جایگاه زن در نگاه سردار شهید عملیات بیتالمقدس
به بهانه سالروز شهادت «سید عبدالرضا موسوی»؛
«سید عبدالرضا موسوی» که بعد از شهادت «محمد جهانآرا» فرمانده سپاه خرمشهر شد، معتقد بود زن از جایگاه ویژهای برخوردار است و به همین دلیل در کارهای خانه به همسرش کمک میکرد و همواره با همسر خود مهربان بود.
امروز ۱۷ اردیبهشت سالروز شهادت سیدعبدالرضا موسوی از فرماندهان عملیات آزادی خرمشهر در سال ۱۳۶۱ است، خودش بارها گفته بود «من قبل از فتح خرمشهر شهید می شوم»، و آن روز در حالی که ۱۷ روز به آزادی شهر باقی مانده بود، زمانی که برای نجات رزمندهای که مجروح شده بود میرفت، به شهادت رسید.
سیدعبدالرضا موسوی، بیست و نهم فروردین سال ۱۳۳۵ در خرمشهر دیده به جهان گشود و روزهـای کودکی او در میان مردم باصفای خرمشهر سپری شد. او که یکی از شاگردان ممتاز در تمام دوران تحصیل بود و موفق به اخذ مدرک دیپلم با معدل ۱۹/۵۸ شد و رتبه اول را در کنکور اعزام به خارج کسب کرد. اما چون در تمام رشتههای پزشکی دانشگاههای کشور قبول شده بود بنابه دلایلی تهران را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد.
مدتی که از ادامه تحصیل وی می گذشت با دوستانش تصمیم گرفتند تا هر کدام به شهر خود برگردند و با توجه به شناختی که از فرهنگ منطقه و مردم خود دارند رابطه ای محکمتر برقرار کنند به همین دلیل عبدالرضا از دانشگاه تهران برای دانشگاه جندیشاپور (خوزستان) انتقالی گرفت. سال۱۳۵۵ رو به پایان بود که وی به علت فعالیت سیاسی از طرف گارد دانشگاه اخطار دریافت کرد اما به این موضوع اهمیتی نداد تا اینکه با اخطار دوم در سال ۱۳۵۵ از دانشکده اخراج شد.
وی پس از این ماجرا اولین تظاهرات در شهر خرمشهر را سازماندهی کرد که در همین زمان توسط ساواک دستگیر و به زندان افتاد. عبدالرضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و با کانون فرهنگی -نظامی خرمشهر به همکاری پرداخت سپس به تشکیل کلاس های ایدئولوژی در کانون فتح آبادان و تدوین جزواتی در تفسیر نهج البلاغه همت گماشت و در قسمت تدارکات جهاد سازندگی نیز فعالیت می کرد. او که قبل از پیروزی انقلاب در حزبالله خرمشهر با سید محمد جهانآرا آشنا شده بود به دعوت وی وارد سپاه پاسداران شد و در قسمت آموزش و عملیات نقش زیادی عمدهای ایفا کرد. در آبان سال ۱۳۵۸ برای مدت کوتاهی دوباره به دانشگاه رفت اما احساس مسئولیت او را به سپاه بازگرداند و با شروع جنگ به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و چندین مرتبه مجروح شد.
موسوی در فاصله سقوط خرمشهر تا سقوط بنیصدر برای استخدام در وزارت امور خارجه به تهران رفت تا اینکه بتواند در یکی از کشورهای خاورمیانه فعالیت دیپلماتیک داشته باشد ولی با سقوط بنی صدر به جبهه بازگشت. وی پس از عزیمت جهان آرا به مشهد فرماندهی سپاه خرمشهر را بر عهده گرفت و با آغاز عملیات بیتالمقدس نیروهای تیپ ۲۲ بدر را سازماندهی کرد.
خصوصیات اخلاقی شهید موسوی
شهید موسوی با هر پدیده و مسالهای با یک دید عمیق و تحلیل مشخص برخورد و عمل می کرد مثلا در مورد درس خواندنش و از همه مهمتر برخوردش با قضیه جنگ آن را با تمام وجود لمس می کرد و ربط منطقی بین جنگیدن و حاکمیت مستضعفان جهان را در ذهن داشت.
معتقد به کار تشکیلاتی بود و رعایت اصل «عدم انتقال اطلاعات تشکیلاتی به افراد خارج از تشکیلات» را بدیهیترین اصول حاکم بر یک جمع میدانست. خواندن روزنامه و آگاهی یافتن از مسائل جامعه از ویژگی های بارز او بود به طوری که گاهی تا ساعت ۲ نیمه شب به این کار ادامه می داد.
به امام خمینی (ره) علاقه عجیبی داشت و همیشه پیامها و سخنرانی های امام را مطالعه و پیگیری و تحلیل می کردو همیشه با حرمت و حسرت خاصی نسبت به امام (ره)، از ایشان یاد میکرد و اطاعت کامل خویش را نسبت به فرامین امام ابراز میکرد. در مقابل تمامی جریانها و مسائل انحرافی از قاطعیت اصولی برخوردار بود. از برچسب زدن و قضاوت های پیش ساخته نیز زجر بسیار می کشید. در رابطه با جبهه ضد انقلاب معتقد به برخورد قاطع و نظامی بود.
از ویژگیهای بارز اخلاقی او مختصرا می توان از تواضع، متانت، آرامش و مدیریت عالی در برخورد با مسائل، اخلاص و ایثار فراوان در کارها و برخورد دلسوزانه با مشکلات، شجاعت و فداکاری در میدان عمل و رزم، خستگی ناپذیری و پشتکار فراوان در کارها و اخلاق و خلق و خوی خوش نام برد.
یکی از خصوصیات موسوی روحیه شهادت طلبی و انتظار وی بود که پیوسته در دعاها طلب شهادت می کرد و مکرر تکرار می کرد که «من قبل از فتح خرمشهر شهید می شوم» و این مساله دقیقا در سپاه و برخوردهای خانوادگی او مشهود و محرز بود تا زمینه قبلی شهادت خود را در آنها به وجود آورده باشد مثلا با خرید وسائل خانه همیشه با شک و تردید برخورد میکرد.
در شب شهادتش در چادر فرماندهی به شدت ناله می کرد و نهجالبلاغه، دعای کمیل و قرآنی را که همیشه به همراه داشت میخواند و سرانجام در نزدیکی جاده اهواز – خرمشهر (کیلومتر ۲۰ خرمشهر) به فیض شهادت نائل شد.
وی میگفت: به راستی که شهادت حد نهایی تکامل و اوج سعادت انسانی است. استمرار خط سرخ شهادت به عنوان مشی اساسی سپاه، با خون برادران پرتوانتر و خونینتر شده است زیرا برادران با پذیرش آگاهانه شهادت بر شکست مهر باطل زدند.
نحوه آشنایی و ازدواج
شهید موسوی با دختری که چند سال پیش در جریان فعالیتهای انقلابی با او آشنا شده بود، ازدواج کرد. این بانو هم مانند او مبارز و طعم زندان را چشیده بود و در خانواده ای مذهبی رشد کرده بود و بسیاری از مشکلاتی را که آن روزها عبدالرضا با آنها دست و پنجه نرم می کرد از نزدیک لمس کرده و هیچ مشکلی در این زمینه با هم نداشتند. او نه تنها آن روزها که حتی سالهای سال بعد از شهادت موسوی هنوز به چشم یک معلم به همسرش مینگرد.
صدیقه زمانی همسر شهید سید عبدالرضا موسوی درباره این شهید میگوید: سید خط فکری اش را از امام (ره) گرفته بود و می گفت که امام (ره) عصاره تاریخ است؛ همسرم معتقد بود که زن از جایگاه ویژه ای برخوردار است و به همین خاطر بسیار با مهربانی و لطف با من برخورد میکرد و در کارهای خانه به من کمک و همیشه در بین جمع مرا با نام فامیل خودم صدا می کرد و مانند دکتر شریعتی معتقد بود که زن با ازدواج هویتش عوض نمیشود و حضرت صدیقه طاهره(ص) همواره فاطمه بنت محمد(ص) است.
زمانی ادامه داد: ما بعد از گذشت یکسال و پنج ماه صاحب یک دختر به نام فاطمه سادات شدیم. عبدالرضا به دخترمان عشق می ورزید. جنگ شروع شد و او مانند بسیاری از بچه های خرمشهر وارد کارزار شد. در همان روزهای اول با اصابت تیری به کمرش دردی را تجربه کرد که تا آخرین لحظه حیاتش او را آزار میداد. عبدالرضا هر بار که فاطمه را می دید و او را در آغوش می گرفت، میبویید و می گفت شاید این آخرین باری باشد که می توانم او را در آغوش بگیرم.
«روزگار گذشت و شهادت روزی محمد جهان آرا شد و فرماندهی سپاه خرمشهر به دوش عبدالرضا افتاد گویی پرچم خرمشهر از دست سیدی به دست سید دیگر نهاده شده است.»
همسر شهید موسوی گفت: همسرم در قامت یک فرمانده هر کاری که از دستش بر میآمد مانند بلند کردن جعبه مهمات بود، رانندگی آمبولانس یا سرکشی به خطوط مقدم جنگ برای پیشبرد هدف مقدس که دفاع از آب و ناموس و میهن و دین بود، انجام می داد.
عملیات بیت المقدس (۱۰ اردیبهشت تا ۳ خرداد ۱۳۶۱) در جریان بود و چیزی به آزادسازی خرمشهر باقی نمانده بود اما عبدالرضا لحظه ای آرام و قرار نداشت و مدام در خط مقدم از این طرف به آن طرف می رفت و به بچه ها سرکشی می کرد تا اینکه برای جابه جایی رزمنده ای که مجروح شده بود سراغ پست امدادی رفت تا با آمبولانسی او را به عقب منتقل کند که گلوله توپی آمبولانس را منفجر کرد و او به سید محمد جهان آرا پیوست.
با اینکه دست و پایش قطع شده بود و بخشی از شکم پاره و نیمی از صورتش متلاشی شده بود اما همسرش از روز دیدارش در معراج شهدا اینگونه می گوید: گمان می کردم که اکنون که مشمع را از روی پیکرش کنار بزنم با سیدی متلاشی روبرو خواهم شد و نمی توانم چهره اش را شناسایی کنم اما با اینکه سه روزی از شهادتش گذشته بود همچنان لبخندی بر لب داشت که هیچ گاه از خاطرم بیرون نمی رود و یاد حرفهایش افتادم که می گفت شهدا از شهادت لذت خاصی می برند تا جایی که در چهره هایشان به هنگام شهادت هویداست. عطر خوش سید، فضای سردخانه را پر کرده بود تا جایی که من تا کنون چنین عطری نبوییده بودم و به نظرم آمد که این بوی سیدی است که اکنون بهشتی شده است.
چقدر نورانی شدی
حسن آذرینیا یکی از همرزمان شهید موسوی میگوید: به یاد دارم پس از نماز مغرب و عشاء فرصتی دست داد که برای هماهنگی برخی کارها لحظاتی مختصر در خدمت شهید موسوی فرمانده دلیر سپاه خرمشهر باشم. هنگامی که به چادر او مراجعه کردم، در حال خواندن نهج البلاغه بود. او را در حالی دیدم که چهره اش برافروخته و نورانی بود. پیش از آنکه لب به سخن بگشایم، او پیشدستی کرد و گفت «چقدر نورانی شدی و من هم در جواب با اندکی مزاح گفتم این تویی که نورانی شدی و وقتش رسیده که شهید بشی» رضا در آخرین روزهای عمر با برکت خود به راز و نیاز با معبود می پرداخت، و در حال نجوا با امام خویش بود. یقین دارم در آن خلوت الهی، او به جز از مولا امیرالمومنین(ع) واسطه ای مقرب تر برای برآورده شدن حاجات خویش نیافته بود. به طور قطع همه دوستانی که با عبدالرضا مراوده داشتند، با من هم عقیده بودند. او در تمام دوران پس از پیروزی انقلاب و قبل از آن لحظه ای از حرکت نایستاده و همواره در حال تلاش، تکاپو و تکامل بود. فردای آن روز هنگامی که پیکر بیجان عبدالرضا را دیدم، چیزی که بیشتر توجه مرا به خود جلب کرد، آرامش و رضایت او بود. از آنچه عمری به دنبال آن بود و سرانجام به آرزوی خود رسید.
تسلط شهید موسوی به زبان عربی
عبدالرضا تسلط کامل به زبان عربی داشت و قرآن و نهج البلاغه را زیاد میخواند. زیاد مطالعه می کرد به طوری که گاهی اوقات روزانه ۱۰ تا ۱۱ ساعت به مطالعه کتاب میپرداخت.
فلسفه جنگیدن از نگاه سردار خرمشهر
در بخشی از وصیتنامه شهید موسوی آمده است: «جنگ با عراق برای ما هدف نیست و همه چیز هم نیست، بلکه وظیفهای است در کنار و به دنبال دیگر وظایف انقلابی و اسلامی که تاکنون داشتهایم و از این پس نیز خواهیم داشت.» جنگ فعلی، با بحران اقتصادی و توطئههای سیاسی نظامیِ دیگر از لحاظ ماهیت تفاوتی ندارند. انقلاب در حرکت روبهپیش خود با این موانع و توطئهها و کارشکنی ها روبرو میشود و در مورد هر انقلاب اصیل و مردمی چنین است ؛ لذا باید در ادامه راه خود به سوی هدف های انقلابی؛ همه موارد را از پیش پا برداشت.
مهمترین کتابهایی که درباره شهید موسوی منتشر شده است
ـ ستارگان آسمان گمنامی / محمدعلی صمدی / فرهنگسرای اندیشه / ۱۳۷۸.
ـ میتوان تنها رفت / داوود بختیاری دانشور / نشر شاهد / ۱۳۸۲.
ـ پیمان عشق / محمدعلی صمدی / پیام فاطمیون (مشهد) و موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی / ۱۳۸۴.
ـ خرمشهر، خانه رو به آفتاب / مصاحبهکنندگان: هدایتالله بهبودی، مرتضی سرهنگی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / ۱۳۸۶.
نحوه شهادت
عبدالرضا هیچگونه مسئولیت رسمی به عهده نگرفت ولی با یک موتور، مرتب در خط مقدم جبهه به هماهنگی گردانهای مستقر می پرداخت و همین امر موجب شده بود که در شبانه روز بیش از ۳ تا ۴ ساعت نخوابد. وی ۱۷اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیت المقدس برای نجات رزمنده ای که تیر خورده بود سراغ آمبولانس رفت و سوار بر آن به سمت زخمی آمد که گلوله توپی با برخورد به آمبولانس او را راهی بهشت کرد.
منبع: ایرنا