن حضرت ۵۵ سال بود و در سال ۱۸۳ به دستور هارون الرشید به شهادت رسیدند.
وقتی بعد از اذن دخول، وارد حرم امام هفتم می شویم و به قرائت زیارتنامه می پردازیم، خطاب به آن حضرت می گوییم «من دوستدار دوستانت و دشمن دشمنانت هستم» و سپس می گوییم «ای مولای من! من به سوی خدا از دشمنانت بیزاری میجویم و به دوستیات به خدا تقرّب مینمایم» یعنی همان قدر که در اظهار ارادت به امام کاظم(ع) و دوستان آن حضرت اهتمام داریم، باید در دوری از دشمنان امام نیز تلاش کنیم و شناخت این دشمنان باعث می شود تا کینه و بغض خود را بیش از گذشته در سینه داشته باشیم و بدانیم که آنان که امام را به شهادت رساندند یا حتی آرزوی به قتل رساندن امام را در سر می پروراندند، چه ویژگی های داشتند و مبادا رنگ و بویی از آنان در ما وجود داشته باشد.
هادی عباسی که در سال ۱۶۹ هجری قمری بر تخت سلطنت نشست، حکومت تلخی از خود به جای گذاشت و پس از به شهادت رساندن جمعی از شیعیان در نزدیکی مکه به نام فخ، انگشت اتهام به سوی امام کاظم (ع)دراز کرد و گفت «به خدا سوگند، حسین (صاحب فخ) به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است. زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم!»
اگرچه این تهدیدها از طرف امام هفتم با خونسردی روبرو شد ولی در میان خاندان پیامبر(ص) و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت ایجاد وحشت کرد. با این حال پیش از آن که هادی موفق به اجرای مقاصد پلید خود شود، طومار عمرش درهم پیچیده شد و خبر مرگش موجی از شادی و سرور در مدینه برانگیخت.
هادی فرزند مهدی عباسی، جوانی خوشگذران و مغرور و ناپخته بود که ۲۵ سال هم نداشت. او جوانی میگسار، سبکسر، بی بند و بار، سختگیر و بدخوی بود؛ به طور ی که حتی پس از رسیدن به خلافت، اعمال سابق خود را ترک نکرد و حتی شئون ظاهری خلافت را حفظ نمی کرد.
به گفته مورخان، او «ابراهیم موصلی» را به دربار خلافت دعوت می کرد و ساعت ها به آواز او گوش می داد و به حدی به او دل بسته بود که اموال و ثروت زیادی به او می بخشید، به طوری که یک روز مبلغ دریافتی او از خلیفه، به ۱۵۰ هزار دینار رسید و پسر ابراهیم می گفت «اگر هادی بیش از این عمر می کرد، ما حتی دیوارهای خانه مان را از طلا و نقره می ساختیم»
به جز این موارد، عاملی که بیش از هر چیز به نارضایی و خشم مردم دامن زد، سخت گیری هادی نسبت به بنی هاشم و فرزندان حضرت علی(ع) بود. او از آغاز خلافت، سادات و بنی هاشم را زیر فشار طاقت فرسا گذاشت و حق آن ها را که از زمان خلافت مهدی از بیت المال پرداخت می شد، قطع کرد و با تعقیب مداوم آنان، رعب و وحشت شدیدی درمیان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف بازداشت نموده روانه بغداد کردند.
فاجعه خونین سرزمین فخّ
این فشارها، رجال آزاده و دلیر بنی هاشم را به ستوه آورده آن ها را به مقاومت در برابر یورش های پی درپی و خشونت آمیز حکومت ستم گر عباسی واداشت و در اثر همین بیدادگری ها، کم کم، یک نهضت مقاومت در برابر حکومت عباسی به رهبری یکی از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) به نام «حسین، صاحب فخ» شکل گرفت. البته هنوز این نهضت شکل نگرفته و موعد آن که موسم حج بود، فرانرسیده بود، ولی سخت گیری های طاقت فرسای فرماندار وقت مدینه، باعث شد که آتش این نهضت زودتر شعله ور شود.
رهبری این نهضت را «حسین بن علی» مشهور به شهید فخّ به عهده داشت؛ یکی از رجال برجسته، با فضیلت، وارسته و یک چهره معروف و ممتاز. او از پدر و مادر با فضیلت و پاک دامنی یود که یه زوج صالح مشهور بودند. به محض آن که حسین قیام کرد، عده زیادی از هاشیمان و مردم مدینه با او بیعت کرده با نیروهای هادی به نبرد پرداختند و پس از آن که طرفداران هادی را مجبور به عقب نشینی کردند، به فاصله چند روز، تجهیز قوا نموده به سوی مکه حرکت کردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ایام حج، شهر مکه را پایگاه قرار داده، دامنه نهضت را توسعه بدهند.
گزارش جنگ مدینه و حرکت این عده به سوی مکه، به اطلاع هادی رسید و او سپاهی را به جنگ آنان فرستاد که دو سپاه در سرزمین فـخ به هم رسیدند و جنگ سختی درگرفت. در جریان این جنگ، حسین و عده ای دیگر از رجال و بزرگان هاشمی به شهادت رسیدند و بقیه سپاه او پراکنده شدند و عده ای نیز اسیر شده و پس از انتقال به بغداد، به قتل رسیدند. مـزدوران حکومت هادی بـه کشتن آنان اکتفـا نکرده از دفـن اجساد آنان خودداری نمودند و سرهایشان را از تن جدا کرده، ناجوانمردانه برای هادی عباسی به بغداد فرستادند که به گفته بعضی از مورخان، تعداد آن ها متجاوز از صد بود.
شکست نهضت شهید فخ فاجعه بسیار تلخ و دردآلودی بود که دل همه شیعیان و مخصوصاً خاندان پیامبر(ص) را سخت به درد آورد و خاطره فاجعه جانگداز کربلا را در خاطره ها زنده کرد. این فاجعه به قدری دلخراش و فجیع بود که سال ها بعد، امام جواد می فرمود «پس از فاجعه کربلا هیچ فاجعه ای برای ما بزرگ تر از فاجعه فخ نبوده است.»
این حادثه بی ارتباط با روش امام هفتم نبود، زیرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا تشکل نهضت از آن اطلاع داشت، بلکه با حسین شهید فخ در ارتباط بود. گرچه امام کاظم شکست نهضت را پیش بینی می کرد ولی هنگامی که احساس کرد حسین در تصمیم خود استوار است، به او فرمود «گرچه تو شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش، این گروه، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می کنند، ولی در باطن، ایمان و اعتقادی ندارند، من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می خواهم».
بعد از مرگ هادی عباسی در سال ۱۷۰ هجری قمری، برادرش هارون به عنوان پنجمین خلیفه عباسی به خلافت رسید. او با کمک برمکیان، حکومت مقتدر و مستبدی به وجود آورد و در مدت خلافت درازمدت خویش، جنایتهای فراوانی مرتکب شد؛ از جمله چند صد نفر از خاندان پیامبر اکرم (ص) از جمله امام کاظم (ع) را به شهادت رساند؛ هرچند برخی از عصر هارون به دلایلی همچون درآمد زیاد، رونق تجارت، پیشرفت علم و فتوحات متعدد به عنوان عصر طلایی دوران حکومت عباسی یاد می کنند.
مقایسه جنایت های هارون و متوکل
هارون در مدت زمان طولانی خلافتش درگیریهای مختلفی با شیعیان داشت و در موارد متعددی به آزار و کشتن آنان اقدام کرد. اخبار این کشتارها را ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین و نیز برخی از آنها را طبری در کتاب تاریخ خود نقل کرده اند. به طور کلی اعمال فشار هارون نسبت به شیعیان قابل مقایسه با دورههای پیشین نبوده و به لحاظ گستردگی و شدت باید با دورههایی مانند دوران متوکل مقایسه کرد.
ناآرامیهای خراسان از شورش های اواخر عمر هارون محسوب میشود. ناحیه خراسان از زمان ولایتداری علی بن عیسی بن ماهان صحنه فتنههای خونین بود. وی فردی ستمگر و بی باک بود و در تمام مدت حکومتش با زورگویی در خراسان حکمرانی کرد. با این وجود، هارون الرشید از وی حمایت میکرد چرا که علی بن عیسی هدایا و تحفههای زیادی برای خلیفه و دولتمردان میفرستاد.
اهالی خراسان که از دادرسی خلیفه ناامید شده بودند، سر به شورش برآوردند و رافع بن لیث را به عنوان پیشوای خود برگزیدند. هارون هرثمة بن اعین را برای ایجاد آرامش در خراسان فرستاد. هرثمه، علی بن عیسی را در بند و اموال او را مصادره کرد ولی فتنه رافع همچنان در سمرقند و اطراف آن ادامه داشت و باعث نگرانی خلیفه بود. هارون خود در سال ۱۹۲ راهی خراسان شد تا قدرت خلافت را در آن دیار استحکام بخشد ولی در همین سفر درگذشت.
امام کاظم (ع) دوبار به دستور هارون به زندان افتاد. مرتبه نخست مشخص نیست ولی مرتبه دوم از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳ به مدت چهار سال به طول انجامید. حضرت موسی بن جعفر (ع) پس از مدت زمان طولانی در زندان مسموم شد و به شهادت رسید. مطابق روایتی از امام رضا (ع) قتل امام کاظم به دستور هارون و توسط یحیی بن خالد برمکی انجام شده است. از آنجا که شهادت امام در زندان و مخفیانه صورت گرفت، حاکمان عباسی فریبکارانه به مردم اعلام کردند که آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است و برخی از مورخان نیز تحت تأثیر این عوام فریبی مرگ آن حضرت را طبیعی گزارش کردند.
پس از شهادت، پیکر مبارک امام را به دو دلیل در معرض دید خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند؛ یکی اینکه فقها و بزرگان بغداد، از جمله هیثم بن عدی را بر بالای پیکر مبارک امام آوردند تا ببینند زخم و جراحت و آثار خفگی در بدن آن حضرت وجود ندارد و بپذیرند که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفتهاند و همچنین از آنجا که برخی از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند، جسد امام را روی پل بغداد بر زمین نهادند و یحیی بن خالد دستور داد تا فریاد زنند «این موسی بن جعفر است که رافضه معتقدند او نمرده است.»
چاپلوسی هارون تا کجا؟
آیت الله ناصر مکارم شیرازی با اشاره به تلاش هارون الرشید برای دینی جلوه دادن حکومت خود نوشت: هارون که مرد چیز فهمی بود و در زمان او فرهنگ اسلامی ترقی کرده بود، از تملّق های دیگران خوشش می آمد… از آن رو است که همین چاپلوسان، «متوکل» عباسی را سایه خداوند می خواندند و می گفتند «این سایه رحمت، برای نگه داری مردم از سوزش گرما از طرف آسمان گسترده شده است!» البته در میان عباسیان شاید کمتر کسی به اندازه هارون از این تظاهرها بهره برداری می کرد. هارون اصرار عجیبی داشت که به تمام اعمال و رفتارش رنگ دینی بدهد.
این مرجع تقلید افزود: او روی تمام جنایت ها و عیاشی های خود سرپوش دینی می گذاشت و همه را با یک سلسله توجیهات، مطابق موازین دینی قلمداد می کرد. می گویند او در یکی از سال های خلافتش به مکه رفت. در اثنای انجام مراسم حج برای پزشک مسیحی خود، «جبریل بن بختیشوع»، دعای بسیار می کرد. بنی هاشم از این موضوع ناراحت شدند. هارون در برابر اعتراض آنان که این مرد، مسلمان نیست و دعا در حق او جایز نمی باشد، گفت «درست است ولی سلامت و تندرستی من در دست او است، و صلاح مسلمانان در گرو تندرستی من! بنابراین خیر و صلاح مسلمانان بر طول عمر و خوشی او بسته است و دعا در حق او اشکالی ندارد!»
منطق هارون برای خلافت خود در جامعه اسلامی
مکارم ادامه داد: منطق هارون، منطق عجیبی بود. طبق منطق او تمام مصالح عالی جامعه اسلامی در وجود او خلاصه می شد و همه چیز می بایست فدای حفظ جان او شود. زیرا طبق این استدلال، او تنها یک زمامدار نبود، بلکه وجود او برای جامعه اسلامی ضرورت حیاتی داشت! شاید تصور شود که توجیه تمام اعمال و رفتار فردی مثل هارون، با منطق دین، کار دشواری است ولی او با استخدام و خریدن تنی چند از قضات و فقهای مزدور و دنیاپرست آن روز، راه را برای توجیه اعمال خود، کاملاً هموار کرده بود.
وی به یکی از نمونه های فریب کاری و تظاهر هارون به دین داری اشاره کرد و گفت: یحیی بن عبدالله، نواده امام حسن، یکی از بزرگان خاندان هاشمی و چهره ممتاز و برجسته ای به شمار می رفت و از یاران خاص امام صادق(ع) و مورد توجه آن حضرت بود. یحیی در جریان قیام «حسین شهید فخّ» بر ضد حکومت ستمگر عباسی، در سپاه او شرکت داشت و از سرداران بزرگ سپاه او محسوب می شد. او پس از شکست و شهادت حسین، با گروهی به دیلم رفت و در آنجا به فعالیت پرداخت. مردم آن منطقه به او پیوستند و نیروی قابل توجهی تشکیل دادند.
مکارم اضافه کرد: هارون «فضل بن یحیی برمکی» را به سپاهی به دیلم فرستاد. فضل پس از ورود به دیلم، به دستور هارون باب مراسله را به یحیی باز کرده وعده های شیرین داد و به و او پیشنهاد امان کرد. یحیی که بر اثر توطئه های هارون و فضل نیروهای طرفدار خود را در حال تفرق و پراکندگی می دید، ناگزیر راضی به قبول امان شد. پس از آنکه هارون امان نامه ای به خط خود به او نوشت و گروهی از بزرگان را شاهد قرار داد، یحیی وارد بغداد شد. هارون ابتدا با مهربانی با او رفتار کرد و اموال فراوانی در اختیار او گذاشت ولی پنهانی نقشه قتل او را کشید و او را متهم ساخت که مخفیانه مردم را دور خود جمع کرده در صدد قیام بر ضد او است امّا چون امان نامه مؤکّد و صریحی به او داده بود، قتل او به سهولت مقدور نبود.
از این رو تصمیم گرفت برای نقض امان نامه، فتوایی از فقها گرفته برای اقدام خود مجوز شرعی! درست کند. لذا دستور داد شورایی مرکب از فقها و قضات با شرکت «محمد بن حسن شیبانی»، «حسن بن زیاد لؤلؤی»، و «ابوالبَخْتَری» تشکیل شود تا در مورد صحت یا بطلان امان نامه رأی بدهند. همین که شواری قضائی تشکیل شد، «محمد بن حسن» که دانشمند نسبتاً آزاده ای بود و مثل استادش «ابو یوسف» خود را به هارون نفروخته بود، امان نامه را خواند و گفت امان نامه صحیح است و هیچ راهی برای نقض آن وجود ندارد ولی ابوالبختری آن را گرفت و نگاهی به آن انداخت و گفت این امان نامه باطل و بی ارزش است! چون یحیی بر ضد خلیفه قیام کرده و خون عده ای را ریخته است، او را بکشید، خونش به گردن من!
هارون از این فتوا فوق العاده خوشحال شد و گفت اگر امان نامه باطل است، خود، آن را پاره کن که ابوالبختری آب دهان در آن انداخت و آن را پاره کرد! هارون یک میلیون و ۶۰۰ هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضا منصوب کرد ولی «محمد بن حسن» را به جرم این رأی، مدت ها از دادن فتوا ممنوع ساخت و به استناد به اصطلاح این شورای قضائی! یحیی را به قتل رسانید.
شخصیت متضاد هارون
مهدی پیشوایی در کتاب سیره پیشوایان درباره ویژگی های هارون الرشید نوشت: او خصوصیات عجیب و متضادی داشت کـه در کمتر کسـی به چشـم می خورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت، ایمـان و کفر، سازگاری و سخت گیری، به طرز عجیبی در وجود او به هم آمیخته بود. او از یک سو از ظلم و ستم باک نداشت و خون های پاک افراد بـی گنـاه، مخصوصاً فرزندان برومنـد و آزاده پیامـبر اسلام(صلی الله علیه وآله)را بی باکانه می ریخت، و از سوی دیگر هنگامی که پـای وعـظ علما و صاحبدلان می نشـست و بـه یـاد روز رسـتاخـیز می افتـاد، سخت می گریست!. او هـم نماز می خواند و هم به میگساری و عیش و طرب می پرداخت. هنگام شنیدن نصایح دانشمندان، از همه زاهدتر و با ایمان تر جلوه می کرد اما وقتی که برتخت خلافت می نشست و به رتق و فتق امور کشور می پرداخت از نرون و چنگیز کمتر نبود!
مورخان می نویسند: روزی هارون به دیدار «فُضَیْل بن عیاض»، یکی از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز رفت. فضیل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال ناروای او پرداخت و وی را از عذاب الهی که در انتظار ستم گران است، بیم داد. هارون وقتی این نصایح را شنید به قدری گریست که از هوش رفت و چون به هوش آمد، از فضیل خواست دوباره او را موعظه نماید. چندین بار نصایح فضیل، و به دنبال آن، بی هوشی هارون تکرار شد! سپس هارون هزار دینار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نماید.
پیشوایی نوشت: هارون با این رفتار، نمونه کاملی از دوگانگی و تضاد شخصیت را نمودار ساخته بود. زیرا گویی از نظر او کافی بود که از ترس خدا گریه کند و بی هوش شود و بعد هرچه بخواهد بدون واهمه بکند. او دو هزار کنیزک داشت که ۳۰۰ نفر از آنان مخصوص آواز و رقص بودند و نقل می کنند که وی یک بار به طرب آمده بود، دستور داد سه میلیون درهم بر سر حضار مجلس نثار شود و بار دیگر که به طرب آمد، دستور داد تا آوازه خوانی را که او را به طرب آورده بود، فرمانروای مصر کنند.
سندی به شاهک کیست؟
هارون الرشید دستور قتل امام کاظم را به یحیی بن خالد برمکی داد و او نیز با تحریک به سندی بن شاهک در به شهادت رساندن امام نقش داشت. سندی از چهرههای شناختهشده در دوران حکومت خلفای عباسی است. وی در زندان با امام هفتم خیلی سخت و خشن برخورد می کرد. از زندگی سندی بن شاهک اطلاعاتی در تاریخ نیست ولی گفته شده که یهودی بوده و در زندانِ او، بر امام هفتم(ع) خیلی سخت میگذشته است و حتی نقل شده که این شخص بیرحم و به دور از تمام ارزشهای اخلاقی در موقع خوردن و آشامیدن نیز امام را آزار میداد و غل و زنجیر میکرد.
سندی بن شاهک امام را بهوسیله خرمای زهرآلود مسموم کرد و موسی بن جعفر(ع) پس از آن که دو روز با حالت مرض و ناراحتی بهسر برد، در روز سوم به شهادت رسید. البته سندی بن شاهک پس از شهادت امام، ترفندی به کار برد تا وانمود کند موسی بن جعفر(ع) به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. او به غلامش دستور داد تا لباس را از بدن موسی بن جعفر(ع) کنار بزنند و به جماعتی که بر بالای پیکر امام جمع شده بودند، گفت «بدن موسی بن جعفر(ع) را ببینید، آیا در بدن او آثاری از زخم و تازیانه میبینید؟» آنها گفتند «نه، چیزی نمیبینیم، جز اینکه او وفات یافته است». در نقلی آمده است در حالی که سندی بن شاهک و اجتماع مردم پس از شهادت امام کاظم(ع) بر روی پل بغداد بودند، ناگهان اسبش رم کرد و او را در آب افکند و سندی در آب غرق شد.
منبع: ایرنا