از تاکید بر آموختن فلسفه هگل تا جروبحث با امام خمینی سر کلاس
مروری به زندگی و خاطرات شهید بهشتی؛
بهشتی بهدلیل تسلطی که به زبان آلمانی داشت، فلسفه هگل را از روی متن آلمانی آن میخواند و به طلبهها تدریس میکرد. میگفت: «بعضی از مترجمان فارسیِ اینکتاب، منظور هگل را نفهمیدهاند.»
کتاب «بهشتی در اینحوالی؛ چند روایت کوتاه از سبک زندگی و سیره علمی و عملی شهید دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی» نوشته محمدعلی عباسیاقدام دیماه ۱۴۰۲ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر و راهی بازار نشر شد. اینکتاب چهارمینعنوان از مجموعه «قلهها به آسمان نزدیکترند» است که اینناشر چاپ میکند. مجموعه «قلهها به آسمان نزدیکترند» بهقلم محمدعلی عباسی، نگاهی گذرا به زندگی علما دارد و برشهای کوتاهی از اهالی معرفت را شامل میشود و تا بهحال سهکتاب «اقیانوس آرام» ، «آن مرد بینهایت» و «کرشمه ماه» درباره علامه طباطبایی و امام خمینی و آیتالله بهجت در قالب آن منتشر شدهاند.
دغدغهها، ایدهها و تلاشهای شهیدبهشتی در سالهای پیش و پس از انقلاب ازجمله موضوعاتی است که راویان حاضر در اینکتاب به آنها میپردازند و روایتشان میکنند. اینروایتها در ۱۳ فصل گردآوری شدهاند که به اینترتیباند:
«مولود بهشتی»، «در خدمت ارباب»، «در محضر داماد»، «هوای تازه»، «سرای بهشتی»، «برای دین، برای دانش»، «سفیر مهربانی»، «مبارزه خاموش»، «پارههای خورشید»، «سالهای سربی»، «جستوجوگر بیقرار»، «یکمرد، یکمعبد» و «یار آفتاب».
«بهشتی در اینحوالی» درباره زندگی مردی است که در طول عمر نسبتاً کوتاه خود، بیش از ۳۵ تشکل فرهنگی، آموزشی، تحقیقاتی و سیاسی را طراحی، راهاندازی، هدایت و مدیریت کرد. ماجرای هجرت و مهاجرت به غربت نیز یکی از موضوعات مهم زندگی شهیدبهشتی است که در اینکتاب به آن پرداخته شده است. شهیدبهشتی ۵ سال در هامبورگ آلمان حضور داشت و بهعنوان رسول مهربانی فعالیت کرد. در واقع او در آندوران سفیر اسلام بود که با خلق و خوی محمدی خود، بسیاری از خودیها و غیرخودی را به سمت دین جذب کرد.
در ادامه ضمن تورق «بهشتی در اینحوالی» به مطالعه و مرور خاطراتی از راویان حاضر در کتاب پیش رو میپردازیم که سیره و زندگی شهید بهشتی را بهطور ملموس و محسوس روایت کردهاند؛
۱)
با طلبههای دیگر حوزه علمیه فرق داشت. شبیه آنها نبود. زمانیکه در مدرسه حجتیه درس میخواند، برنامه روزانهاش را نوشته و روی دیوار حجره زده بود تا پیش چشمش باشد. همه کارهایش حساب و کتاب داشت و از روی برنامه بود:
ساعت ورود به حجره، وقت صرف صبحانه، ساعت مطالعه، ساعت مباحثه، ساعت تفریح، ساعت گپ و شوخی با دوستان. برای گپ و گفت با دوستان بیشتر از ربع ساعت صرف نمیکرد.
به طلاب همسنوسال خودش توصیه میکرد: «اگر برنامهریزی و نظم و وقتشناسی داشته باشید و وقتتان را درست تقسیم کنید، وقتی که غیردرسی و متعلق به زن و فرزند شماست، تلف نمیشود.»
میگفت: «کسانی توانستهاند آثار ارزنده در تاریخ به جای بگذارند که در زندگی خودشان هم منظم بودهاند. تنظیم مالی، تنظیم وقتی و زمانی، تنظیم فعالیتی و تنظیم تحصیلی.»
۲)
بین طلبهها به شیکپوشی معروف بود. لباسهایش همیشه تمیز و اتوکشیده بود؛ حتی عینک دودی هم میزد. در عوض، برخلاف خیلی از طلبهها هیچگاه انگشتر به دست نمیکرد و تسبیح به دست نمیگرفت. همیشه منظم و مرتب بود. حتی بر نوع و رنگ لباسش هم نظم خاصی حاکم بود. هیچوقت قبای سفید نمیپوشید، اما پیراهنش معمولاً سفید بود.
اغلب معطر و خوشبو بود. بیشتر از عطر یاس استفاده میکرد. همیشه در جیب لباسش عطر داشت. خیلی وقتها به دوستان و فامیل نزدیک عطر یاس هدیه میداد.
۳)
از همان روزهای نخستین ورود به حوزه علمیه، دوست داشت روی پای خودش بایستد و به خودش متکی باشد و زیر بار منت کسی نرود. اینرویه را از پدرش آموخته و به ارث برده بود.
میخواست از آنهایی باشد که «پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند نه از آنهایی که پول دین میگیرند و برای دنیا کار میکنند.» میگفت: «من هیچگاه در تمام عمرم از راه دین ارتزاق نکردهام.»مثل پدرشان سیدفضلالله، از حوره علمیه شهریه نمیگرفت و از وجوهات استفاده نمیکرد.
میخواست از آنهایی باشد که «پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند نه از آنهایی که پول دین میگیرند و برای دنیا کار میکنند.» میگفت: «من هیچگاه در تمام عمرم از راه دین ارتزاق نکردهام.»
«معتقد بود یک عالم دینی باید مستقل باشد تا بر سر دوراهیها دغدغه معیشت او را از تصمیمهای درست بازندارد و زبانش را کُند نکند.»
۴)
«تاکنون در برابر هیچکس تعظیم نکردهام و نخواهم کرد. من مسلمانم؛ مسلمان که در برابر کسی تعظیم نمیکند.»
میگفت: «در من یکوسواس نسبت به شرک و ریا هست. من در بهکاربردن کلمات تشکر میخواهم مراقبت کنم که از حد تشکر، تجاوز نکند و به حد حمد نرسد؛ چون قبیح است. روزی چندبار به درگاه خدا عرضه میکنم، خدایا حمد مختص توست؛ باید زبان حمد به دیگران نگشایم.»
۵)
اولیندرسی که در حوزه علمیه قم شرکت کرد، درس کفایه حاجآقا روحالله خمینی بود. آیتالله خمینی نسبت به سیدمحمد توجهی همراه با علاقه داشت؛ چون درسخوان بود و از سوی دیگر نوه استادش آیتالله خاتونآبادی. در همانجلسات اول، در بحث و اشکال با آیتالله خمینی، صدای هر دو طرف بالا رفت. بهشتی پس از درس شرمنده و غمگین شد و احساس کرد که کنترلش را از دست داده و در بحث زیادهروی کرده است. تصمیم گرفت به درس کفایه نرود. مدتی نرفت. کسی از طرف آقای خمینی آمد و گفت: حاجآقا سراغت را میگیرد. سیدمحمد گفت تا وقتی نتواند بر خودش مسلط باشد، در این درس شرکت نمیکند. «من بر این عهد ماندم تا مدتها بعد در یکی از دروس خارج، دوباره به درس امام رفتم.»
۶)
هیچگاه فکر نمیکرد روزی در لباس روحانیت پای تخته سیاه بایستد و زبان انگلیسی تدریس کند، آنهم در شهر قم! اما ایناتفاق عجیب افتاد و او مشتاقانه به دبیرستان حکیم نظامی قم که به «دارالفنون دوم ایران» معروف بود پا گذاشت و مشغول تدریس زبان انگلیسی شد. هضم اینمهم برای خیلیها حتی دوستان نزدیکش دشوار بود. مدام میپرسیدند: «شما که قصد تدریس دارید، چرا تعلیمات دینی را انتخاب نمیکنید؟» میگفت: «بهعنوان یکطلبه معتقدم آموزش دین جزو وظایف یکعالم دینی است و آن را برای خودم شغل نمیدانم.»
«اینطوری استقلالم بیشتر است. نواقص حوزه را هم بهتر میفهمم و با شجاعت بیشتری میتوانم نقد کنم.» تا آخر زندگی هم به همان حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش بسنده کرد.
۷)
تا جایی که امکان داشت، وسایل تفریح و نشاط بچهها را فراهم میکرد.
برای پسرها وسایل نجاری خریده و در زیرزمین خانه، برایشان میز پینگپنگ گذاشته بود. وسایل فوتبالدستی، نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه و موتورسیکلت برای بچهها میخریدتفریح را یکی از نیازهای اصیل زندگی میدانست و میگفت: «تا آنجا که من در زمینه اسلام و اینمساله مطالعه کردهام و با توجه به اینکه از مطالعات معمولی خیلی وسیعتر است، از آن چنین نتیجه گرفتم که اصولاً تفریح یکی از نیازهای زندگی انسان است؛ یعنی نهفقط برای تجدید قوا، بلکه برای تفریح بهعنوان یکی از نیازهای اصیل زندگی ما مطرح است.»
برای پسرها وسایل نجاری خریده و در زیرزمین خانه، برایشان میز پینگپنگ گذاشته بود. وسایل فوتبالدستی، نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه و موتورسیکلت برای بچهها میخرید.
۸)
مدیریت دبیرستان دین و دانش، برایش بسیار مهم و جدی بود. نسبت به تمام برنامههای مدرسه نظارت و دقت فوقالعادهای داشت.
«شیوه اداره دبیرستان دین و دانش به اینصورت بود که دائماً برای اولیای دانشآموزان پرسشنامههایی را ارسال میکرد و از آنان میخواست پاسخ بدهند. وقتی پرسشنامه اولیا میرسید، ایشان همه سوالها و پاسخها را با حضور اولیا و دانشآموزان به بحث میگذاشت.»
«کوچکترین مسائل آموزشی و تربیتی در دبیرستان دین و دانش مورد غفلت قرار نمیگرفت و بیشتر بر همه برنامهها اشراف کامل داشت.»
«برای راهنمایی دانشآموزان، منطق را به کار میگرفت و ذرهای خشونت به خرج نمیداد. با هرکس به فراخور حال او سخن میگفت و رعایت ادب از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری او بود.»
۹)
مدرسه حقانی، سبک جدید و نوآورانهای برای تربیت و پرورش طلبههای دینی بود. شیوهای خلاقانه و هدفمند که پیش از این سابقه نداشت. «در حوزه علمیه، علم درایه و حدیث رسم نبود. ولی در مدرسه حقانی جزو دروس بود. همینطور علم رجال یا تفسیر که جزو دروس اصلی حوزه نبود، تاریخ هم جزو دروس حوزه نبود، اما بهشتی چندواحد تاریخ اسلام برای طلبهها گذاشته بود. یکی از واحدهای درسی روانشناسی بود و یا علم اقتصاد که دکتر نمازی درس میداد.»
توصیه میکرد اگر کسی از نظر زبان در حدی شود که بتواند از اصل کتاب هگل و نه از ترجمه آن استفاده کند، ترجیح خواهد داشت؛ چراکه در مباحث فلسفی، خیلی وقتها ترجمه میتواند برداشتهایی را از متن میشود، تغییر دهد … توصیه میکرد در مورد فلسفه هگل اگر کسی بتواند از اصل این کتاب و متن اصلی استفاده کند، خیلی خوب استتفاوت مهم دیگر مدرسه حقانی با مدارس حوزی، بهکارگیری کادر مجرب و کارآزموده و استفاده از چهرههای دانشگاهی برای تدریس بود.
«حسین نمازی و حسین توانایانفرد استادان علم اقتصاد بودند. خالقی و غلامعباس توسلی استادان جامعهشناسی و روانشناسی؛ علی شریعتمداری استاد روانشناسی؛ آیینهوند استاد ادبیات عرب و آلعصفور اهل بحرین استاد زبان عربی.»
۱۰)
تدریس فلسفه بهویژه فلسفه هگل از برنامههای اصلی و جدی مدرسه حقانی بود.
«تاکید داشت کسی که میخواهد فلسفه کار کند و حتی مباحث فلسفه اسلامی را خوب بفهمد، حتماً باید فلسفه هگل را یکدوره بهصورت کامل و با عمق لازم دریافت کرده باشد.»
«بهشتی بهدلیل تسلطی که به زبان آلمانی داشت، فلسفه هگل را از روی متن آلمانی آن میخواند و به طلبهها تدریس میکرد. میگفت: «بعضی از مترجمان فارسیِ اینکتاب، منظور هگل را نفهمیدهاند.»
«توصیه میکرد اگر کسی از نظر زبان در حدی شود که بتواند از اصل کتاب هگل و نه از ترجمه آن استفاده کند، ترجیح خواهد داشت؛ چراکه در مباحث فلسفی، خیلی وقتها ترجمه میتواند برداشتهایی را از متن میشود، تغییر دهد … توصیه میکرد در مورد فلسفه هگل اگر کسی بتواند از اصل این کتاب و متن اصلی استفاده کند، خیلی خوب است.»
۱۱)
با اینکه به چند زبان خارجی کاملاً مسلط بود، در صحبتها و سخنرانیهای خود به ندرت از کلمات و عبارات خارجی استفاده میکرد. میگفت: «با اینکه در میان هملباسیهای خودم آشنایی من به زبانهای اروپایی شاید در یکحد خاص و ویژهای باشد و مطالعاتی که همیشه ناچارم در کتابهای اروپایی بکنم، زیاد است؛ ولی حالتی در من هست که از کاربرد افراطی واژههای اروپایی اصلاً کیفی نمیکنم و اصلاً انگیزهای ندارم که اینواژهها را به کار ببرم.»
۱۲)
هرگاه بهخاطر پیش آمدن جلسه مهم یا اضطراری، مجبور میشد جلسهای یا قرار ملاقات با شخصی را لغو کند، زنگ میزد و از شخص اجازه میگرفت و میگفت: «اگر شما اجازه ندهید من نمیتوانم به جلسه بروم؛ چون حقالناس به گردنم است و این ساعت را برای شما تنظیم کردهام.» برای وقت دیگران هم ارزش قایل بود.
۱۳)
اهل مباحثه و مناظره بود، نه اهل منازعه. از منازعه و جدل بهشدت دوری میکرد. اهل گفتوشنود بود. در مناظره، جانب اخلاق و انصاف را رعایت میکرد و هرگز از دایره ادب پا بیرون نمیگذاشت. از فنون مذاکره باخبر بود و آداب مناظره را خوب میدانست. «کیانوری در مناظرهای ادعا کرد که حزب توده تاکنون خیانتش در هیچ محکمهای به اثبات نرسیده است. بهشتی گفت: «من اینجا بحث سیاسی میکنم. یعنی حوزه فکری را با حوزه قضایی درهم نیامیخت و مرز مباحثه با محاکمه را محترم شناخت و آن را مخدوش نکرد. مناظره را راهی بزرگ برای پیشگیری از منازعه میدانست؛ زیرا همواره در مناظره خیر عمومی و در منازعه شر عمومی نهفته است.»
۱۴)
با هرگونه امتیازطلبی مخالف بود، بهخصوص با امتیازطلبی در لباس روحانیت! معتقد بود که روحانی باید خدمتگزار باشد نه امتیازطلب! میگفت: از آغاز که یک بچهطلبه بودم با امتیازطلبی روحانیت مخالف بودم و عملاً مخالفت میکردم … حالا هم میگویم روحانی کسی است که ضد امتیازطلبی باشدحاضر نمیشد حتی پشت سر مخالفان و دشمنانش، کوچکترین حرفی زده شود. اهل غیبت نبود. به محض اینکه کسی غیبت میکرد، با اخم میگفت: «حرف دیگری نیست بزنیم؟ اگر حرفی ندارید، بروید دنبال کاری یا مطالعه کنید. من حاضر نیستم در حضورم حرف کسی زده شود. بهجای غیبت، از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کند.»
۱۵)
با هرگونه امتیازطلبی مخالف بود، بهخصوص با امتیازطلبی در لباس روحانیت! معتقد بود که روحانی باید خدمتگزار باشد نه امتیازطلب! میگفت: «از آغاز که یک بچهطلبه بودم با امتیازطلبی روحانیت مخالف بودم و عملاً مخالفت میکردم … حالا هم میگویم روحانی کسی است که ضد امتیازطلبی باشد.
اگر خویشتندوستی بهصورت امتیاز طبقاتی دربیاید، آفتی است؛ ولو در طبقه روحانیت باشد. ما برضد امتیازطلبی طبقه روحانیت هستیم. نهتنها امروز، که از دیروز و دیروزها!
ای روحانیت اصیل! این داغ باطله و این برچسب غلط را از خودت دور کن، آنطور عمل کن که نتوانند بگویند «طبقه ممتاز» و «امتیازطلب» هستی و مردم بفهمند که تو یک قشر متواضع خدمتگزاری.»
۱۶)
از مریدبازی بهشدت پرهیز میکرد. از مریدپروری فراری بود. میگفت: «… من نمیدانم این چه انحرافی در مزاج جامعه ماست؟ اصلاً مثل اینکه خوشش میآید مرادی داشته باشد که به او ارادت بورزد و خیلی خوشش نمیآید که معلم و مربی سازندهای داشته باشد که روی او اثر سازندگی داشته باشد…
مثل اینکه مردم ما عالمِ تعارفکن میخواهند. او دروغی بگوید اینها را خوش آید، اینها هم دروغی بگویند او را خوش آید… آنها مسئول ساختن شما هستند. رابطه عبودیت نباشد. رابطه تعلم و تعلیم، ساختهشدن و سازندگی باشد.»
«بیایید همکاری کنید تا رابطه بین عالم دینی و مردم از رابطه منحرفِ منحطِ ذلتآورِ مرید و مرادی خارج و تبدیل شود به رابطه عالم و متعلم … متعلمی با چشم و گوش باز که میخواهد از معلم فرابگیرد و روشنایی بگیرد. احترام و محبت بین متعلم و معلم طبیعی است، اما احترام و محبت غیر از مرید و مرادبازی است… من مکرر گفتهام باید میان معلم و متعلم رابطه نقادانه برقرار باشد.»
۱۷)
از رونق بازار داغ دعوت زبانی و قلمی بهشدت گلهمند و نگران بود و از کسادی بازار دعوت عملی بسیار رنج میبرد. میگفت: «باید بهصراحت عرض کنم که یکی از آفتهای زندگی اجتماعی ما رواج بازار دعوت زبانی و اخیراً قلمی و کساد بازار دعوت عملی است…
تقدیر و ستایش من از دکتر شریعتی به خاطر این است که او را جستوجوگری یافتم که اگر با زبان روشن و منطق بیغرضانه با او صحبت میکردی آماده آن بود که در نظراتش، در ساختههای پیشیناش، تجدیدنظر کند و این خود یک بعد زیبا و متعالی در هر انسانی است؛ زیرا حق و حقپرستی هم از نکتههای بارز اسلام استاصلاً سعی بفرمایید قدری بازار دعوتهای زبانی و قلمی کمرونق بشود. سعی بفرمایید اصلاً شبکه تبلیغ و دعوت در امت ما به شبکه تبلیغ و دعوت عملی تبدیل شود … به دوستان همفکر توصیه میکنم توانهایمان را بیشتر در گسترش میدان دعوت عملی متمرکز کنیم و از صرف بیش از اندازه توانها در دعوتهای زبانی و قلمی خودداری کنیم.
من فکر میکنم توانها را باید برای ایجاد یکدسته به هم پیوستهای که نه بهصورت فردی، بلکه بهصورت دستهجمعی، تجلیگاه تربیت اسلامی و نظام و عقیده و عمل اسلامی باشند، به کار بیاندازیم. کاربرد چنیندعوتی از همه اینمجالس و محافل و کتب و مقالات و نشریات و مجلات و روزنامههای دینی بیشتر است.»
۱۸)
«تقدیر و ستایش من از دکتر شریعتی به خاطر این است که او را جستوجوگری یافتم که اگر با زبان روشن و منطق بیغرضانه با او صحبت میکردی آماده آن بود که در نظراتش، در ساختههای پیشیناش، تجدیدنظر کند و این خود یک بعد زیبا و متعالی در هر انسانی است؛ زیرا حق و حقپرستی هم از نکتههای بارز اسلام است.
چرا جامعه ما بهجای استفاده مثبت از چهرهها و سرمایههایش، سراغ انگزدنهایی میرود که به ایناستفاده مثبت ضرر میزند؟ این شیوه، شیوهای که من از اسلام آموختهام نیست و آن را نمیپسندم.
من معتقدم از دکتر و بسیاری سرمایههای علمی دیگر میتوان استفاده مثبت سازنده کرد و ایننکتههای ابهام را مانع استفاده سازنده قرار نداد. باز هم تاکید میکنم که مطالعهگران آثار دکتر باید توجه داشته باشند، دکتر یک «شدن» تیز و تند است و خود دکتر در یکی از سخنرانیهایش اینمساله را درباره عدهای از متفکران غیرمسلمان دارد. وقتی میخواهید بگویید مارکس چه میگفت، باید بگویید مارکس در چه زمانی؟ مارکس در زمان نوشتن مانیفست؟ مارکس در چهسنی مورد نظر است؟»
«دکتر شریعتی همواره رو به اصالت اسلامی پیش میرفت. یعنی هرچه جلوتر میرفت به اصالت اسلامی نزدیکتر میشد. دوم اینکه برعکس آنچه گاهی درباره او گفته میشد آدمی است که حرف دیگران را نمیپذیرد، نه، او وقتی حرفهای مستند و منطقی از افرادی که صاحبنظر بودند میشنید و گوش میداد و میپذیرفت؛ بهشرط آنکه آنطرف در آنسطح و در آنحد از قدرت فکری و قدرت تحلیل باشند که بتوانند مشکلی را برای او بگشایند و مطلبی را برایش باز نمایند.»
«به اعتقاد من، نقش دکتر شریعتی در ایننهضت و انقلاب بسیار مهم است. او توانست با سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد جوانان را جذب مباحثات اسلامی و انقلاب کند. حق است که زحمات ایشان را نادیده نگیریم و من در یکسخنرانی عمومی این را خواهم گفت.»
۱۹)
«اگر کسی را پنجاه و یک درصد قبول داشتید، با او کار کنید. اگر بخواهید دور هرکسی را خط بکشید که فلان ضعف را دارد، علی میماند و حوضش.»
اگر بخواهید با فردی یا جمعی صد در صد اشتراک داشته باشید، در واقع در پی مرید و تابعپروری هستید. بهشدت از اینطرز نگرش گریزان بود. همیشه میتوانست با افراد تواناتر از خود کار کندشیوه کارش به اینصورت بود که «میتوانست با حداقل مشترکات همکاری را شروع کند. میگفت اگر بخواهید با فردی یا جمعی صد در صد اشتراک داشته باشید، در واقع در پی مرید و تابعپروری هستید. بهشدت از اینطرز نگرش گریزان بود. همیشه میتوانست با افراد تواناتر از خود کار کند و تمایل نداشت سنگینی سایه خود را بر کسی بیندازد. او هنگامی که درمییافت با فرادی تواناتر از خود سروکار دارد نهتنها موضعگیری نمیکرد، بلکه با نهایت اشتیاق همکاری با او را میپذیرفت.»
۲۰)
به اعضای حزب دلسوزانه و برادرانه توصیه میکرد که اهل «عمل» باشید و بین قول و فعلتان فاصلهای نباشد. «یکگوینده عمل کننده، گفتارش از دل برمیخیزد و بر دل مینشیند. وقتی گفتار، پشتوانهای بهنام عمل و کردار هماهنگ با گفتار داشته باشد، آنقدر قبولش برای دیگران آسان میشود که شما زحمت زیادی برای جروبحث و استدلال بر عهده نخواهید داشت. در اینراه همواره سفارش و خواهش من از دوستان این بوده است که بیایید از همان قدمهای اول، علم و قول را با عمل همراه کنیم.»
۲۱)
میگفت: «یکی از مصیبتهای زمان ما این است که اشخاص دارند کمکم جانشین ارزشها میشوند. این خطرناک است. انقلاب ما انقلاب ارزشهاست.
من مکرر در رابطه با خودم و دوستانم عرض کردم که دوستان عزیز! مبادا ما را بهجای ارزشها بنشانند. عکس مساله صحیح است. تعلیم اسلام این است: تو ارزشها را بشناس و اشخاص را با ارزشها بسنج.
مراسم سخنرانیاش در یزد تمام شده بود، اما عدهای همچنان داشتند شعار «مرگ بر بهشتی» سر میدادند. خواستند او را از درِ دیگری خارج کنند تا متوجه شعار دادن مخالفانش نشود، گفت: «اینها اینهمه راه آمدهاند که علیه من شعار بدهند؛ اجازه بدهید چندبار هم در حضور خود من شعار بدهند و مرگ بر بهشتی بگویند.»بحثها باید بر محور ارزشها باشد. درودها باید بر ارزشها باشد … ما باید ارزشها را بشناسیم. اشخاص را هم البته باید بشناسیم؛ شکی نیست اما اول ارزشها، بعد اشخاص؛ نه اول اشخاص بعد ارزشها. منزلت مردان و انسانها را با محک حق عیار بزنید و بشناسید.»
۲۲)
شایعه، مثل باران بهاری بر سرش میبارید. میگفتند بهشتی سرمایهدار است و زمانی که از آلمان برگشته، دو هواپیما اجناس لوکس به همراهش آورده است. زیرسیگاریاش از طلاست. خانهاش قصری در شمالشهر با نوکر و کلفت است. با آمریکاییها، قبل از انقلاب مذاکره داشته و در آلمان از فعالیتهای انقلابی جلوگیری کرده است. میلیونها دلار و فرانک سوییس و جواهرات به خارج فرستاده تا اگر انقلاب شکست خورد فوراً فرار کند. شایعه همسر آلمانیاش پخش شده بود و حتی در جبههها نیز مطرح بود.
شایعه کرده بودند بهشتی در محله قلهک تهران، خانه ۱۵ طبقه دارد. اطرافیانش توصیه کردند: خانه را بفروش و در جنوب شهر، خانه دیگری بخر تا این سروصداها بخوابد. در حالی که داشت مسواک میزد گفت: «به خدا قسم، تمام دنیا به اندازه اینمسواک، برای من ارزشی ندارد. اگر من بخواهم اینکاری را که شما میگویید بکنم، یکنوع فریبکاری است. مردم باید مرا همانطوری که هستم بپذیرند.»
مراسم سخنرانیاش در یزد تمام شده بود، اما عدهای همچنان داشتند شعار «مرگ بر بهشتی» سر میدادند. خواستند او را از درِ دیگری خارج کنند تا متوجه شعار دادن مخالفانش نشود، گفت: «اینها اینهمه راه آمدهاند که علیه من شعار بدهند؛ اجازه بدهید چندبار هم در حضور خود من شعار بدهند و مرگ بر بهشتی بگویند.»
«ما نباید وقتی برای رضای خدا پیش میرویم، اسیر بشویم. ما که میخواهیم راه خدا را برویم، اگر مستلزم این بود که بگویند مرگ بر ما، باید آنجا هم راه خدا را برویم. اگر آدم اسیر «درود بر کی» شد، مشرک شده است. این شرک است. یک نوع دنیاپرستی است. ما باید در راه خدا باشیم. ولو بگویند مرگ بر ما…
دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشیم، چهرهها شاداب باشد، نشاط داشته باشید … ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم. ما راستقامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماندهرجا گفتند مرگ بر ما، معلوم میشود که یا ما اشتباه رفتیم که ما حقمان است، یا نه! اشتباه نرفتیم اما نتوانستیم حق را به آنها بفهمانیم. آنوقت باز هم حقمان است. ما باید سعی کنیم هم اشتباه نرویم و هم حق را به مردم بفهمانیم.»
۲۳)
میگفت: «نترسید و سست نشوید و حتی دچار غم و غصه هم نشوید. غم چهچیز؟ اگر غم جان است که ما نباید غم جان بخوریم. غم جان یا غم نان یا زن و یا فرزند و کسبوکار است؟ اگر هم غم انقلاب است به شما بگویم انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمین نمیشود. بلکه با دلهای پرشور و چهرههای شاداب تضمین میشود.
هیچکس من را در سختترین مواقع نتوانسته است با قیافه افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که دنبال احدیالحسنیین هستیم یا شهادت یا پیروزی هستیم دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشیم، چهرهها شاداب باشد، نشاط داشته باشید … ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم. ما راستقامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که کشته شویم یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم، والا هیچ قدرتی پشت ما را نمیتواند خم بکند.»
منبع: مهر